دوست دارم زیر باران باشم تا نم نم باران اشکانم را همراه قطراتش سرازیر کنم .
آنقدر بگریم تا اشکانم سیلابی راه بیندازند .
اول باد می وزد بعد ابرها یکی یکی آرام و شمرده با گامهای سبک بر فراز خانه دلم خود نمایی می کنند و با وزش نسیم ملایم قطرات شبنم بخار دریا بر صافی دلم به رقص در می آید .
ای باران ! بدان که دلم گرفته و هر آن اشکهایم آرزوی سرازیر شدن دارند .
ای باران !ای لطیف ترین شبنم الهی ،که باریدنت چشمهارا شستشو می دهد و قلبها را از پلیدی طهارت می سازد.
ببار !ببار ! که نیک موقع آن فرا رسیده که آرام گردم و دریای طوفانی و مواجم را به دست تو سپارم تا بر دشتها بباری و کوهها را در نوردی .
زمین را آبیاری سازی و خاک را نمناک گردانی .
ببار برپهنای دلم و آن را صیقل ده .
ببار بر قلب چروک و زخم خورده ام و ببار بر دستهای پینه بسته ام
تا باز شوند باری دیگر و جویای احوال ستارگان گردند در شبهای تیره و تاریک که می گریی.
ستارگان را کجا پناه است ؟ آنها که مأمنی می یابند تا در آرامش قرار گیرند .
بگو باران سخن بگو از راه درازی که آمده ای و ادامه راهی که می بایست بروی از سختیهای راهت برایم بازگو کن .
ای قطره زلال باران ، با بوی خوش که از یاسهای دشت و دمن به ارمغان می آوری ومیدانم که آمده ای تا همدم دردهایم شوی و مرحمی بر جراحات دلم .
می دانم که نمی مانی ،اما اکنون که آمده ای به دیدارم ، پس بمان و آرمم کن .با من بمان با دردهایم و زخمهایم را نظاره گر باش .
ای باران !شاهد باش زخمهایی که بر پیکرم بسته اند همه را دیده ای و بازبگو برای همسفران باد ،تا به گوش لاله زاران برسانند . دردهایم را.
بگو باران از راز نهفته لطافت وجود پر محبتت برایم بازگو که مرا قدرت آن نیست بفهمم و یارا باشم .
بگو باران ! بگو که از جانب شرق آمده ای و با ماه و ستارگان الفت گرفته ای .
بگو باران ! بگو تا آرام گیرم و دریای مواج دلم سکون یابد .