بیشتر شاهنامه را با رستم و جنگآوریهای او میشناسیم. اما شاهنامه داستانهای دیگری نیز دارد. از جمله اینکه داستان عاشقانه هم دارد. یکی از همین داستانها، داستان عاشقپیشگی زال و رودابه است.
رودابه، دختر شاه سمنگان، پادشاه کابل و از تیرۀ ضحاکماردوش است.فردوسی به قدری در داستانسرایی و توجه به ریزهکاریهای عاشقانه هنرمند است که کوچکترین جزئیات را به بهترین شکل در دل داستان آورده است.
یکی از ویژگیهای مهم در داستانهای عاشقانۀ کهن این است که دو دلباخته تنها از راه گوش و بیآنکه یکدیگر را ببینند، دل از دست میدهند. نکتهای که در داستان زال و رودابه هم وجود دارد. در ابتدا این زال است که در مهمانی دربار مهراب وصف رودابه را از یکی بزرگان میشنود و حالتی به او دست میدهد که دلش به جوش و خروش میافتد و هوش از سرش میرود:
براورد مر زال را دل به جوش
چنان شد کز او، رفت آرام و هوش
شب آمد؛ پراندیشه، بنشست زال
به نادیده بر، گشت بی خورد و هال
و بعد نوبت دلباختن به رودابه میرسد؛ که از مهراب میخواهد تا وصف زال را برایش بگوید. توصیفات مهراب چنان بر جان و دل رودابه اثر میکند که او هم ندیده دل به زال میبازد.
چو بشنید رودابه آن گفت و گوی
بر افروخت و گلنارگون کرد روی
دلش گشت پر آتش، از مهر زال
وز او، دور شد خورد و آرام و هال
(بخشی از قطعۀ زال و رودابه با صدای همایون شجریان عزیز از آلبوم سیمرغ)