سید
سید
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

من زور ندارم

ضعف‌های انسان کُشنده و کوبنده است اما دریغ که آدمی از آن خبری ندارد و خود را به توهم قدرت آلوده می‌کند. من اشتباه می‌کنم که به خودم اعتماد دارم و خودم را زورمند و صاحب قدرت می‌دانم. من زورم به خودم هم نمی‌رسد. ضعف‌های جسمی و روحی و پیرامونی من را فرا گرفته است اما دریغ از قدری کرنش و تواضع!

همین‌که فکر می‌کنم همه‌کار از دستم برمی‌آید من را زمینگیر می‌کند و آنچنان سرخورده می‌کند که پس از عمری پوشالی ناگهان از درون فرو می‌پاشم، به بن‌بست می‌رسم و خودم از خودم بدم می‌آید.

چه بسیار اراده‌ها که چون بادکنکی توخالی در آسمان آرزوها ترکیده و لاشه آن بر سرم هوار شده، به خاطر آنکه زورم به خودم نمی‌رسد؛ قدرتم حریف جسمم، برنامه‌هایم و به پیش‌بینی‌هایم نیست.

حالا که می‌اندیشم به این می‌رسم که من - ضعیف‌ترین موجود عالم - برای جبران ضعف‌های آشکار و پنهان، باید به قدرتی برتر متصل شوم و خود را در زمره لشکریان یک پادشاه قوی و تمام‌قامت درآورم؛ در غیر این حالت اگر بخواهم این مسیر سوزنده و کوبنده را پیش بروم چیزی از من باقی نخواهد ماند.

قدرتضعفزورآرزوبادکنک
یک آدم عادی که می‌خواهد از حد معمول هم معمولی‌تر باشد؛ که بدون پرده و باآرامش حرف‌های دلش را با مخاطب ناشناس مطرح کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید