برایتان از دهستانی بزرگ که دارای زمین های زراعتی و نخلستان های بسیار وچشمه های جاری بود، سخن میگویم!
یهودیان آن را آباد کرده بودند و هفت قلعه محکم نیز در این زمین ها ساخته بودند که مردان جنگجوی زیادی در تمام قلعه ها می زیستند.
و چون خیبر کلمه ای است عبرانی به معنای قلعه آن را خیبر مینامیدند.
این را نیز بگویم که منطقه از لحاظ سیاسی، به گونه ای بود که یک نفر بر تمام سکنه هفت قلعه حکومت میکرد و همگی پیرو فرمان رییس قلعه قموص بوده اند.حال اگر از از وصف ارتش اسلام بخواهم بگویم، باید تعریف کنم که،
همینکه از حدیبیه برگشتند، مدتی را در مدینه خستگی گرفتند و سپس متوجّه خیبر شدند.
آن زمان خیبر مرکز آشوبهای نظامی و تحریکات و جنگ افروزی ها علیه مسلمانان شده بود.
شنیده ام که میگویند:
حدود دو ساعت از ظهر گذشته بود که به افسران ارتش فرمان داده شد، واحدهای خود را به طرف خیبر حرکت دهند، ارتش بایستی راه صهبا را بپیماید و در رجیع توقف کند و منتظر رسیدن ستاد فرماندهی باشد.
در وادی صهبا مسجدی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله بنا میکنند و حضرت در آنجا نماز میگزارد و آنگاه طبق دستور به پیشروی ادامه میدهند.
مقصود لشگریان خدا از این خط سیر، این بود که از حمله احتمالیِ عشیره غطفان که هم پیمان یهودیان بودند جلوگیری شود و نیز نقشه ای که برای کمک به یهود کشیده اند به هم بخورد.
غطفانیان پس از پیمودن سه فرسنگ راه، فکری برسرشان زد که دیگر رفتن را صلاح ندیدند و به سرعت به محلّ خود برگشتند.
یحتمل فکر می کردند که اگر به طرف خیبر بروند، مسلمان ها حتما وارد قبیله شده، زنانشان را اسیر می کنند و کلیه دارایی آنها را ضبط و به غارت می برند؛ از این جهت پیمان شکنی را بر زیان مالی ترجیح داده، بازگشتند و لشکر اسلام بدون برخورد به مانع، پیشروی خود را ادامه داد.
آنطور که شنیدهام میگویند، ساختمان قلعه های خیبر بسیار محکم بوده و هر یک درِ بسیار بزرگ و سنگینی داشته است؛ به طوری که وقتی بسته می شد، ورود به قلعه ممکن نبوده است. هر قلعه ای را برای ذخیره یک چیز اختصاص داده بودند؛ یکی مخصوص ذخیره آذوقه، یکی محلّ آلات جنگی، یکی دیگر جای اسبان و وسایل نقلیه. مرد و زن یهودی نیز در چند قلعه دیگر ساکن بودهاند.
با این اوصاف راه یافتن بدون تجهیزات به داخل این قلعهها دشوار بود و تلفات سنگینی برای لشکر اسلام به بار میآمد.
یهود آنقدر آذوقه در انبارهای قلعه زخیره داشت که محاصره کارساز نبود و اگر به درازا میکشید
مسلمانان به زانو در میآمدند.
کمی به اذان صبح مانده بود و هنوز هوا تاریک و مردم در خواب بودند، که ارتش اسلام در اطراف قلعه ها و زمین های زراعتی خیبر موضع گرفتند. پیغمبر اسلام
در تمام جنگ ها عادت داشتند که اگر شب بالای سر دشمن می رسیدند، به حمله نمی پرداختند و دستور می دادند تا صبح نشود به لشکر دشمن تعرض ننمایند.
ارتش اسلام از حیث عدد در مقابل یهود بسیار اندک بوده و با آنها نسبت یک سیزدهم داشته است؛ ولی با این حال، همین عده کم بر یهودیان غلبه کردند فاتح خیبر شدند.
در روز نبرد کشاورزانی که با بیل و کلنگ و آلات و افزار از قلعه برای سامان دادن به زراعتشان بیرون آمدند با لشکر اسلام مواجه شدند که قلعه را محاصره کرده بودند.
باخود گفتند:
ـ اینها کیستند؟ سرباز، سواره، پیاده.
ـ شاید غطفان هستند.
و شاید قشون اسلام متوجّه ما شده است و اینها برای کمک آمده اند؟!
ـ نه، نه، اینها یهودی نیستند.
یکی از آنها بی درنگ متوجّه شد. فریاد زد محمّد است، به خدا قسم، و اینها لشکریان او هستند !
و از ترس، بیل و کلنگِ خود را جا گذاشته، فرار کردند.
