afsaneh.mokhtari98
afsaneh.mokhtari98
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

قطره باران

دوست دارم زیر باران باشم تا نم نم باران اشکانم را همراه قطراتش سرازیر کنم .

آنقدر بگریم تا اشکانم سیلابی راه بیندازند .

اول باد می وزد بعد ابرها یکی یکی آرام و شمرده با گامهای سبک بر فراز خانه دلم خود نمایی می کنند و با وزش نسیم ملایم قطرات شبنم  بخار دریا بر صافی دلم به رقص در می آید .

ای باران ! بدان که دلم گرفته و هر آن اشکهایم آرزوی سرازیر شدن دارند .

ای باران !ای لطیف ترین شبنم الهی ،که  باریدنت  چشمهارا شستشو می دهد و قلبها را از پلیدی طهارت می سازد.

ببار !ببار ! که نیک موقع آن فرا رسیده که آرام گردم و دریای طوفانی و مواجم را به دست تو سپارم تا بر دشتها  بباری و کوهها را در نوردی .

زمین را آبیاری سازی و خاک را نمناک گردانی .

ببار برپهنای دلم  و آن را صیقل ده .

ببار بر قلب چروک و زخم خورده ام و ببار بر دستهای پینه بسته ام

تا باز شوند باری دیگر و جویای احوال ستارگان گردند در شبهای تیره و تاریک که می گریی.

ستارگان را کجا پناه است ؟ آنها که مأمنی می یابند تا در آرامش قرار گیرند .

بگو باران سخن بگو از راه درازی که آمده ای و ادامه راهی که می بایست بروی از سختیهای راهت برایم بازگو کن .

ای قطره زلال باران ، با بوی خوش که از یاسهای دشت و دمن به ارمغان  می آوری ومیدانم که  آمده ای تا همدم دردهایم شوی و مرحمی بر  جراحات دلم .

می دانم که نمی مانی ،اما اکنون که آمده ای به دیدارم ، پس بمان و آرمم کن .با من بمان با دردهایم و زخمهایم را نظاره گر باش .

ای باران !شاهد باش زخمهایی که بر پیکرم بسته اند همه را دیده ای و بازبگو برای همسفران باد ،تا به گوش لاله زاران برسانند . دردهایم را.

بگو باران از راز نهفته لطافت  وجود پر محبتت برایم بازگو که مرا قدرت آن نیست بفهمم و یارا باشم .

بگو باران ! بگو که از جانب شرق آمده ای و با ماه و ستارگان الفت گرفته ای .

بگو باران ! بگو تا آرام گیرم و دریای مواج دلم  سکون یابد .

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید