خشم و عصبانیت از جمله عواطفی هستند که به وضوح قابل رویت اند. اما گاهی به نظر میرسد که صحبت از آن رو به تکرار گذاشته باشد. همه میدانیم از چه چیزی عصبانی هستیم. همه ما میتوانیم بنشینیم و فهرست کاملی از دلایل عصبانیتمان را برشمریم. من هم همین کار را کردم، بارها و بارها. اما هر بارکه نگاه کردم متوجه چیزی شدم. تمامی این دلایل در بیرون از من جریان دارند. هرچه که باشد. به نظر میرسد دیگری غلبه هولناکی دارد. این دیگری میتواند فرد، جامعه و یا هر چیز دیگری باشد. اما مهم این است که او خارج از من جای دارد. آنچه مرا میآزارد جایی در من نیست، شاید اگر بود میتوانستم کنترلش کنم. اما حالا نه.
انگار دیگری بیرون از من به نوعی به من وصل است. گویی اوست که فتیله من را در دستش نگه داشته، چرا که قادر است با شدت بخشیدن و یا کم کردن شدت اعمالش احساسات مرا هم تغییر دهد. حالا درماندگی و ترس هم دستشان در دست عصبانیت است.
چرا که آن بیرون او می تواند تا هرجا که بخواهد آزار دهنده باشد و از کنترل من خارج. گویی من با آزارگری در واقعیت بیرون مواجه هستم که تا هرجا بخواهد می تواند مرا بکشاند.
اما یک جای کار میلنگد. اگر اینطور باشد که منشا همه چیز آن بیرون بوده، پس باید به یک اندازه بر همه تاثیر بگذارد. یعنی همه باید به اندازه من عصبانی باشند. اما اینطور به نظر نمیرسد. آدم هایی هستند در اطراف من که به کلی احساسات متفاوتی دارند. ماجرا شبیه زمانی است که زلزله ای اتفاق میافتد اما لزوما همه اثرات چنین رخدادی را برای مدتی طولانی با خود حمل نمیکنند. برخی سال های سال آن را در درون خود نگه میدارند و برخی آن را به ورطه فراموشی میسپارند. در این مورد هم همینطور است. برخی در مقابل اتفاقی آزاردهنده تماما آشفته میشویم و برخی دیگر نه.
بنابراین واقعه بیرونی ثابت انگار با چیزی درون ما آمیخته میشود و احساسی را میآفریند. حالا به نظر میرسد آنچه که به وجود آمده نیمی واقعیت بیرونی و نیمی واقعیت درونی است. بنابراین اگر بخش بیرونی ثابت باشد، تفاوت درون میتواند خود وزنه سنگینی باشد در احساسی که به طور متفاوت در افراد مختلف سر بر میآورد.
نوشته شده توسط تحریریه آگرافیا