این خبر به سرعت در تمام قلعه ها پیچید.
پیامبر اسلام همینکه بیل و کلنگ و آلات و افزار خراب کردن در قلعه را در دست آنها دید، برای اینکه روحیه سربازان خود را تقویت کند گفت: به خدا قسم خیبر را خراب کردم! ما شب بر سر هر دشمنی برویم، بدا به روز آنها.
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اینکه ارتش را آماده نبرد کرد، سر به آسمان گرفت و گفت:
ای خدای آسمان ها و آنچه آسمان بر آن سایه انداخته.
ای خدای زمین ها و آنچه زمین ها از بلندی ها به خود گرفته اند.
ای خدای شیاطین و آنچه شیطان ها گمراه ساخته اند.
ای خدای باد و آنچه بادها پراکنده اند.
ما از تو خیر و آنچه در آن است می خواهیم و از بدیِ این دِه و آنچه در آن است به تو پناه می بریم.
بسم اللّه گفتند و فرمان حمله از سوی رسول الله داده شد.
اوّلین قلعه مورد حمله، قلعه ناعم بود و یهودیان از بالای درِ همین قلعه، سنگ آسیای دستی را بر سر یکی از سرداران اسلام که محمّد بن مسلمه نام داشت، انداختند و او را به شهادت رساندند.
میگویند
سربازان آنچنان، با شهامتِ تمام می جنگیدند که در طی دو سه حمله، دو قلعه نسبتا محکم را از یهود گرفتند و هر چه در قلعه ها بود تصرّف کردند؛ زن، بچه، ظرف، فرش، اسب، الاغ و... ولی مشکل بزرگی برای ارتش پیش آمده بود.
گرسنگی همه را تهدید می کرد. سربازها کم کم سست می شدند.
در هیچ یک از سه قلعه اشغال شده خوردنی یافت نمی شد
نمایندهای انتخاب شدتا به حضور پیغمبر رفته و گزارش گرسنگی و بی آذوقگیِ را به ایشان دهد.
پیشرفت و پیروزی ارتش بسته به چند انبان جو یا خرما بود.
قلعه ای که محلّ آذوقه یهودی ها است، هنوز گرفته نشده. پس چه باید کرد؟
پيامبر پس از شنیدن گزارشات فرماندهان سر بر آسمان کردند و فرمودند:
خدایا! تو حال اینان را می دانی، اینها از فشار گرسنگی توانِ خود را از دست داده اند، من هم چیزی که به کارشان بخورد، در دست ندارم.
پروردگارا! بزرگ ترین قلعه را که خوراک و روغن و گوشت فراوان داشته باشد به تصرف آنها درآور !
پیغمبر این دعا را کرد و در بامداد دیگر قلعهای که محل ذخیره خوراک بود را فتح کردند، بدین طریق لشکر از گرسنگی نجات یافت.
با این حال روحیه یهود به کلّی متزلزل نشده بود و تصمیم گرفتند تا آخرین نفس بجنگند. هر قلعه ای که به دست مسلمانان می افتاد، فراری ها آنچه را که می توانستند با خود برداشته، به قلعه دیگر پناه می بردند. مسلمانان چهار قلعه را تصرف کرده بودند و سه قلعه در محاصره باقی مانده بود.
شنیدهام که در بین مردان نامی یهود دو برادر بودند که شجاع ترین مردان یهود بودند به نام های مرحب و حارث که هردو در قلعه قموص که قریب به ۲۰ روز در محاصره مسلمانان بود سکونت داشتند.
هر روز یک تن از افسران ارشد مأمور گرفتن قلعه می شد و شکست خورده برمی گشت. یک روز هم عمر رفت و شکست خورده بازگشت. او کوشش می کرد گناه را به گردن سپاهیان بیندازد و سپاهیان هم می گفتند: ترس عمر سبب شد که ما شکست خوردیم.
پیغمبر تصمیم گرفت فردا کار را یکسره کند و قلعه قموص را بیش از این در محاصره نگاه ندارد
و فرمان زیر را صادر کرد:
«فردا پرچم را به دست کسی می دهم، که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند. او حتما پیروز شده و شکست نخواهد خورد.»
تمام افسران و فرماندهان آرزو می کردند فردا صبح پرچم به دست آنها داده شود. می گویند عمر گفته است: هیچ روزی فرماندهی را مانند آن روز دوست نداشتم.
فردا صبح، برخلاف انتظار دیدند پیغمبر پسر عموی خود علی را می خواهد.
به ایشان اطلاع دادند که علی بیمار است.
ـ چه بیماری دارد؟
ـ درد چشم، خیلی هم سخت است. به طوری که نمی تواند پیش پای خود را ببیند !
ـ فورا حاضرش کنید !
نزد علی علیه السلام رفتند و او را در حالی که چشمانش را با دستمال بسته بود و یکنفر دستش را گرفته و می کشید، حاضر کردند.
پیغمبر علی را پیش خود خواند و آب دهنش را به چشمانش کشید و فوری بهبود یافت.
و به او گفت: بسوی آنان حرکت کن و چون به قلعه آنان رسیدی، ابتدا آنان را به اسلام دعوت کن.
علی(ع) پرچم را می گیرد و با سربازان تحت فرمان خود به سوی قلعه می رود.
نخستین کسی که از یهودیان همراه با کاروان خود بر مسلمانان حمله کرد، حارث بود.
مسلمانان پا به فرار گذاشتند؛ ولی امیرالمؤمنین علیه السلام به تنهایی میان میدان ایستاد
هر دو ضرباتی به یکدیگر زدند و سرانجام حارث به ضربت شمشیر امیر المومنین علیه السلام کشته شد.
و قلعه قموص پس از بیست روز محاصره به دست مسلمانان افتاد.
مرحب به میدان آمد و رجز خواند:
در و دیوار خیبر می داند که من مرحب هستم؛ سراپاسلاح و پهلوان کار آزموده، غالبا ضربه می زنم و گاهی هم ضربه می خورم.
امام علی علیه السلام پیش آمد و فرمود :
من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر خوانده.
صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد.
ناگهان شمشیر بُرنده و کوبنده علی(ع) بر فرق مرحب فرود آمد و مرحب کشته شد.
یهودیان وحشت زده به قلعه پناهنده شدند و فوراً درب قلعه را بستند.
میگویند:
علی علیه السلام دری را از جای کند، که چهل نفر قدرت انتقال آن را نداشتند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
به خدا سوگند من دروازه خیبر را با قدرت جسمانی و انرژی حاصل از غذا ، ازجای نکندم؛ بلکه من به قوّه مَلکی و روحی که به نور پروردگارش، روشن است تأیید و حمایت شدم.
یهود در نگاهداری آخرین قلعه ها پافشاری زیادی کردند؛ زیرا اموال باقی مانده، در این قلعهها جمع شده بود.
چهارده روز گذشت و این دو قلعه در محاصره ماندند. پیغمبر اسلام برای اینکه کار محاصره را پایان دهد و دشمن را مجبور به تسلیم بنماید؛ دستور داد منجنیق ها را به طرف قلعه نصب کنند.
یهودیان فهمیدند که مقاومت بی فایده است لذا بهتر دیدند که راه مسالمت آمیزی را برای فرار از خطر پیش بگیرند که هم از مرگ نجات یابند و هم تا آنجا که ممکن است بهره ای از مال ها ببرند. این بود که پیشنهاد متارکه را به اردوی پیغمبر فرستادند و ضمنا شرایط متارکه را خواستند و بالأخره عهدنامه متارکه جنگ روی 6 ماده که تماما به نفع مسلمانان بود، امضا گردید ولی در حقیقت می توان این مصالحه را «تسلیم بدون شرط» تعبیر کرد.
متن پیمان:
1 ـ آنچه از وسایل نقلیه، امتعه، وجوه نقدی و جواهرات در داخل قلعه ها موجود است به پیغمبر اسلام واگذار می شود.
2 ـ یهودیان با یک پیراهن که به تن پوشیده اند، از قلعه خارج شوند و جای آنها را سپاهیان اسلام بگیرند.
3 ـ یهودیان موظفند، محلّ دفینه و ذخایر و اماکن و اموال و اسلحه را به مسلمانان نشان دهند.
4 ـ هر گاه پس از رسیدگی معلوم شد یهودیان در اجرای مقررات ماده 3 تخلّف ورزیده اند یا تقلبی کرده اند محکوم به اعدام خواهند شد.
5 ـ هر زمان پیغمبر اسلام بخواهد می تواند یهود را از خیبر خارج سازد.
6 ـ در مقابل این تعهدات پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله حقوق زیر را برای یهود امضا می کند:
۱: پس از امضای پیمان، بلافاصله به ارتش فرمان عدم تعرّض داده می شود.
۲: ظرف اجرای مقرّرات ماده 3، تا موقعی است که ارتش اسلام در قلعه ها مشغول تفتیش است و پس از انجام کار یهود حق دارند به داخل قلعه بروند.
۳: یهود حق دارند اطفال خود را همراه خود ببرند و کسی از سپاهیان متعرض آنها نخواهد شد.
پس از امضای پیمان، بلافاصله نبرد پایان یافت و زمین های وطیح و سلالم چون به دست سپاهیان فتح نشده بود، مخصوص پیامبر اسلام گردید ولی باقی زمینها به نسبت، بین مسلمانان تقسیم گشت.