وقتی صدای بادی که در گوش میپیچه و نوازشی که به گونه هات میده ،وقتی متوجه نشی خود محاقی
وقتی نشه از جایی خودت بلند بشی چون تمامن بی تفاوتند در شکنجه روح لطیف سخت شدت مثل کاسه ا ی ماست خشک شده یا ظرفی پر از ضده زنگ پراز خاک بی رحم .
موها را میشود سیاه کرد و چروکهای صورت را پوشاند اما لباس روح را نه،شکست همیشه به معنای نرسیدن به خط پایان نیست،آدمهای هستند که برای شکست تو دست میزنند و تنها چیزی که مهم نیست خط پایان توست،شکست از چشمهای شرمنده به معنای محاق جدیت میگیره ،وقتی که هیچ کتابی و دفتری و خودکاری نمیتونه آدمت کنه،مثل بریده گان از مسجد و میخانه
مسخ شدن را میشود بخش کرد، اگر صادق بود
گاه باید گذاشت و رفت....