گل رز سرخ که میان طبیعت وحشی می روید ؛ عطر و رنگ بهشتی میگیرد اما خارهایش را هم نگه میدارد . حیوانات گیاه خوار از حیوانات گوشتخوار فرار میکنند حتی اگر تا بحال آنها را ندیده باشند . مار گزیده ها هم که از ریسمان سیاه و سفید میترسند . آنوقت او انتظار دارد بعد از اینکه دستش را برای زدنم بلند کرد ؛ پیشنهاد ازدواجش را قبول کنم . چه مرد احمقی ! با این قوانینی که حقوق طبیعی انسانیم را موقع ازدواج از یکی که من نیست میگیرد و به دیگری میدهد انتظار دارد واقعا به او بله بگویم . چه مرد احمقی !
فکر میکند با دادن حق تحصیلم به مردی که فقط به زور بازویش مینازت خوشحال خواهم بود .
خیال دارد با شغلی که ندارد بهترین زندگی ممکن را به بچه ای که موقع تولد ده سال از عمرم گرفته البته اگر همان موقع نکشته باشدم ، ببخشد .
چه مرد احمقی !
حتی نمیداند چطور باید نیمرو درست کند و میگوید روز بعد از ازدواجمان برایم صبحانه درست خواهد کرد .
میخواهد در عقد نامه حق اشتغالم را به او بدهم و با اینکار او توانایی تهدیدم را داشته باشد که اگر خواستم کارت بانکی ام را از او بگیرم بگوید پس من هم اجازه نمیدهم تو کار کنی .
چه مرد احمقی !
تمام عمر حتی جوراب هایش را نشسته انوقت میخواهد بچه دار شود و پوشک بچه بشورد .
وای بر من که چنین احمقی من را هم از خود دانسته و فکر میکند واقعا به او بله خواهم گفت . کدام احمقی با میل خود گردنبند بردگی به گردن می اندازد ؟