ویرگول
ورودثبت نام
afsaneh.aghai11
afsaneh.aghai11
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

همه به دنبال قصه‌های عامیانه‌ هستند

می‌دونید تو قصه‌های عامیانه هیچ چرایی‌ای وجود نداره، یعنی نباید دنبال چرایی قصه بگردید، انگار همه چیز یه شکل و شمایل عادی و پذیرفته شده‌ای داره و شما فقط به دنبال لذت هستید. مثلاً یهو یه غول از تو چراغ جادو بیرون می‌اد و آرزوهای محال یه آدم‌ رو برآورده می‌کنه یا شخصیت‌های یه سری از قصه‌ها به خاطر خوندن یه ورد از طرف آدم‌هایی که جادو بلدن تا آخر عمر تبدیل به یه حیوون می‌شن یا ...
هیچ کسی نمی‌پرسیده چرا؟ یعنی به زبون خودمون هیچ‌ کسی از پدرها و مادرهای ما با شنیدن قصه‌های قدیمی از راوی نمی‌پرسیدند:"چرا داری خالی می‌بندی؟ مگه می‌شه؟ مگه‌ داریم؟"
خب قصه‌های عامیانه منطق خاصی ندارند یعنی دارن اما تو دل شگفتی‌ها به دنبال یه ارزش هستند و خب منطق می‌تونه جذابیت قصه رو برای ادم‌هایی که از زندگی منطقی خسته شدن، کم کنه. راستش همه‌ی اینا رو گفتم که بگم به نظرم آدم‌ها به دنبال لذت شنیدن منحصر به فرد‌ها در قصه بودند، آدم‌ها همیشه عطش رسیدن به ارزش‌ها حتی از طریق غیر ممکن‌ها رو داشتند و دارند و آدم‌ها همیشه به دنبال رسیدن به خیالات بودند؛ رسیدن به رویا به افسانه و در بهترین حالت به دنبال رسیدن به تصویرهایی بودند که در ذهنشون با دُز کمی از خیال می‌ساختند و می‌سازند.‌
مثلاً برنامه‌ی لینکدین یا ویرگول رو نگاه کنید. واقعیه... کاملاً هم واقعیه و قصه نیست، ولی یه جورایی همه در عطش رسیدن به جایگاهی هستند که در ذهن‌شون تصویرسازی کردند‌ و همه در حال گفتن قصه‌ی خودشون هستند یه طوری که چرایی کمتری ایجاد کنه و جذاب باشه. یعنی کسی نگه:" چرا اینو نوشته؟ چرا این‌طوری نوشته؟ مگه میشه این مهارت داشته باشه؟" بلکه بگه:" چه خوب نوشته. چه با حال. چه وارده. اِ پس این‌طوری بوده که این انجام می‌ده یا نوشته."

حالا من چرا اینا رو این‌جا نوشتم؟‌ منم دنبال قصه‌ی خودم هستم دیگه.

یک داستان‌نویسِ محتوانویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید