بازگشتن قدرت میخواهد. ما همیشه میخواهیم برویم برای همین از برگشت هراسانیم. بازگشت یعنی به عقب نگاه کردن و متوجه خطاها شدن، بازگشت یعنی مرور گذشته و جبران جاماندگیها، بازگشت یعنی محاسبه مسافتهایی که از هدف فاصله گرفتهایم، بازگشت یعنی در اولین دوربرگردان، سر و ته کردن و سمت و سوی هدف را مجددا پیدا کردن.
اشکال ما آن است که با دنده 5 و با سرعت 120 میرانیم و میتازیم و حتی برای لحظهای کنار جاده ترمز نمیکنیم که آیا این راه که میرویم به ترکستان است یا کعبه؟
جالب آنکه برای آنکه نفهمیم راه را اشتباه رفتهایم خودمان را به نفهمی میزنیم، مثل کبکی که سر در برف میکند تا نبیند، اما دشمن او را میبیند و میبلعد. اینجاست که باید باور کنیم بازگشتن، قدرت میخواهد. نیرو و شجاعت میخواهد و اساسا هروقت بازگردیم تازه میتوانیم اصلاح کنیم، جبران کنیم و به ترمیم کاستیها رو بیاوریم.
درست مثل خیاطها که چند کوک اضافه را مجددا میشکافند تا سایز لباس درست شود و یا مثل قالیبافها که وقتی میفهمند در نقشهخوانی اشتباه کردهاند چند رج قالی را وامیچینند و از نو میبافند؛ و از این واچیدن هیچ باکی ندارند چون میدانند اگر غفلت کنند و با لجبازی، رنگبندیهای خارج از نقشه قالی را اصلاح نکنند، بعد از پایان یافتن این زحمت سترگ، قالی روی دستشان میماند و هیچکس آن را نمیخرد.
من هم اگر بازنگردم و جبران نکنم، آخر کار هیچکس مرا نخواهد خرید.