این اولین پست من هست
مطلبی که در ادامه می یاد برداشت های من از داستان سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش اثر هاروکی موراکامی هست. در واقع من بعضی کتاب هایی رو که میخونم خلاصه برداری میکنم برای اینکه بعدا با یه مراجعه ی کوتاه و مطالعه ی کوتاه، داستان یادم بیاد. بنابراین شاید متنی که دارم اینجا منتشر میکنم خیلی شخصی باشه و بیشتر به درد کسایی بخوره که داستان رو خوندن و میخوان یه نگاه دوباره به داستان داشته باشن...
خطر لوث شدن داستان
داستان از یادآوری سال دوم کالج و زمانی نزدیک تولد بیست سالگی سوکورو شروع میشه. نقطهی عطفی تو زندگیش که یه اتفاق انقدر زندگی رو براش تلخ میکنه که تصمیم به خودکشی میگیره. در واقع خودش هم نمیدونه چرا کار رو یک سره نکرده. سوکورو یک مهندس راه آهن 36 ساله داره با سارا 38 ساله که به تازگی با هم آشنا شدن راجع به دوران دبیرستان (نوجوانی ش) و جمع پنج نفرهی دوستانش حرف میزنه. یه جمع پنج نفره متشکل از دو دختر و سه پسر که هرکدوموشون توی نام فامیلشون یه رنگ دارن، کاج قرمز، دریای آبی، ریشهی سفید، مزرعهی سیاه.(آیا شخصیتها هم با رنگها همخوانی دارد؟) سوکورو برخلاف چهار نفر دیگه هیچ رنگی تو فامیلش نداره و بر خلاف چهار نفر دیگه که مثلن یکی تو ورزش یک ی تو هنر و ... یه ویژگی بارز دارند، هیچ ویژگی شخصیتی و ظاهری خاصی هم نداره. فقط عاشق ایستگاههای قطار هست از بچگی هم همینطور بوده. خانوادهای متوسط به بالا از نظر مالی داره. هیچ وقت این فرد بودنشون تو دوران دبیرستان مشکلی براشون بوجود نیاورده یا بهتره بگم هرگز نذاشتن مشکلی بوجود بیاره بخصوص با کنترل احساسات و امیال طبیعیشون. دبیرستان که تموم میشه هر چهار نفر تو شهر خودشون ناگویا میمونن و فقط سوکور میره توکیو مهندسی میخونه . تنها تابستون ها برمیگرده ناگویا و با دوستهای سابقش وقت میگذرونه تا یه تابستون که دیگه جوابش رو نمیدن و بعد از کلی پیله کردن یکیشون میگه دیگه مارو ول کن و خودت فکر کن که چه کار کردی که دیگه نمیخوایم ببینیمت. سوکورو دیگه برنمیگرده ناگویا یا خیلی کوتاه فقط برای دیدن خانوادهش تمام مدت هم تو خونه میمونده و بیرون نمیرفته. برای سارا(دوست جدیدش) عجیبه که سوکورو نمونده ته و توی قضیه رو در بیاره (کاری که شاید هر آدم دیگهای میکرد) ولی سوکورو میگه که فقط میخواسته دور بشه از همه چیز و فراموش کنه همه چیز رو.
در اون شش ماه در حال مرگ بوده و با مرده تفاوتی نداره. شبی خوابی میبینه که زنی در خواب میگه یا میتونی تن من رو داشته باشی یا قلبم رو . هر کدوم رو انتخاب کنی، اون یکی مال مرد دیگری است. تا قبل از این خواب حسادت رو نمیشناخت. بعد از بیداری حسادت رو میشناسه و از نو متولد میشود و انگیزهی زندگی میگیرد.
(ایده مثل ریش است. آدمها ندارند تا وقتی در بیاورند. ولتر).
در سی سالگی پدرش میمیرد.در تشییع جنازه هیچ دوستی را نمیبیند . پدرش توشید بود.مردی که سود میبرد. معاملات املاکی داشت و وضع مال مناسبی. برای داشتن فکر آزاد باید بدنت را کنار بزنی.
(اصالت چیزی نیست جز تقلیدخردمندانه. ولتر).
سوکور با هایدا ( دوست دبیرستانش) خوب است . اما دلش دختری میخواهد.
میدوریکاوا (دوست پدر هایدا) : استعداد ممکن است موقتی باشد ولی جهش روحی آن باقی میماند. این مسئله فارق از فرد است. مثلا موزارت و شوبرت جوانمرگ ولی ابدی شدند.
میدوریکاوا با تعریف کردن ماجرایی برای پدر هایدا میخواهد او را متوجه سازد که اگر تن را ترک کنی چقدر زندگی را سطحی میبینی و تجربهی مرگ در واقع این لذت را برای تو فراهم میآورد.(موتوا قبل ان تموتوا). البته بعد از تجربه ی مرگ خود زندگی هم برایت جالبتر میشود و همه چیز به مراتب لذت بخشتر. لزومی ندارد به مرگ و پس از آن فکر کنی چون اگر چیزی هم دستگیرت شود قابل اثبات نیست..
