afsaneh.mokhtari98
afsaneh.mokhtari98
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

شیرینی

این روزا مرتب ایمیلمو چک می کنم .گویا منتظر پیامی باشم هر چند که فرصت نشده این روزا متنی ارسال کنم اما یه جورایی به سایت ویرگول وابسته شدم .

شاید هم به خاطر خواننده های خوبی باشه که بهم دلگرمی میدن .

العانم دخترم آرزو داره برگه ریاضی کلاس سومشو پر می کنه .خانم معلمش گفته فردا شیرینی بیارید .رفته بودیم بیرون برای دوستم شیرینی خریدم رفتیم خونش مهمونی، به آرزو هم قول دادم که موقع رفتن به خونه براش میخرم .خلاصه بعد از یه دور همی و بازی یچه ها و گپ و گفت بزرگترها خداحافظی کردیم و اومدیم خونه . تازه یادم اومد که براش یه جعبه شیرینی باید میخریدم . تو حیاط اروم گفتم ای وای دیدی یادم رفت برات شیرینی بخرم .با حالتی که هم تو خواب بود و هم خسته و بی حال گفت اشکالی نداره .یه دفعه به ڌهنم خطور کرد که کلوچه هایی که ظهر براش خریدم رو داره نگاش کردم و گفتم فهمیدم همون کلوچه هایی که امروز برات خریدم رو ببر . لبخند زیبایی زد و سرشو تکون داد به نشانه تایید و گفت باشه .


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید