اینترنت که آمد، خیلی خوب بود. برای من، سال 76 بود. 1376... (این را به شیوۀ شهریار قنبری بخوانید در آن آلبومش که داستانش را با گوگوش تعریف میکند!)
اولین بار با یک مودم 2400 بیت بر ثانیه(!) و بعد از کلی قیژ قیژ و قوژ قوژ به اینترنت وصل شدم. وقتی پیام «شما به اینترنت وصل شدهاید» را روی ویندوز 98 دیدم مثل سرخپوستانی که دور آتش میپرند و میجهند، دور اتاق میپریدم و میجهیدم. آن موقع باید مودمها را با یک سری Jumper ست میکردیم و Com Port تنظیم میکردیم و کلی قرشمالبازی دیگر تا بتوانیم احتمالاً به اینترنت وصل شویم. یادم هست، یکی از کارهایی که می کردم و 5 هزار تومان هم بابتش میگرفتم، همین Set کردن مودمها برای اتصال به اینترنت بود!
اولین روز، اولین اتصال، اولین سایتی که باز کردم، یادم هست: yahoo.com بود. هنوز آن روز را خوب به یاد میآورم. احساس میکردم مستقیم از سر کوچۀ چهارم بیستمتریِ میعادِ در قعرِ خانیآبادنو (منطقۀ 19 تهران، جایی آن دوردورها) وصل شدهام به دل آمریکا، به لاس وگاس، نیویورک، شاید هم به لوسآنجلس! البته، دلیل اینکه مستقیم به سیلکونولی وصل نشدم این بود که اصلاً آن موقع چیزی از سیلیکونولی نمیدانستم وگرنه مطمئن باشید که حتماً وصل میشدم به سیلیکونولی!
اولین مزیت اینترنت که پیدا کردم، امکان ناشناس بودن بود. الان شما میتوانید سه ساعت روضه بخوانید که از اینهمه مزایای اینترنت چرا فقط ناشناس بودنش؟ البته اگر دوران دانشجویی شما هم در دوران آن سه نقطه بود میفهمیدید چرا این مهمترین مزیت اینترنت بود. منظور از سه نقطه در جملۀ قبل، هاشمی رفسنجانی است. به جای سه نقطه هر چه دوست دارید بگذارید چرا که روزهای جوانیمان در دوران او بسیار بد گذشت. ازآن روزگاری که هاشمی رفسنجانی تصمیمگیر اعظم بود چه بگویم؟ بگویم که روزگاری بود که اگر نوار کاستی توی ماشینت بود، میگرفتندت؟ یا بقیۀ ماجراها را شرح دهم؟ بگویم که حتی برای تحصیل در دانشگاه آزاد هم گزینش میشدیم و مشخصات صد تا بستگان و فامیل و همسایه میدادیم؟ بگویم که .... بگم؟ بگم؟ ... بگذریم.
به هر حال، در آن روزها قطعاً این ناشناس بودن و ناشناس نوشتن برایتان یک مزیت میشد. اولین اکانتم در یاهو یه چیزی تو مایههای xxxmax یا همچین چیزی بود. ذهن منحرفتان را به مسیرهای درست هدایت کنید. الان تسبیح دم دستم نیست که توی سرتان بزنم که به بیراهه نرود! تاکید میکنم که آن موقع ما نمیدانستیم xxx یک معنیهای بدی هم میدهد و منظور از xxx در آن روز، لااقل برای من، «خیلی ناشناس» بود که بعدش هم یک max میآمد که بگوید دیگر تهِ تهِ تهِ ناشناس است.
آن اولها که کلاً بلاگ ملاگ نبود. هر چی نوشتن بود، توی چترومهای یاهو جان بود. یادگرفتن در چتروم بود، شوخی کردن در چتروم بود، معروف شدن توی چتروم بود، اصلا همه چی توی چت روم ها بود. حتی آشنا شدن و ازدواج کردن هم توی چترومها بود.
اولین تجربۀ نوشتن من، در همین چترومها بود. بلاگ نبود اما به نظرم اولین گام برای حرکت به سمت بلاگنویسی از همین چترومهای یاهو شروع شد.
فکر میکنم اولین سایت واقعی که زدم (یعنی از آن درآمد داشتم) سال 1379 بود. سایت انجمن تکواندو ایران. من هم که خودم تکواندو کار بودم، با بهنام، سایتی زدیم و سر و صدایی به پا کردیم. بعد از آن هم دیگر افتادم در خط سایت زدن. کلاً اینترنت برایم بیزینس شد. سایت شخصی هم راه انداختم و اولین بلاگ شخصیام را سال 2004 آوردم بالا. حدود 15 سال پیش بود.
در بلاگ شخصیام بیشتر دربارۀ برنامهنویسی ویژوال بیسیک 6 (که آن موقع خیلی مد بود) مینوشتم و کمی هم حسابداری (چون نرم افزار حسابداری مینوشتم و میفروختم). البته این فقط روی ماجرا بود!
پرشینبلاگ و بلاگفاکه آمدند، مهمترین دوران بلاگ نویسی من بودند. یادم هست، وبلاگم به 5 هزار بازدیدکننده در روز هم رسیده بود. بعضی از پستهایم بیش از پنجاه شصت تا نظر زیرش ثبت میشد. طبیعی است که نمیتوانم بگویم چی مینوشتم و چرا. چرت و پرت مینوشتم، اما چیزی که برایم جالب بود این بود که حتی چرت و پرت نویسی هم در اینترنت برای خودش مخاطبش را پیدا میکرد (و میکند!). البته، آن موقع، به آن چرت و پرت نمیگفتم و اسمش برایم «بیان صریح و شفاف عقاید و نظرات و نقد و بررسی کارشناسانه» بود.
اشتباه نکنید! من از اولش هم سیاسی نبودم. کلاً مسایل اجتماعی هم خیلی در دایرۀ توجهم نبود. اصولاً تمرکزم روی کارم یعنی نرمافزارهایم، به خصوص نرمافزار حسابداریام بود و درباره همین موضوع مینوشتم (بجز یکی دو تا بلاگ شعر با نام مستعار).
مطلب زیاد نوشتم و بعداً (چقدر دردآور) فهمیدم که چقدر میتواند اشتباه باشد. بلاگ نویسی آن موقع برای من ابزاری بود برای تخریب رقبا و نرمافزارهای حسابداری که در بازار بود. اشکالات و باگهای آنها را پر رنگ میکردم و کلی ترس در مخاطبان ایجاد میکردم که فلان نرمافزار حسابداری مثلاً دادههایش پرید و فلان نرمافزار حسابداری مثلاً روزی سه بار قفل میکند و الی آخر.
از یک طرف، از حدود سال 1385 دیگر نرمافزار حسابداری نمیفروختم و دو سه سالی بود که کارم به تدریج شدهبود طراحی سایت و فروشگاه اینترنتی و سئو و تبلیغات آنلاین و تولید محتوا و طراحی و اجرای CMS های اختصاصی که خدا را شکر به لطف عدم وجود CMS های آمادۀ خوبی مثل Wordpress و PrestaShop کار خوب و پر رونقی بود و کاملاً ما را مشغول کرده بود و از طرف دیگر، کمی هم بالا رفتن سن و فاصله گرفتن از رفتارهای احساسی جوانانه، به تدریج از نوشتن و به اشتراک گذاشت تجربیات فاصله گرفتم.
عملاً من هم مثل خیلی های دیگر، از سالهای 87 و 88 کلاً بلاگنویسی را کنار گذاشتم. البته انصافاً من هیچ وقت بلاگ نویس یا بلاگر قهاری نبودم. مرتب ننوشتم. اگر هم مینوشتم بیشتر با هدف تخریب بود (رویم به دیوار) و چیزی را نساختم. البته سایت شخصیام جدا بود و در آن گاهی مطالب و مقالات آموزشی خوبی را در حوزه سئو و بازاریابی دیجیتال نوشته بودم یا گردآوری کردهبودم اما، الان که نگاه میکنم، نسبت محتوای تخریبیام (که طبیعتا ناشناس بود) بسیار بیشتر از محتوای کاربردیام بود.
شبکههای اجتماعی آمدند و مثل هر نویی که به بازار میآید و کهنهای که دلآزار میشود، بلاگ و بلاگنویسی را فراموش کردم. شبکههای اجتماعی ارتباطاتِ در ظاهر بهتری را ایجاد میکرد. فیلتر شدنشان در سال 88 هم بسیار کمک کرد که به عنوان یک اعتراض بیشتر از آن استفاده کنم.
یادم هست، سال 94 بود، بهمن 94، یک شب احساس کردم ای داد بیداد... من، با اینهمه تجربه، این همه کاری که کردهام، چرا اسیر این «سطحی» بودن موجود در شبکههایاجتماعی شدم؟
دلم دوباره نوشتن و انتشار محتوا خواست. اما، آنقدر درگیر کارهای جاری بودم که دیدم نمیتوانم دوباره سایت بزنم. اما ایدهای به ذهنم رسید: آیا باید حتماً سایت داشت یا در یک سایت بلاگ نویسی کرد؟ هرچند از نظر تئوری (و حتی عملی) بلاگ تعریف مشخصی دارد اما هدف از نوشتن پستها در بلاگ برای من چیست؟ اگر انتقال تجربه است، آیا نمیتوان با روشی سادهتر این کار را انجام داد؟
در پاسخ به همین پرسش، من تلگرام را انتخاب کردم. یک کانال زدم و همان کاری را که قرار بود در یک بلاگ انجام شود در کانال کار و کسب شروع کردم. خوبی تلگرام این بود که انواع فرمتهای محتوای دیجیتال را میشد به سادگی منتشر کرد. اما، چیزی که در ابتدا به آن فکر نکرده بودم این بود: تلگرام، زندان محتواست.
بجز کاربران تلگرام هیچ کسی به آن دسترسی ندارد و تازه، رشد انتشار مطالب آن منوط به مجموعهای از عوامل بسیار زیاد است. به همین دلیل تصمیم گرفتهام در سال 98 دوباره بلاگ شخصیام را راهاندازی کنم. چیزی که میبینم این است که دیگر «هر ننه قمری با یک اکانت بینام xxxmax طوری» بلاگ راهاندازی نمیکند. بلاگها بسیار پخته، با نام و حرفهای شدهاند. همۀ اینها در کنار میل به انتشار بیشتر و بهتر محتوای تولید شده ترغیبم کرده که دوباره شروع کنم. ابزاری هم اگر هست، توییتری، لینکدینی، تلگرامی، اینستاگرامی، پینترستی، قرار است که کمک کند به بهتر و بیشتر دیده شدن بلاگم.
به این نتیجه، با تحلیلِ کارهای نیما شفیع زاده در یک سال اخیر و مسیری که طی کرده رسیدم. به نظرم، بلاگ نویسی در حال برگشتن است، اما این بار بسیار بالغ، پخته و جا افتاده و حرفهای. و من، نمیخواهم از این موج جدید باز بماند. سوارش خواهم شد. سایت atalebi.com که زمانی برای خودش سایت خوبی بود، دوباره برمیگردد. این بار به عنوان بلاگ شخصی «یک طالبی». اسمش هم اتفاقاً خیلی جالب است. خیلیها میگویند atalebi.com مخفف Adel Talebi است؟ میگویم نه! این دقیقاً همین است: a Talebi یعنی : یک طالبی، یک طالبی معمولی.
نیما شفیع زاده گفت که 16 شهریور، روز وبلاگستان فارسیه. دوست داشتم بلاگ شخصیم را روز 16 شهریور بالا بیاورم. نمی رسد. ولی شاید تا 16 مهر برسد. نمیدانم 16مهر چه روزی است. 16 مهر یا هر روز دیگری، روزی که بلاگ من بالا بیاید روز وبلاگستانِ دلم است، روز راه انداختن مجدد بلاگم که از سال 92 بسته بودمش و تبدیلش کرده بودم به یک کارت ویزیت آنلاین.
به بلاگ و بلاگنویسی، سلامی دوباره خواهم داد.... و یادی هم میکنم از فروغ، آنجا که گفت:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآورند
و منتظر عطر مزرعههای شبانۀ ارتباطاتِ نو که کلاغان فضای مجازی برایم هدیه خواهند آورد، خواهم ماند.
عادل طالبی
9 شهریور 98