الان سال ۱۳۷۶ هست و من امیرحسین ۱۴ ساله غرق در دنیای کامپیوتر و با کدهای ساده کیو بیسیک خودم رو سرگرم کردم. سعی میکنم خودم رو متمایز از بقیه کنم و به جای بازی تنها در خانه و command and conquer با تکه کدهای کیوبیسیک و کار کردن با دستورات محیط DOS در چشم بقیه یک پسربچه حرفه ای در زمینه کامپیوتر هستم.
به تصور خیلی ها عجوبه و یا یک نابغه!
ولی خب من فقط خیلی دوست داشتم خالق باشم و از مخلوق خودم لذت ببرم.
عشق میکردم وقتی یک حلقه مینوشتم و در خروجی میدیدم که یک ماشین که تعدادی حرف X و O کنار هم چیده شده در صفحه حرکت میکنه و در انتهای صفحه به یک تکه سنگ میخوره و پودر میشه میریزه زمین!
یا وقتی که یک ۲۰ سوالی مینوشتم که در انتهای میتونست بگه برنده شدی یا نه. یا یک ماشین حساب ساده.
همین حس خالق بودن و همین لذت بود که من رو بیشتر و بیشتر در دنیای کامپیوتر غرق کرد. از همه اینها بهتر آقای عظیمی معلم کامپیوترم در یاران امام بود که خیلی مشوقم بود و با تشویق و تعریف و تمجیدهاش بهم بیشتر انگیزه میداد.
این موضوع ادامه داشت تا وقتی که ۱۸ سالم شد و من با مدرک دیپلم رفتم مجتمع کامپیوتر پایتخت سر کار. اونجا دو نفر خیلی هوام رو داشتند منوچهر و محمود. بهم یاد دادند که چطور کامپیوتر رو اسمبل کنم و چطور ویندوز نصب کنم و چطور درایورهاش رو نصب کنم! اون موقع همه با ویندوز ۹۵ کار میکردند که اولین سیستم عامل گرافیکی مایکروسافت بود و بزرگترین تعریفی که ازش میکردند این بود که این DOS نیست! خودش یک سیستم عامل مجزاست! البته ویندوز ۹۸ هم اومده بود و خیلی ها دیگه آپدیت کرده بودند به ویندوز ۹۸ و اگر کسی بلد بود درایورهای فلاپی و سی دی رام و وب کم و صدا و گرافیک رو نصب کنه خیلی شاخ بود. و من همه اینها رو از محمود و منوچهر یاد گرفته بودم. محمود کارهای عجیب غریبی میکرد. مثلا چند مدل مختلف سیستم میبست با سخت افزارهای مشخص و بعد با نورتون گوست ازشون یک ایمیج میگرفت و بعد هر وقت کسی سیستم میخواست یکی از اون کانفیگ ها رو بهش پیشنهاد میداد و بعد از گرفتن سفارش، پروسه عذاب آور نصب ویندوز و درایورهاش رو که معمولا بالای ۵ ساعت طول میکشید رو در کمتر از ۲۰ دقیقه، با باز کردن یک ایمیج تموم میکرد!
البته در ماه های آخر که اونجا بودم ویندوز XP هم اومده بود و من متخصص نصب درایورهاش شده بودم.
اولین پک نرم افزاری ایران رو هم درست کرده بودیم و اونجا و میفروختیم! البته من فقط میفروختم! اسمش پک آچار فرانسه بود.
بعدش یعنی اواخر سال ۸۱ با همون مدرک دیپلم رفتم سربازی و اونجا هم به خاطر اطلاعاتم در زمینه کامپیوتر تونستم جایگاه خوبی پیدا کنم.
بعد از سربازی رفتم توی یک موسسه تهیه غذا به اسم قریشی استخدام شدم. کارم عقد قرارداد بود و اونجا هم در زمینه کامپیوتر خیلی توی کارهای فنی کمک میکردم تا زمانی که یک روز هومن از شرکت "به اندیش" برای کارهای شبکه و نصب نرم افزار ثبت سفارشات قریشی که روی دلفی بود و توسط همون شرکت نرم افزاری بهاندیش نوشته شده بود، اومد دفتر من، یعنی شعبه پل رومی قریشی. مدیر بخش نرم افزار شرکت به اندیش هم آقای رضایی بود که بعدها خیلی ازش براتون تعریف میکنم.
اینقدر کارهایی که هومن میکرد، برام جذاب بود که حسابی مخش رو میخوردم! قشنگ میدونستم بدترین روزهای زندگی هومن روزهایی بود که قرار بود بیاد دفتر من برای نصب سرور و این کارها!
میدونید چی میگم؟ حس یک عاشقی رو داشتم که بعد از چند سال دوباره عشقش رو پیدا کرده! ولی ایندفعه راه ارتباط گرفتن با عشقش رو بهتر بلده!
نه هومن رو نمیگماااا! منظورم کامپیوتره! :))
از اینجا به بعد داستان من در دنیای کامپیوتر جذاب میشه.
ادامه دارد....