سید
سید
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چشم‌های نابینا

انسان‌ها گاهی مدت‌ها چشم‌انتظار یک فرصت می‌نشینند، در انتظار یک شانس و یا یک موقعیت پیش‌برنده؛ اما وقتی به آن می‌رسند غفلت کرده و از آن عبور می‌کنند. مثل یک راننده که کیلومترها مسافت یک جاده سخت را در پی یک مقصد مشخص پیش می‌رود، کلی به چپ و راست نگاه می‌کند، سرعتش را کم‌وزیاد می‌کند، ترمز می‌کند، پیاده می‌شود، می‌پرسد و راه می‌افتد اما درست در لحظه آخر که به مقصد می‌رسد به خاطر یک حواس‌پرتی ساده عبور می‌کند و آن را پشت سر می‌گذارد.

حکایت ما آدم‌ها در زندگی همین است. چه فرصت‌های زیاد و جذابی که به‌راحتی از دست‌شان داده‌ایم و در لحظه صید، تور ماهی‌گیری‌مان سوراخ شده و یا به چایی خوردن و دیدن زدن مشغول شده‌ایم. برای همین بعد از مدت‌ها تلاش و تکاپو، دست‌خالی و برهنه گوشه‌ای در انزوا افتاده‌ایم. آن‌وقت است که با حسرت نگاه می‌کنیم این‌همه توان و امکان، این‌همه استعداد و قدرت، این انبوه لحظه‌های طلایی هیچ آورده بزرگی برای‌مان نداشته و فقط و فقط و فقط در یک نقطه تکراری درجا زده‌ایم.

اینکه می‌گویند آدم باید فرصت‌شناس باشد یک قسمتش این است که در لحظه ملاقات با فرصت، رویش را به سمت عادی‌های زندگی برنگرداند و چشمانش در خماری غفلت، کم‌سو و نابینا نشود.

زندگیشانسمسافرمقصد
یک آدم عادی که می‌خواهد از حد معمول هم معمولی‌تر باشد؛ که بدون پرده و باآرامش حرف‌های دلش را با مخاطب ناشناس مطرح کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید