به عنوان یک کارمند در یافته بودم که بخشی از قدرت من مبتنی بر مقام و پٌست است. بنا بر این توجه ویژه ای به شرح وظایف، اختیارات و مسئولیتهایم داشتم. در گذر زمان دریافته بودم کدام تصمیم ها را می توانم یک جانبه اتخاذ کنم . کدام تصمیم ها نیاز به مشاوره با رئیس دارد.
یکی از مواردی که نیاز به مشاوره داشت، موضوع تنبیه، تذکر و توبیخ کارکنان بود. رئیس اعتقاد راسخ داشت که هیچ کارمندی نباید تذکر و تنبیه دریافت کند. من هم آموخته بودم از روشهای دیگری برای کنترل و سازماندهی کارکنان بهره بیرم .
با این وجود، روشهای معمول قادر نبود که کارمندان بد قلق و ناکارآمد را اصلاح کنند. چنین کارمندانی دریافته بودند که هر کاری بکنند، خبری از تنبیه و تذکر نیست.
یکی از کارمندان روز گذشته نیامده بود یک پیام کوتاه برای من فرستاد که نخواهد آمد بعد از ارسال پیام گوشی خود را خاموش کرده بود.
با هزار بدبختی یک نفر را پیدا کردیم تا به جای وی کارهای آن روز را انجام بدهد.
من میدانستم که نزدیک ظهر به دفتر پرستاری خواهد آمد هم استعلاجیاش را خواهد داد و هم از منشی دیروز که به جایش کار کرده بود، بدگویی و گلایه خواهد کرد.
بنابراین صبح اول وقت به محل استقرار او رفتم و هدفم این بود که در حضور من کارهای دیروز را از منشی تحویل بگیرد و جای گله و شکایتی باقی نماند.
وقتی که رسیدم، آنها مشغول تحویل دادن امورات بودند. یک نفر از مراجعین قبل از من ایستاده و منتظر بود که مکالمات آنها خاتمه یابد. طوری ایستاده بود که آن دو نفر من را نمیدیدند و ناخواسته صحبتهای منشی غایب را شنیدم.
او گفت دیروز صبح بیدار شدم تا به سر کارم بیایم. دیدم که فرزندانم خیلی عمیق و راحت خوابیدهاند. دلم نیامد بیدارشان کنم. بنابراین یک پیام به مدیر خدمات پرستاری فرستادم. گوشی را خاموش کردم و خودم هم خوابیدم!!!