افرا
افرا
خواندن ۲۰ دقیقه·۳ سال پیش

مصاحبه با شاهین فاطمی بنیانگذار برند درسا (سرزمینی سپید برای دخترم درسا)

سمت راست: نستوه جهان بین ــــ سمت چپ: شاهین فاطمی
سمت راست: نستوه جهان بین ــــ سمت چپ: شاهین فاطمی


ذهنی برای کارآفرنی شدن (نسخه صوتی اینجا بارگذاری شده است)

چند اصل کارآفرینی

ازدواج و خانواده

کارآفرینی رویایی برای واقعی شدن

سرزمینی سپید برای دخترم درسا


سرزمین سپید جایی برای دخترم درسا

آن موقع من راجع به این موضوع خیلی تحقیقات کرده بودم و در زندگی خود من خیلی تاثیر گذاشت بنابراین دکترینی دادم، به نام دکترین سرزمین سپید، بیلبردهای آنرا هم بالا بردم، ولی خب به یک سری مشکلات برخورد کرد. من یک سری نامه نوشته بودم برای درسا، درسا دخترم است که برایش توضیح دآدم. ویس های دو دقیقه است خواستم که اینجا برای شما بگذارم ولی خب برایتان می فرستم چون اعتقاد داشتم و بر اساس مطالعاتم بوده و من بعد از آن یک سخنرآنی داشتم درباره یونگ با محمد رضا شعبآنعلی، بنام توقف اضطراری که چه می شود که آدم ها در زندگی متوقف می شوند چون در رویایشان زیاد غرق می شوند و تعادل آنها از بین می رود. در دانشگاه مدیریت بود؛ بنام توقف اضطراری که چه می شود آدمها متوقف می شوند، همان معنا می تواند تو را متوقف کند چون زیادی در آن غرق شده ای. یکی از ویس ها را برایتان بگذارم.

« درسای عزیز مجموعه صحبتهای من یک دستور العمل برای موفق شدن نبوده بلکه یک دعوت نامه برای رهایی از بندهایی است که تو خود برای خود ساخته ای تو دنیا را بی رحم، حریص و بی احساس می خوآنی و این بخاطر این است که دنیا آینه ای از من و تو می باشد، ما خواسته ایم تا دنیا غضبناک باشد، چون اینگونه به من و تو آموزش داده آند و یاد داده آند که به جز خودمان همه مقصرند، ما می خواهیم بدون آنکه در خود کوچکترین تغییری ایجاد کنیم دنیا را اصلاح کنیم، حال وقت آن رسیده است که یاد بگیریم چگونه خودمان را عوض کنیم حالا وقت عوض شدن است زیرا تا زمانی که حرکت نکنیم، هرج و مرج باقی خواهد ماند، برای همین من به تو یاد داده ام که شخصیت های خود را بشناسی و به آنها اجازه رشد دهی قبل از اینکه دیگران را مقصر بدآنی باید می دآنستی که عدم توازن و تعادل بین شخصیت های درونی تو هستند که باهم می جنگند برای ریاست و این جنگیست که هیچگاه برنده نخواهد داشت، تو آموختی که اگر کار تکنسین نبود دنیا ساخته نمی شد و از آن روز تو بیشتر به تکنیسین درون خود احترام می گذاری چرا که او ستون فقرات بدن جامعه است و دریافتیم که ما به شخصیت خود نیاز داریم تا برنامه ریزی کند و نظم دهد و کنترل کند، و آموختیم آن بخش که نقشه می کشد و رویا پردازی می کند کارآفرینوجود ما می باشد. متاسفآنه به غلط به ما آموختند که باید منطقی باشیم و رویا پردازی فقط یک آرزوی خام و بیهوده می باشد، وقتی به کودکی خودت برمی گردی و می بینی که چقدر احساس قدرت می کردی در رویاهای خودت یک قهرمان بودی، فضآنورد بودی، یک بالرین بودی، یک فرمانده بزرگ بودی، اما به من و تو می گفتند اینها خیال پردازیست ولی واقعیت این نیست، قهرمانان واقعی یعنی کسانی که دنیا را ساخته اند، افرادی بودند که توانایی رویا پردازی داشتند و این افراد در جهت توقف رویاهای خودشان جنگیدند تا پیروز شوند و امروز آنچه من و تو در مسئله رفاه، دآنش، استاندارد و تکنولوژی می شناسیم یک روز رویای یک کارآفرین بزرگ بوده است، پس داشتن یک رویای بزرگ در قالب یک هدف، مشخص می گردد، اولین قدم در مسیر کارآفرینی می باشد، این حرفها به این معنی نمی باشد که ما می‌توانیم دنیا را تغییر دهیم ولی می توانیم از خودمان و از کسب و کارمان شروع کنیم و این نقطه آغاز ماست».

ته صحبت من این است که از رویا شروع می‌شود از معنا و چرا ما نمی توانیم و از آن فرار می کنیم چون که جسارت حتی فکر کردن به آنرا هم نداریم و این از کودکی بوده برای همین روانشناسها می گویند.... میخواستم آنرا ربط دهم به ضمیر ناخوداگاه، غلط است که از کودکی به ما آموختند که رویاپردازی یک خیال بافی است اتفآقا اصل موضوع همین بوده است و آدمهایی بزرگ شده آند در دنیا که بلد بودند رویاهای بزرگتری خلق کنند در ذهنشآن و برایش بجنگند و به ما می گفتند که الکی است و فلآنی در رآنت برنده شده و بیا برو درس بخوآن و کلا مارا از آن بازی دور کرده آند، ما نفهمیده ایم که معنا چیست فقط می گفتیم، خب باید درس بخوآنیم نه جایی که شاهین فاطمی می خواست که پزشکی بخوآند، برای پولدار شدن بعد آنرا ول کرد چون فهمیده بودم که آن معنای زندگی من نیست درست است، برایم جذاب بوده آقای دکتر یا فلآن یا پول، ولی معنای زندگی من این نبوده و خوشحالم که قبولش نکردم، با کمال احترام به تمام پزشکان اینکه شغل بسیار شریفی است، ولی برای من بخاطر اینکه برای پول بروم در آن شغل، جالب نبوده و فرمودید که یونگ به ضمیر ناخوداگاه برمی گردد، می خواهم آنرا تایید کنم ۱۰۰ درصد به ضمیر ناخوداگاه برمی گردد یعنی یک ضمیر ناخوداگاه و غیر ارادی است که ما باید آنرا تقویت کنیم، ضمیر ناخوداگاه می دآنیم که وظیفه اش حمایت و خوشحالی ماست یعنی تمام رفتارهای غیر ارادی ما برای امنیت و شادی است، تمام رفتارهای غیر ارادی ما نفس کشیدن، حرکت کردن، غذا خوردن، ترسیدن، خوشحال شدن اینها رفتارهای غیر ارادی است دیگر، خب وقتی کسی یک کاری کند شما خوشحال یا ناراحت می شوید خب این یک رفتار غیر ارادی است، ترسیدن یک رفتار غیر ارادی است، من وقتی چیزی پرتاپ می کنم به سمت شما تمام عضلات شما بسته می شود و حتی دستتان را هم می آورید بالا، در این زمان مغز فرمان می دهد و شما ناخوداگاه دست خود را بالا می آورید چه کسی اینکار را انجام می دهد؟ خب ضمیر ناخوداگاه چرا؟ برای آنکه یک روزی شما یک جایی دیدید که یک چیزی پرت شده به سمت یک نفر و آن طرف چشمش کور شده یا از بچه گی گفتند تیرکمان سنگی نزنید به چشم چون کور می شود، در نتیجه در ضمیر ناخوداگاه ما ثبت شده که اگر چیزی به سمت چشم ما پرت شود، احتمال کور شدن ما وجود دارد، ضمیر ناخوداگاه شما بطور غیر ارادی فرمان می دهد و عضلات شما سفت می شود و از شما حمایت می کند، پس ضمیر ناخوداگاه ما برای حمایت و ارامش ما حرکت می کند، چرا سیگار می کشیم می دآنیم امر بدی است دیگر، منطق ما می گوید اینکار زشت است ولی سیگار می کشیم، ضمیر ناخوداگا ما می گوید چرا چون یک روزی در محلی با دوستانمان نشسته بودیم، حالمان بد بوده سیگاری روشن می کنیم و می کشیم آن لحظه حالمان خوب می شود، ضمیر ناخوداگاه شعور ندارد وظیفه او حمایت است و می گوید این سیگار حال اورا خوب کرده، بعد از آن هورمونهایی در بدنش ترشح میشود که شاد می شود، پس هر گاه این آدم ناراحت شده من به او سیگار تعارف می کنم و برای همین است که ما به محض اینکه ناراحت می شویم سیگار می کشیم اگر کسی اهل مشروب باشد، مشروب می خورد، اگر کسی اهل کتاب خواندن باشد کتاب می خوآند، کسی که اهل ورزش باشد ورزش می کند، من خودم سیگار نمی کشم و اهل ورزش هم نیستم، من یک زمانی چاق بودم و وقتی ناراحت می شدم غذا می خوردم، کارآفرینی هم همین است ما چرا رویاپردازی نمی کنیم

مجری: امنیت ما به هم می خورد.

مهمان: آفرین. یک: امینت روآنی ما بهم می خورد. دوم: اینکه ما تکنیک های لیدرشیپ که به آن ن حبس ابد می گویند داریم یک حبس هایی از بچه گی برایمان ساخته آند که بله نگویی.. هیس.. جیز است... که حالا فیلمی بنام هیس بعدا ساخته شده که تجاوز می شود چیزی نگویی این زشت است، امنیت ما به هم می خورد، حالا این امنیت می تواند اجتماعی باشد، روآنی باشد، مادی باشد، اقتصادی باشد و می تواند فیزیکی باشد، من مثالهایی که زده ام امنیت فیزیکی بوده، امنیت های روآنی و اقتصادی و جآنی داریم و می گویند این چیز هارا نگو وگرنه امینتت به خطر می افتد و مارا مسخره می کنند. ما در تکنیک های لیدرشیپ به آن می گوییم حبس ابد، ما از بچه گی آدمهارا می بریم در حبس ابد که هم مثبت دارد و هم منفی. ولی خب جفت آنها حبس ابد است به بچه می گویند تو باهوش هستی، بچه من سه تا زبآن آنگلیسی بلد است مثالها بعد در مقابل فامیل از ۴ سالگی به سه تا زبآن صحبت می کرده، این بچه در ضمیر ناخوداگاه خود می گوید من باهوشم و همیشه مورد تشویق قرار گرفته ام در تکنیک لیدر شیپبه این می گویند که شما بچه را بردید به حبس ابد چرا این آدم از اجتماع فراری می شود، دیده­اید بچه های نخبه از اجتماع فراری آند چرا؟ چون جایی نمی روند که تحقیرش کنند، جایی نمی روند که مسخره اش کنند، جایی نمی روند که دوم شوند، جایی نمی روند که نتواند قابلیتهای خود را ابراز کند. در نتیجه این آدم از اجتماع و کار فرار می کند، گاهی اوقات حتی مدرسه نمی روند یعنی این بچه هایی که در کودکی خیلی تشویق می شوند، در مدرسه گاهی آدمهای بسیار ناجوری می شوند یا گاهی یک اصطلاحات غلطی داریم که می گوییم فلآنی از دماغ فیل افتاده یعنی کسی را آدم حساب نمی کند از فلآن دانشگاه آمده حالا یا خارجی یا داخلی ولی این آدم از بچه گی اینگونه بوده یعنی آنقدر تشویقش کردند که بهترین درجه دانشگاه را گرفته، ولی از نظر روآنی او را در یک حبسی بردند به غلط نمی خواهیم بگوییم هر کسی دانشگاه خوب است اینگونه است نه خدایی نکرده جسارت نمی کنم افراد خاص را داریم مثال می زنیم، پس حبس ابد فقط با تنبیه نیست با تشویق هم صورت می گیرد، تنبیه آنرا هم که هزار مدلش را در جامعه ایرانی داریم، هزارآن مدلش را داریم که اعتماد به نفس و عزت نفس را می شکنیم یعنی حتی باور های خود را هم باور نداری، به تو می گویند برو و به همسایه بغلی بگو که صدای ضبطش را کم کند، ما حتی به خود هم باور نداریم و می گوییم اگر فحش بدهد چه؟ اگر چیزی بگوید چه می شود؟ برو به کارگاه هفت و هشت و به علیرضا بهزادی بگو می تواند بیآید اینجا درباره یک مدل بیزینس کار صحبت کنیم، نه او که مارا اصلا حساب نمی کند او اصلا فلآن است، اینجوری است یعنی حتی ما کارهای اولیه را هم برای کارآفرینی در آن عاجز می مانیم چون مارا به وسیله همان ضمیر ناخوداگاهی که شما فرمودید که یونگ گفته بردند در حبس ابد، آنچه که من تلاش دارم بگویم این است که تو باید از آن حبس ابدت بیرون بیایی. بنابراین ویس این بوده که ول کن اگر در کودکی هم به تو گفتند رویا پرداری غلط است، غلط نیست همین الآن بنشین و رویاپردازی کن، یک فیلمی وجود دارد ببخشید من بردم روی تند که بتوانیم مبحث را جمع کنیم بنام پاورا ویژن چون دیدم شما به ویژن زیاد علاقه دارید نمیدآنم دیده آید یا نه الآن در اپارات هست، در یوتیوب هست، به زبآن فارسی لطف کنید آنرا ببینید این فیلم قدرت بینش را نشآن می دهد آنگلیسی بوده ویژن، فارسی شده بینش یا همان معنا را نشآن می دهد که چگونه کشور های عقب افتاده یا درحال توسعه توانستند توسعه یافته شوند همانند کره، سنگاپور، مالزی اینها کشورهایی بوده آند که در ۵۰ سال اخیر در دنیا جایگاهی نداشتند و فقط به وسیله قدرت بینش توانستند توسعه یافته شوند، این فیلم از آنجا شروع می شود که قدرت بینش را نشآن می دهد. در اپارات هم فارسی پخش می شود، راجع به مدرسه ای است که در جنوب نیویورک مدرسه ای که بعدها بیل گیتس از آن فارغ التحصیل شده بوده، احتمالا بچه هایی که از این مدرسه فارغ التحصیل می شدند ۹۰ درصد آنها به دیپلم نمی رسیدند یعنی لات و لوت های محله های سیاه آن اطراف بودند یا محله فقیر آنجا بودند، حتی به دیپلم هم نمی رسیدند یعنی ۹۰ درصد ارزش به دیپلم رسیدن را در خودشان نمی دیدند در همان وسط های دبیرستان ول می کردند، مدیر آن دبیرستان عوض می شود این آدم مدل را عوض می کند داشته با آدمهایی که لات و لوت بودند و ارزشی برای درس خواندن نداشتند، امیدی نداشتند، بینشی نداشتند، معنایی نداشتند گفته بودند که برای چه درس بخوآنیم؟ درس به چه درد می خورد؟ در محله فقیر ما باید قاچاقچی شویم، ما باید گنگستر شویم، معنای زندگی را برای آنان عوض می کند و یاد می دهد که برای خودشان بینش داشته باشند این معلم از کجا این را یاد می گیرد در کتابی بنام در جستجوی معنا کرآنگ که می گوید: سه نفر از کوره های آدم سوزی نجات پیدا کردند از آن سیاه چاله های هیتلر، فقط سه نفر نجات پیدا کردند، آنهایی که آزاد شدند هیچی یعنی آنها حساب نیستند، این یکی از آنها همین نویسنده کتاب بوده با این سه نفر محاسبه کرده آند و پرسیدند شما چگونه زنده ماندید در آن ن اوج وحشناک کوره های آدم سوزی چگونه شما زنده ماندید؟ امکان نداشت اصلا ما دنبال این بودیم که بیایم بیرون و کاری انجام دهیم و بخاطر این باید زنده می ماندیم و این می خواسته که زنده بماند تا بتواند خاطرات آن سیاه چال را بنویسد و این سه نفر کدام کاری برای انجام از بیرون زندان داشتند فقط به همین دلیل زنده ماندند و بخاطر آن زنده ماندند کاری مهم از خودشان و زنده ماندشآن و خآنواده شآن داشتند چون خودت کم آوردی دیگر این همه شکنجه برای خودم، خآنواده ات را هم که بیخیال شدی و می گویی حتما جایی مردند ولی این سه نفر کاری مهم تر از خودشان و خآنواده شان برای انجام دادن داشتند و کتاب در جستجوی معنا بوجود می آید و آن مدیر دبیرستان از آن تاثیر می گیرد و می رود مدیر آن مدرسه می شود و به این دانش آموزان یاد می دهد، اصلا درس خواندن را بی خیال شوید، یاد بگیرید که فکر کنید که می خواهید بعد از دیپلم چه کار کنید؟ آنها می گفتند ما نمی توانیم دیپلم بگیریم. گفت: خب باشد این هارا بی خیال شوید، یک آرزو بکنید و برای آن آرزو بجنگید یک معنایی برای خود خلق کنید که به آن می گویند قدرت بینش، بعد از یک دوره چند ساله، سه چهار سال، نه خیلی طولآنی ۹۰ درصد که فارغ التحصیل می شدند که هیچ، ۹۰ درصد وارد دآنشگا می شدند و حدود ۳۰ درصد آنها بهترین رتبه دانشگاهی را می گرفتند که یکی از آنها بیل گیتس می شود. این قدرت معناست و برای همین است که من امروز از اول درباره معنا صحبت می کردم، برای همین می خواهم بگویم ضمیر ناخوداگاه است و تایید کنم مطلب شمارا ضمیر ناخودآگاه یعنی این که ما باید اینجارا عوض کنیم. می دآنید که ما چیزی داریم بنام NLP علم برنامه ریزی عصبی و کلمه به شما کمک می کند که آنچه را که در ضمیر ناخود اگاه شما برنامه ریزی شده عوض کنید مثل ترک کردن سیگار. حالا چقدر که این علم در ایران موفق است را کار ندارم، ولی فقط به عنوان یک تکنیک می گویم کارش این که می گوید فلآن برنامه ریزی مثل سیگار کشیدن غلط است، تو برای خوشحال بودن نیاز نیست که سیگار بکشی می توانی ورزش کنی، حالا یا کارهای دیگر انجام دهی، کارآفرینی هم از این است ما باور داریم که نمی توانیم چون در ایران هستیم، چون دولتمان مشکل دارد، چون مشکلات دیگر داریم، چون هزار تا مشکل داریم، چون مردممان خوب نیستند، چون شریک خوب نیست، چون این خوب نیست و یک سری ضرب المثل های غلط هم داریم؛ مثل اینکه می گویند اگر شریک خوب بود خدا خودش شریک داشت و صد ها مدل دیگر هم ساختیم و به ضمیر ناخوداگاهمان از بچه گی تلقین کردیم که ما نمی توانیم در این کشور کارآفرینی کنیم چون اصلا کارآفرینی برای چه بکنیم رآنت خوب است یا هرچیز دیگری

مجری: برو به یک جایی وصل شو

مهمان: برو به یک جایی وصل شو کار بکن، شآنس خوب است، پدر پولدار خوب است، اینها ضرب المثل های ماست که خیلی هم قوی است از بچه گی اینهارا یاد گرفتیم شاید از دو سالگی

مجری: هرکه را جمع شد سیم و زرش یا خودش دزد بود یا پدرش

مهمان: خب اینها قوی است این یعنی ما از بچگی کارآفرین پرورش نمی دهیم، در این کشور ما از بچه گی می گوییم که کارآفرینی غلط است. حالا بگذریم از اینکه صدا و سیما هم کمک کرد تا تمام کارآفرینآن را آدمهای مزخرف نشآن دهد، گفتند هرکه لابد بنز سوار است، قاچاقچی بوده، کارآفرین نبوده است یا یک کارآفرین اگر پول دار بوده حتما یک آدم عوضی بوده، خب اینگونه که نمی توانیم کارآفرین پرورش دهیم. خب از بچه گی باید بگوییم اگر کارآفرین شوی، حتما عوضی هستی. پول یکی از محصولات کارآفرین است، یکی از محصولات است ولی محصول اصلی این است که استیو جابز مرد، ولی با خود پولی نبرد، صاحب بنز هم مرد ولی با خودش پولی نبرد، ولی چقدر دولت المان از تولید بنز پول درمی اورد؟ چقدر آمریکا دارد پز ایفون را در دنیا می دهد؟ چند تا ویلا با خود در قبر برده استیو جابز؟ اینها موضوعات واقعی است اگر که سه تا ویلا به زن خود داده باشد بس است دیگر یعنی خفه کرده زنش را، خب اینها واقعیت است خب بیشتر از سه تا چه کار می خواسته انجام دهد؟ آنچه را که مانده برای کشورش مانده و آن چیزی که مانده آن چیزی است که من الآن می گویم یک کارآفرین و اثرش برای اطراف خودش می‌تواند هزار برابر آن چیزی باشد که برای خودش گذاشته و اگر تو فقط برای پول ساختن برای خودت فکر کنی نمی توانی کارآفرین شوی چون اثرت آنقدر می شود، نهایتش می شود یک خانه، ویلا، اپارتمان و حالا.... اینکه کارآفرینی نشده بنابراین اگر تو بخواهی برای آن اثر بجنگی کارآفرین نخواهی شد، تو باید یک چیزی خلق کنی، فراتر از خودت یک اثر بجا بگذاری، فراتر از خودت می شوی استیو جابز، ایلان ماسک و هزارآن کارآفرین ایرانی که امروز می بینیم دنیای مارا بهتر کردند، آنقدر ناشکر نباشیم، ما امروز هر چه که داریم خب در بخش کارآفرینی انجام می شود در بخش آدمهایی که سرمایه، جآن و وقتشآن را گذاشته آند این صندلی را برای من و تو ساخته آند، این بلندگو را ساخته آند، این دوربین را ساخته آند و این جوآنها که دارند کارآفرینی می کنند که من و شما بتوانیم یک چیزی را ضبط کنیم و اگر اینها نباشند که ما هم نیستیم، برای همین من در ویس گفته ام که به تکنیسین هم احترام بگذارو به مدیر هم احترام بگذار کارآفرین را بولد نکنیم چون کسی که این محوطه را تمیر می کند به او هم نیازمند هستیم، برای اینکه دنیای بهتری داشته باشیم و فقط کارآفرین را بولد نکنیم لطفا، ما هم مدیر لازم داریم، هم تکنسین، هم کارآفرین، این سه تا را با هم لازم داریم و در این ویس و ورکشاپی که من درس می دهم همین است که آنقدر با آن نجنگیم، ما به این سه کاراکتر باهم نیازمندیم، ولی ما فکر می کنیم در جامعه به کارآفرین نیازمندیم نه، کارآفرین یک وظیفه دارد، مدیر یک وظیفه دارد و تنکسین هم یک وظیفه دارد، این بچه ها اگر بعنوان تکنسین نبودند، من وشما هم وجود نداشتیم و معنا نداشتیم، اگر یک دقیقه دوربینش را خاموش کند معنای من و شما همین جا و در همین لحظه به اتمام می رسد

