یادداشتی بر کتاب به زبان مادری گریه میکنیم
حدس میزنم این موقعیتی نسبتا فراگیر باشد، این که یک مدل خواب را در قالبهای گوناگون ببینیم. برای من خوابی است که در آن معمولا در اواخر سالهای دبیرستان -یا در اوایل سالهای دانشجویی- قرار دارم و کلاسهای یک درس خاص را به کل از دست دادهام یا امتحانش را. هر چه هست جلوی قبولیام را گرفته. در خواب میدانم که تا کارشناسی ارشد تحصیل کردهام ولی این مورد قرار است تمام تحصیلات بعدیام را هم ملغی کند. نمیدانم چرا پرتکرار این خواب را میبینم اما برایم جالب بود که نویسنده این کتاب هم خواب مشابهی را به تصویر میکشد (شاید ترسمان از یک جا میآید.)
خوابی که بارها دیدهام
به مدرسه که میرسم کسی میگوید امتحان ریاضی داریم و حالاست که دبیرمان هم برسد. من یک خط هم در دفترم ننوشتهام چون هیچوقت سر کلاس این دبیر ننشستهام. حتی من را نمیشناسد. به خودم میگویم وقتی بیاید با او حرف میزنم تا متوجه اوضاع بشود: من لیسانس و فوقلیسانس دارم، چند کتابم به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند، ... حتی پسرم هم لیسانس و فوق لیسانس دارد. به همهی این دلایل فکر میکنم درستش این باشد که دبیرمان نمرهی قبولی به من بدهد تا ریاضی را پاس کنم.
...مدرک دانشگاهی دروغینی دارم که اعتبارش به قبول شدنم در این امتحان وابسته است. چند کتاب هم نوشتهام اما کسی آنها را نخوانده چون همه منتظرند نتیجهی این امتحان معلوم شود. بنابراین کتابهایم هم دروغیناند. خلاصه همهچیز زندگیام به قبول شدن در این آزمون ریاضی وابسته است.
کتاب مجموعهای از جستارهای خیلی کوتاه از فابیو مورابیتو (من که نویسنده را نمیشناختم و هنوز هم فرای این کتاب نمیشناسم) درباره مسائل متنوع ولی عمدتا درباره نوشتن و زبان و خواندن. بعضی جستارها بیشتر از بقیه به دل مینشینند بعضیها کمتر ولی خوب اگر از یکی خوشتان هم نیاید به سرعت برق و باد تمام میشود. در مجموع کتابی است که آدم میتواند گوشه دستش داشته باشد به راحتی هر بار چندتا چندتا بخواند تا تمام شود. جستارهای کتاب را میتوان چند دسته کرد (اگر این دستهبندی کردن فایدهای هم داشته باشد). دستهای در باب زبان، این که زبان چگونه زندگی را شکل میدهد توی آن گند میزند و حتی گاهی میشود از آن انتقام گرفت یا با آن دیگران را فهمید.
تا وقتی که ما غیرلالها نفهمیم بعضی لالها «لال»تر از لالهای دیگرند یا به عبارتی لالهای کمحرف هم وجود دارند، تا وقتی در مخیلهمان هم نگنجد که لال کمحرف یا لالی که ناگهان ساکت میشود یا کری که گوشهایش را با دست میپوشاند هم وجود دارد، نمیتوانیم هیچ یک از آدمهای متفاوت با خودمان را بفهمیم.
در دستهای دیگر حرف از این است که نوشتههای یک نویسنده تحت تاثیر سبک زندگی، وسواسهایش، زبانی که حرف میزند، زبانهایی که حرف نمیزند، خانهای که دارد و خلاصه هر چه کرده و شده است قرار دارد.
با آن همه خطی که میکشید خودش را از کتابها مصون میکرد. انگار بین خودش و آنها مرز میکشید. به خاطر همین بود که هرگز جرئت نمیکرد کتابی بنویسد. ... میخواست کتابی بی کم و کاست بنویسد. تصور این که خوانندهای فقط بعضی جملههای کتابش را شایستهی خط کشیدن بداند سخت به وحشتش میانداخت.
بعضی وقتها هم درباره بعضی کتابها، قصهها و نویسندههای دیگر به شیوهای غیر مرسوم صحبت میکند، این وقتها شاید بتواند زاویهای کمتر دیده شده را به شما نشان دهد.
رشک و غبطه درونمایهی سری قصههای کافکاست. او در رشک و غبطه، گواهی برای درماندگی وجود ما مییابد: ما هرگز دربارهی عشق دیگران مطمئن نیستیم چون هرگز دربارهی شناختنشان مطمئن نیستیم و همیشه دنبال سرنخها و نشانههایی برای درک روحشان میگردیم. مساح قصهی کافکا هم در برابر قصر دقیقا گرفتار چنین وضعیتی است: قصر آنجاست، دقیقا جلوی چشمش، چهار قدم آنطرفتر از مهمانخانه، همیشه در آستانهی در گشودن به روی او، اما - به دلیلی که درست نمیدانیم چیست - دسترسی ناپذیر.
در نهایت خواندن این کتاب برای من تجربهی لذتبخشی بود هر چند شاید گاها زبانبازیاش فراتر از معنا حرکت میکرد. ترجمهی کتاب از نشر اطراف و الهام شوشتریزاده خوب و روان بود و به کتاب نشسته بود.