من افرا مهرائی صدق هستم. دانش اموخته کارشناسی ارشد رشته پرستاری که در سال نودو هشت با سی سال سابقه بازنشسته شده ام.آدرس سایت من :aframehraei.ir
کار ارزشمند است یا کارمند؟

صد و سی و پنجمین روز چالش دویست روزه تولید محتوا:
سرپرستار یکی از بخشهای بالینی را برای تصدی مسئولیت یکی از بخشهای سرپایی خواستند. او از این انتقال راضی به نظر می رسید. من هم به عنوان مدیر خدمات پرستاری از این موضوع خوشحال بودم. سالهای زیادی او سرپرستار بود و من مدیر خدمات پرستاری مرکز بودم. گذر زمان این فرصت را فراهم کرده بود که ما همدیگر را خوب بشناسیم. به زوایای روحیه هم واقف بودیم. این جابجایی برای هر دو ما مسرت بخش بود. زیرا ابتکار عمل های ما به سر رسیده بود و عملا پیشرفت چندانی در امور مشاهده نمی شد.
با این انتقال گمان می کردم که مشکلات بخش حل خواهد شد.
بخش او همیشه مرتب و منظم بود. استاندارد ها رعایت می شد. چک لیست ها نشان می داد، به جز مواردی اندک در سایر معیارها عملکرد مطلوبی وجود دارد. از نظر ظاهر بخش او تمیز تر و نظیف تر از بخش های مشابه بود.
رگه هایی از نارضایتی کارکنان قابل درک بود. آنها حرف نمی زدند اما با نگاهشان می فهماندند که راضی نیستند و چیزی پنهان و محرمانه هست که نمی خواهند من بدانم.
بعضی وقت ها سر پرستار را انحصار طلب و گاهی کنترل کننده می دانستم. ولی درمورد هیچ کدام مطمئن نبودم.
همیشه استقبال گرمی از من می کرد و رسم ادب را به جا می آورد. اما حس می کردم که پشت این رفتار مودبانه و در ورای این جملات تشریفاتی، مفهمومی معکوس وجود دارد. فقط ظواهر امر را حفظ می کند.
حدس می زدم دلش می خواهد هر چه زودتر بخش را ترک کنم. احساس می کردم به نوعی در رنج است. من را قبول ندارد. این احساس باعث می شد که سنگینی خاصی در کنار او داشته باشم. خودم هم سعی می کردم بعد از بازدید و تکمیل کردن چک لیست ها به سرعت بخش را ترک کنم. این حس بی نام و نشان من تمامی نداشت و همواره از داشتن این حس بد و احساس طرد شدگی ، ناراحت بودم. به کسی چیزی نمی گفتم. زیرا فقط یک احساس بود و ممکن بود که اصلا درست هم نباشد.
بعد از اینکه مراسم تودیع او و معارفه سر پرستار جدید برگزار شد، اوضاع به شکلی غیر قابل پیش بینی تغییر کرد.
من در آن بخش دیگر حس بدی تجربه نمی کردم. انگار که با همه صمیمی تر و نزدیک تر شده بودم. بعضی شکایات و اظهار نظر ها نشان میداد که کارکنان پرستاری احساس بهتری دارند. سکوت آنها شکسته شده بود. بیشتر حرف می زدند و ارتباط با دفتر پرستاری بیشتر از گذشته بهبود پیدا کرده بود.
با این وصف مشکلات دفتر پرستاری تمامی نداشت. حالا ما با چالش دیگری دست به گریبان بودیم. سر پرستار جدید قاطعیت سرپرستار قبلی را نداشت. این بار جو ذهنی اصلاح شده بود اما دستور العمل ها و استاندارها رو به افول گذاشته بودند. حالا وضعیتی پیش آمده بود که چک لیست ها و امتیازات کم نشان می داد که شلختگی در اداره امور حاکم شده است. اصول اساسی کار به تدریج زیر پا گذاشته شده بود.
خلاصه دفتر پرستاری چالش جدیدی پیش رو داشت که باید از پسش بر می آمد.
مطلبی دیگر از این نویسنده
یک تذکر کتبی خوشگل
مطلبی دیگر در همین موضوع
خلاصهی پادکست مدرسهی استارتاپ، قسمت اول: کارآفرین یا فریلنسر؟
بر اساس علایق شما
نور از زخمهایمان وارد میشود|درباب تزریق شادی به جامعه