از یه سری هفتهها مثل هفته پیش بدم میاد. دلیلش این نیست که اتفاقایی افتاده یا مثلا زمین کجه یا فُلان، واقعیت اینه زندگی بالاو پایین داره و من دیگه اونقدر غیر حرفهای نیستم که بابت یه سری چیزا اونقدر بهم بریزم که کار حرفهای و کاری که عاشقمشو با آرامش و علاقه انجام ندم.
موضوع اینجاس یه سری وقتا انگار ناوقته. مغزت انگار خاموشه. والا من ازین وقتا متنفرم چون حس رضایت ندارم و میُفتَم به شماتت کردنِ خودم که حالت بیهودگیِ خودم و حداقل با شماتت حل و فصل کنم اما شاید باورتون نشه که اینجوری هم شدنی نیس.
هفته قبل جوری جزو هفتههای بیخوده منه که به زور گزارششو نوشتم چون من همیشه آخر هفتهها، هفتهای که گذشت و برسی میکنم و برنامه هفته آتی رو میبندم.
البته اگه ازین دلیل بیخودا هم بخوام بیارم که مثلا زمین کج بوده، میتونه یه دلیل بیحوصلگیم به آلودگی هوا هم مربوط باشه
نمی دونم اما گذشت.
مهم آیندس...
بسمال...