afsaneh.mokhtari98
afsaneh.mokhtari98
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

سردار دلها

سیزدهم دی ماه روز جمعه یکهزار و سیصدو نود و هشت

خبر بس دردناک بود و سخت .

لحظات به سختی سپری می شدند .

آنقدر سخت که درد و هجر و فغان و فریاد باهم یکی شده بودند .

امان !امان از دل زینب ! امان از دل علی !

امان !

به کجا چنین شتابان سردار !

مگر پدر یتیمان نبودی به کجا چنین شتابان .

مگر مالک اشتر علی نبودی ؟

پس چرا این چنین رفتی ؟

منتظر علمدار بودیم و سحرگاه نیامد !

ای علمدار کربلا! آخر به آرزویت که نوشیدن جام شراب بود رسیدی ...

ای اسوه عشق و شجاعت !

ای سردار دلها !

ای قلب مهربان !

رفتی و با رفتنت دلها را  به آتش کشاندی .

امروز زنان  و دخترانی را دیدم که چون ابر بهار گریستند در فراقت .

امروز صحنه ای دیدم که فقط در روز عاشورا نظاره گرش بودم .

بدان سردار! بدان! که همیشه نامت بر لوح دلهایمان ماندگار است و میراثی برای  آیندگانمان به ارمغان می بریم .

سردار !امروز روی سجاده ام درهنگام خطبه های  نماز جمعه با دیدن عکس دستت دلم آشوب شد ، پر کشید و باری دیگر درد سوزناکی را از عمق وجودم احساس کردم .

آری ، چه تلخ  است وداع یاری مهربان و دلسوز و چه شیرین است نوشیدن شهد عشق و جاودانگی .

سیده افسانه مختاری یوسف آباد

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید