شعله ای درونم زبانه میکشد
هرچه که هست را میبلعد و هرچه که نیست را میسازد .
او سالهاست که پابرجاست .
مثل سیاه چاله ای عمیق دنیایم را احساستم را میبلعد .
مثل نیست کردن جهانی رویایم را خاموش میکند .
جهانی را نابود و جهانی دیگر میسازد .
دیگر جهان پابرجا بر خاکستر آن دیگر .
باشکوه تر و درخشان تر .
اما دانش عالی مقام ، کجاست ؟
آگاهی من از خود ، نه ! آگهی از اعمال خود کجاست ؟
آیا ممکن است که انسان بر خود والا کنترلی نداشته باشد .