سارا رک به سوکور میگوید که نمی تواند با او خلوت کند چون سوکور ذهن و احساسش جای دیگری است. این احساس یه شهود زنانه است. از سوکور میخواد که رو در روی گذشته ش بایسته. سوکورو هم این ادعا رو قبول داره. تو ده سال با زنهایی بوده ولی علی رغم اینکه اهل ثبات هست چیزی مانع از جدی شدن ارتباطش با اونها میشه.
سوکورو خواب میبینه اول با دو دختر (خانم سفید خانم سیاه) عشقبازی میکنه ولی بعد با هایدا (خاکستری) این کار رو انجام میده. از نوع خوابهای دوران نوجوانی(نکته اینکه جنب نمیشه). بعد از بیداری عاشق هایدا است یه جورایی.
سوکورو یه مدتی بی خبر میره و برمیگرده ولی بعد هشت ماه از اولین دیدار میره و دیگه برنمیگرده. خواب شیرو رو هر شب می بیند تا جاییکه با یک زن رابطه برقرار میکند و مدت هفت هشت ماه با او هم خواب میشه و زن بخاطر ازدواج میره. میفهمه که گرایشات جنسی طبیعی دتره.
سارا اطلاعاتی از چهار نفر میده. شیرو مرده. سوکورو میخواد بره دنبال دوستانش.
میره ناگویا با آو صحبت میکند. علت بیرون انداختنش از گروه رو میخواد آو به او می گوید. شیرو مدعی شد شبی که توکیو پیش تو بوده بهش دست درازی کردی و تجاوز به عنف. جسد شیرو در حالی که خفه شده بوده تو آپارتمانش شش سال پیش پیدا میشه.
دیدار با آکا. نگاه آکا در مورد تربیت کارمندانی که منضبط ولی مستقل فکر و عمل میکنند. کلبی مسلکی.دیدار با آکا مشکلاتش با زندگی زناشویی. داستانش راجع به چیدن ناخن های دست و پا و آزادی.
دیدار با رییس ایستگاه قطار و ماجرای یک سری آدمهای شش انگشتی که انگشت ششم را معمولا میبرند چون هیچ کاربردی ندارد. جمع نوجوانیشان هم 5 نفره بود. با سارا خلوت میکند ولی ناتوان از نزدیکی با اوست. سارا معتقد است چیزی در او گیر کرده هنوز.
سوکور تصمیم می گیرد برود فنلاند . همه چیز را سارا آماده می کند. قبل رفتن سارا را با مردی در خیابان می بیند شاد و سر حال. در استخر هم پسری شبیه هایدا می بیند و خاطرات هایدا برایش زنده می شود.
رفتن به فنلاند. احسان تنهایی دو گانه (منفی در منفی ) مثبت.
سوکورو به دیدن کورو کنار دریاچه می رود (که حالا شده اری) . با شوهرش سفال میسازند، با اینکه سفال های شوهر فنلاندی ش استادانه ترند سفال های اری بیشتر فروش میرود(حس بهتری به مردم میدهد. شاید تاثیر فرهنگ شرق بر غرب). اری میگه که میدونسته سوکورو به شیرو (یوزوی واقعی) تجاوز نکرده منتها یوزو به بیماری حاد روانی مبتلا بوده (در عین اینکه شخص دیگری واقعن بهش تجاوز کرده بوده) و اری بخاطر حمایت ازش حرفش رو قبول میکنه با کلی عذاب وجدان و غم از دست دادن سوکورو. بچه ی یوزو رو سقط میکنند و دوران بدی رو سر میکنه تا اینکه با کمک روانشناس به زندگی برمیگرده تا شبی که ی نفر تو آپارتمانش خفه ش میکنه. با جدا شدن سوکور تمام گروه به هم میریزه دیگه مثل سابق نمیشه. اری عاشق سوکورو و سوکور عاشق یوزو بودند. یوزو میگه زخم هست که قلب ها را به هم نزدیک میکند .
در بازگشت از فنلاند به دیدن سارا میره و بالاخره بهش میگه حس کرده با مرد دیگه ای هست. از ش میخواد که بهش راستش رو بگه. سارا میگه سه روز دیگه جواب میدم.(در این فاصله به این فکر میکنه که شاید شیرو خواسته رابطه چهارنفره شون رو خراب کنه که مجبور نباشند بعد از سال ها عمیق تر شدنش خودشون بهش پایان بدن. از اونجایی هم که خودش آدم ضعیفی بوده پس سوکورو رو قربانی میکنه و رابطه چهارنفره شون رو خراب میکنه. ولی سوکورو اون رو میبخشه. چندین بار تا قبل تمام شدن قرار سه روزه ش با سارا میخواد تماس برقرار کنه. ولی جلوی خودش رو میگیره و به امید اینکه سارا اون رو انتخاب میکنه بخواب میره و داستان پایان می یابد..