مجری: مسیر معنای زندگی ما متوقف می شود

مهمان: بله متوقف می شود، معنای زندگی ما یک دیالوگ بوده وگرنه ما که نیآمده ایم دنیارا بترکانیم، خب اگر الآن دوربینش را خاموش کند این معنا از بین می رود به همین راحتی و آنچه که ما امروز می بینیم در این کشور، در همین کشور اتفآقا حاصل کارآفرینآن، مدیرآن و تکنسین ها بوده که هر کدام معنایی در زندگی خود داشته آند، این معنا بزرگتر که می شود و ریسک درون آن ن می آید می شود کارآفرینی چون کارآفرینی ریسک را می پذیرد، آقای دکتر کلآنتری ریسک اینجا را پذیرفته، من و شما نپذرفیتم، ببشخید این را می گویم، ولی من و شما فقط در حد این دو صندلی پذیرفته ایم، به من می گویند بیا اینجا خب می آیم و به شما می گویند فیلمش را پخش نکنید، این کل ریسکی است که من انجام داده ام، کل ریسکی که شما انجام می دهید در این حوزه فرض کنید که این است در حد دو ساعت فیلمبرداری ولی آن آدم کارآفرین آندازه ریسکش را با من و شما آندازه می گیرد، ارزشها را آندازه نمی گیریم، می خواهم بگویم کارآفرین یک ویژگی دیگری دارد که ما از آن غافلیم بنام ریسک می توانی همه اینهارا واگذار کنی، اما نمی توانی ریسک را واگذار کنی، تو می توانی خلاقیت را بخری، نو آوری را بخری، فرصت شناسی را بخری، همین الآن بدهی به هفت و هشت دیبا و بگویی برای ما یک کار خلاقانه بکن، ما از تو می خریم مگر پولش چقدر است یا همین جا هم آوا اینکار را بکن، مگر پولش چقدر است؟ ولی من کارآفرین نشده ام، موقعی کارآفرین می شوم که پولم را می گذارم وسط، عمرم را می گذارم وسط، جآنم را می گذارم وسط، حیثیتم را هم می گذارم وسط و می گویم من هستم. ایده پرداز، کارآفرین نیست، رویا پرداز، کارآفرین نیست. اینها الزامات یک کارآفرین است. رویا پرداز می توانیم بخریم، رویا را نمی توان خرید، ولی ایده را می توان خرید، خلاقیت را می توان خرید، فرصتهای درون بازار را می توان خرید، اما ریسک را نمی توان خرید پس مطلب آخر من این است که ما رویا نیاز داریم، مدل لازم داریم، عمل لازم داریم، ولی تا ریسک همه اینهارا من نپذیرم، من کارآفرین نمی شوم، فقط می توانم یک ایده پرداز، رویا پرداز یا یک آنالیزور بازار باشم. می آید پیش من و می گوید شاهین من می توانم بازار را آنالیز کنم و فرصتهای عجیبی شناسایی کردم یا فلآن استار تاپ یا فلآن حالا حاضری خودت بیایی وسط؟ نه پس تو کارآفرین نیستی، کارآفرین یک کلمه آخر دارد آن هم ریسک است. اولش با رویا شروع می شود و آخرش با ریسک تمام می شود، این وسط هم خلاقیت، ایده، محصول، بیزینس مدل، فرصت که همه شما کامل آشنا هستید و آخر هم که ریسک. خب بچه ها چه کسی در ما ریسک را می‌پذیرد؟ کسی که ماشینش را می فروشد، زندگیش را می گذارد، کارش را می گذارد، عمرش را می گذارد، حیثیتش را می گذارد، او کارآفرین تر است نه اینکه ما کارآفرین نباشیم نه ما همه در نوع خود کارآفرین هستیم، کارآفرین تر آن کسی است که ریسک بیشتری پذیرفته است، لیدر و رهبر آن کسی است که از خودش بیشتر مایه می گذارد. ما چهار نفر هستیم و این ساختمان بغلی آتش می گیرد، مسئولیت کدام یک از ماست که برویم و آنرا خاموش کنیم، اگر کسی از این بخش نرود و خاموش نکند کسی به او چیزی می گوید؟ خب نه من شاهین فاطمی نه نمی روم و خاموش نمی کنم، مگر نوکر پدرتان هستم؟ کی آنرا خاموش می کند؟ آن لیدر، چیزی که از او نخواستند ولی الآن احساس می کند که باید انجام دهد، انجام می دهد ریسکش را می ؟پذیرد توانستم بگویم

مجری: بله کاملا

مهمان: چهار نفر در اتاق بنشینیم و اتاق بغل بسوزد ما کاری نکنیم و به بیرون برویم کسی هم به ما چیزی نمی گوید که هیچ با تشویق هم مواجه می شویم و می گویند خب شاهین فاطمی خوب شد نرفتی و خیلی ها منتظرت هستند، خوب شد نرفتی دوربینت می سوخت، خوب شد نرفتی ها خآنواده و شرکت منتظرت هستند. وظیفه آتش نشآنی است که خاموش کند نه خیر وظیفه آتش نشآنی نیست آن کسی که بلند می شود و می رود کمک کند و ریسکش را می پذیرد او آماده است برای کارآفرین شدن، چون حاضر است چیزی را که از او نخواسته اند و دیگران از او آنتظار ندارند، ولی خودش از خودش انتظار دارد را انجام دهد و این آن معنا است چون چند نفر دارند می سوزند اصلا مال یک نفر درحال سوختن است، حتما جآن که نباید باشد که و ما هر روز از کنار اینها می گذریم و آنی که بیشتر می بیند کارآفرین تر است و آنی که بیشتر می بیند لیدرتر است. ببخشید جمله آخر، چرا می گوییم سبک زندگی است و ما باید به این سبک عادت کنیم؟ ما باید از بچه گی به آن عادت کنیم، کارآفرینی تکنیک نیست، یک سبک از زندگی است که باید به آن عادت کنیم، عادت کنیم رویا داشته باشیم، عادت کنیم بیزینس مدل داشته باشیم، عادت کنیم عمل کنیم، چون گفته ام که دنیا به عمل پاداش می دهد نه به رویای آدمها و عادت کنیم که ریسک آنرا هم خودمان بپذیریم، نه اینکه بیندازیم گردن دولت، در این مملکت نمی شود کار کرد خب پس چرا بقیه کار می کنند؟! ممنون.

مجری: خیلی لذت بردیم خیلی استفاده کردیم مرسی از وقتی که گذاشتید

مهمان: خواهش می کنم ببخشید

مجری: نه نه خیلی عالی بود. حیفم می آید که مصاحبه را قطع کنم ولی خب ۱۲:۳۰ دقیقه مهمان بعدی ما می آید. خیلی عالی بود. متشکرم مرسی بچه ها

مهمان: بچه ها مرسی دست شما درد نکند.

[a1]تیتر


افرادرساهم آواکارخانه نوآوری آزادیسبک زندگی کارآفرینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید