آره از نظر من قیمههارو خیلی وقتا باید ریخت تو ماستا.
من به عنوان یه طراح گرافیک توو شرکته آسود مشغول به کار هستم و تا ۲ سال قبل بطور کامل فریلنسری کار میکردم که خوبیا و بدیای خودشم داره اما میشه راحت گفت، در شرکت کار کردن دغدغههایی داره که حول محوره افراد میچرخه و اصلا به اصل موضوع اونقدر ربط نداره، منظورم چیهحالا؟!
منظورم اینه شما کاملا آدمارو باید مجاب کنی، هرسری خودت رو ثابت کنی و در آخر هم بگم سختترین قسمتش فارغ از اینها، طراحی در یک چهارچوب و مسئولیته زمانی و مکانیه که در فریلنسری نیست و خُب حقیقتا از همش مهمتر و سخت تره، همه افراد هم از پسش بر نمیان.
حالا از اونجایی که تو شرکت کار کردن بالا پایینای خودشو داره، خیلی وقتا آدم دیگه میرسه به مرحله چه کنم چه کنم؟!
و واقعا اونجاس که به راحتی اعتماد بنفس میرسه به صفر مخصوصا اگر همیشه در تلاش باشی برای بهتر بودن و پیشرفت کردن.
قیمه کجای داستان منه؟
اونجایی که من چندین پروژه رو همزمان با کارشرکتم جلو میبرم و از همش جذابتر اینه کارفرماها با یه وُیس میتونن باعث شن یه روز پر استرس کاریه شرکته من، برام سِیو شه و اعصابم آروم.
اینجاس که با زلزله ۱۰ ریشتریم مثل ساختمونای ژاپن تاب میخورم و حتی میتونم راهی پیدا کنم برای بهتر شدنه حالم و کارم.
پس قیمهی تو ماست، همیشه هم بد نیست:))