صدو نوزدهمین روز چالش دویست روزه تولید محتوا:
تا اینجای عمرم، فقط یک بار در مراسم رونمایی کتاب شرکت کرده ام. روزی بسیار به یاد ماندنی بود. وقتی که دعوت شدم، در پوست خود نمی گنجیدم. زیرا من هم در حال نوشتن کتابم بودم. تصور می کردم که اگر الگویی داشته باشم، من هم می توانم چنین مراسمی برای خودم بگیرم. آن زمان همه گیری کرونا وجود داشت اما اینگونه گرد همایی های ممنوع نشده بود.
برای خودم لباس جدید خریدم و کمی مطالعه کردم. یادداشتهای دوره کتاب نویسی را مرور کردم. بعد به محل برگزاری مراسم راهی شدم. هوا بسیار ملایم و بهاری در اوایل سال نودونه بود .
خانم نویسنده در طول دوره کتاب نویی در کنار من می نشست . ما با هم حرف می زدیم و آشنایی ما به مشترکات بیشتری دست می یافت. دوستی ما اکنون نیز ادامه دارد.
ایشان در طول دوره گفت که کتاب شعری به سه زبان فارسی انگلیسی و ترکی به نگارش درآورده است. بعد از مدتی یک کتاب دیگر نیز به بازار نشر ارائه کرد.
باور نمی کردم یک نویسنده و شاعر در کنار من نشسته باشد . از تجربیاتش در به ثمر رسیدن کتاب اولش صحبت می کرد . می گفت که با این اطلاعاتی که از دوره کتاب نویسی به دست آورده است، متوجه شده است که ناشرکتابش از ناشی بودن او سو استفاده کرده است. توضیحاتی هم میداد اما به دلیل اینکه من هیچ پیش زمینه ای در مورد کتاب و فروش یا چاپ نداشتم، آن را به خوبی درک نمی کردم . فقط فرصت می دادم که او بیشتر حرف بزند و با این روش خودش به مسائل مربوطه پی ببرد. گاهی فقط یک گوش شنوا به انسان فرصت میدهد تا خودش به نتیجه ای برسد که اگر حرف نمی زد به آن نمی رسید.
چند سخنرانی و به نمایش در آمدن کتاب و فروش نقدی آن در همان جلسه برایم تازگی داشت. استاد کتاب نویسی گفته بود که باید کتاب به فروش برسد و صرف نمایش آن و خواندن بخش هایی از آن و معرفی تنها بخشی از این مراسم است .
شرکت کنندگان تجربه ای نو در کتاب نویسی و رونمایی را پشت سر گذاشتند. تقریبا همه آنهایی که حضور داشتند کتاب هایی در دست تدوین و نوشتن داشتند . در طول زمان معدودی از آنها موفق به چاپ کتاب شان شدند.
متاسفانه وقتی که کتاب من به مرحله چاپ رسید دوران وحشتناک قرنطینه های شدید کرونا آغاز شده بود. من هرگز شیرینی انتشار کتابم را در مراسم رونمایی تجربه نکردم.