افسانه حبیبی
افسانه حبیبی
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

گناهت را پیدا کن

وقتی این کتاب را توی کتاب‌فروشی برداشتم و چند صفحه‌ای ورق زدم داستانش توجه‌ام را جلب کرد. مردی را به خاطر احساس بی‌گناهی دستگیر کرده‌اند. مشکل این شخص این است که عقیده دارد بی‌گناه است و از دید سیستم هیچ‌کس بی‌گناه نیست، پس مرد باید حتما گناهکار باشد، همه باید گناهکار باشند تا سیستم زنده پابرجا بماند.

این که چنین احساس بی‌گناهی می‌کنید، دلیلش آن است که خود را مدیون نمی‌دانید. خود را مدیون سرزمین عزیزمان نمی‌دانید که شما را پرورش داده است، سپاه قهرمانان که محافظتان است، روحانیانمان که پاسداران اخلاقند. شما به شدت مدیونید. مدیون پدر و مادرتان که شما را به این دنیا آوردند، مدیون آموزگارانتان، مدیون صاحبکارانتان که به شما حقوق می‌دهد... به خیلی‌ها مدیونید، اما این که احساس دین نمی‌کنید سبب می‌شود احساس گناه نداشته باشید. من وقتی برای نخستین بار احساس کردم دینی به گردنم است که باید آن را ادا کنم، تازه فهمیدم احساس گناه یعنی چه.
بخشی از کتاب

در باب هسته اصلی کتاب، عدم احساس گناهی که سیستم قصد مبارزه با آن را دارد از این جا می‌آید که انسانی که احساس می‌کند گناه‌کار نیست یعنی خودش را مدیون نمی‌بیند، مدیون سیستم، مدیون پدر و مادر، مدیون آموزشی که دریافت کرده، مدیون وطن. کسی که خودش را مدیون نمی‌بیند و گناهکار احساس نمی‌کند، خطری برای سیستم است، چون احتمال بیشتری دارد که در برابر آن طغیان کند و طلب آزادی کند. وقتی فکر می‌کنیم به والدینمان به واسطه بزرگ‌کردنمان بدهکاریم، وقتی بابت گوش نکردن به حرفشان احساس گناه می‌کنیم، چطور می‌توانیم وقتی که احساس می‌کنیم در زندگیمان بیش از اندازه دخالت می‌کنند، در برابرشان قد علم کنیم و حق خود را طلب کنیم؟‌ هر چند نباشد ما گناهکاریم و پذیرش این رفتار مجازاتی است که ما خود برمی‌گزینیم. وقتی تصور غالب می‌شود که ما به این وطن به سبب متولد شدن در آن، راه رفتن در خیابان‌هایش، استفاده از مدرسه‌اش بدهکاریم، چطور می‌توانیم در برابرش بایستیم و آزادی‌ای و آرزوهایی را که ما از سلب کرده، باز پس بگیریم؟ انسانی که ادعای بی‌گناهی می‌کند برای سیستم ترسناک است زیرا خود را به واسطه گناهش شرمنده و مدیون نمی‌بیند و در سکوت رنج‌هایی را که بر او وارد می‌کنند به مثابه تاوان اعمالش نمی‌بیند.

به طور کلی ادبیات روایی در شرق بسیار ضعیف است و قدمت چندانی ندارد. انسان برای اینکه یاد بگیرد داستان خود را بازگو کند، باید بیاموزد که خود را موجودی مستقل و دارای حقوق ببیند. بازگویی روایت نیازمند آگاهی فردی و استقلال و آزادی است.
بخشی از گفت‌وگو با نویسنده

در برابر این ایده که همگی ما گناه‌کاریم، این روزها مخصوصا به لطف فضای مجازی این ایده هم گسترش یافته که همه گمان می‌کنیم محق و قربانی هستیم، آدم‌های اطراف همه سمی شده‌اند و مشکل مردم این شده که زیاده از حد مهربان‌اند. هر چند فی ذات فکر نمی‌کنم این دو مورد منافی هم باشند. این مشکل بیشتر به نظرم از برداشت‌های سوگیرانه (ذات انسانی) ما و دید غیر منطبق بر واقعیت سرچشمه می‌گیرد و اگر فایده‌ی سیاسی‌ای هم دارد من از آن بی‌خبرم.

پرسش من این است چرا انسان احساس اطمینان می‌کند وقتی که می‌فهمد دیگران هم گناه‌کارند؟ چرا از دیدن گناه‌کاران لذت می‌بریم؟ چرا هر چه شمار گناهکاران بیش‌تر باشد ما خوشبخت‌تر می‌شویم شاید دلیلش این باشد که گناه سبب می‌شود احساس کنیم شبیه هم هستیم. تفاوت بزرگی میان ما نیست.
بخشی از کتاب

در بخشی از کتاب قهرمان کتاب با یک روحانی، روان‌پزشک و روزنامه‌نگار ملاقات می‌کند که هر کدام به نحوی نمایانگر دیدی از جامعه‌اند که باور دارد همه گناهکاریم. داستان‌های دینی با گناه آغاز و با توبه و بازگشت به دامن خدا پایان می‌یابند، و مسیحیت حتی پا را از این فرارتر می‌گذارد می‌گوید ما همه گناهکار به دنیا می‌آییم و مسیح برای گناهان همه‌ مصلوب شده. روان‌پزشکی قائم به ذاتی است که گناه‌کار است. و رسانه همواره مشغول گزارش دادن از گناهان انسانی است.

بعد اصلی نمایشنامه همان ایده اولیه است و در اجرا مراحل به عمل آوردن این ایده را می‌بینیم و در نهایت سرنوشت فهرمان داستان. داستان متمرکز روی ایده است و هرچند شاید نشود یک‌جورهایی به آن ایراد گرفت داستان سراسر ایده است، شخصیت‌ها می‌توانند هر کسی باشند سیستم می‌تواند هر سیستمی باشد، حتی قهرمان کتاب که رفتاری متفاوت از دیگران در پیش می‌گیرد در نهایت به واسطه خودش نیست که درخشان است، هر چند برای چنین کاری فی‌الواقع این را به عنوان یک مشکل نمی‌بینم. نویسنده هدف و تصویری داشته و در راستای همان پیش رفته و عناصر را به کار گرفته، احساس عدم آزادی‌ای که افراد در کتاب دارند را من نسبت به رفتار نویسنده با شخصیت‌‌ها دارم.

در نهایت کتاب نمایشنامه کوچک و خوش‌خوانی با ایده‌ای ملموس از بختیار علی است، نویسنده‌ای که من پیش از این اسمش را نشنیده‌ بودم و گفت‌وگوی کوتاهی با نویسنده از سمت مترجم هم در ابتدای کتاب وجود دارد که به فهم بهتر اثر کمک می‌کند هر چند پیشنهاد می‌کنم که در ابتدا خود نمایشنامه را بخوانید و با فاصله و بعد از این‌که نظر خودتان شکل گرفت به سراغش بروید. یکی دیگر از نکات خوب کتاب هم این بود که مترجم (مریوان حلبچه‌ای، نشر ثالث) اجازه ترجمه را از نویسنده کتاب گرفته است.


کتابمعرفی کتابخلاصه کتابگناهجامعه
اینجا از تجربیاتم با کتاب‌ها و زندگی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید