یه دانشجو
یه دانشجو
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی



آخرشباست.ساعتحدود12؛گروهبیدارباشراچکمی‌کنموآدرسمی‌دهم؛بلوکواتاقوتخت.بعدزنگگوشیرامی‌گذارمروی3:30،همانحوالیازخوابمی‌پرم.می‌رومسروقتگوشیکهبقیهرابیدارنکند....چشمهابازوبسته،لباسمی‌پوشمشانهزدهنزدهمی‌زنمبیرونقدممی‌زنمونفسمی‌کشم..عمیق..نسیمبامدادیمی‌خوردبهصورتم.پدربزرگممی‌گفتشفاستاینباد،شفامی‌گیرم.می‌آیمدمبلوک2،سرقرار.کسینیست.زودآمده‌ام.کم‌کمعلیرضاپیدامی‌شودومی‌فهممیکربعیمانده.آدرسدوسهتاازبلوکدوایهارامیگیرمومیرومسروقتشان.دستگیرهراپایینمیآورمبیهیچصدایی،کانّآمدمعیاری.نجوا،نوازش،تشر،سقلمه،نیشگون..بالاخرهبیدارمیشودومیرویمپاییندمبلوک.هفتنفرشدیم.یکیمیماندبارفقایشبیاید.راهمیافتیم.وارداتاقنگهبانیمیشویم.نگهبانگردنشکجشدهبهیکطرفوچشمهایشبسته.راستخواباست.گوشهچشمیبازمیکند.بیداروخوابوراندازمانمی‌کند.زیرلبسلاممیدهیموراهمانرامیکشیمبهکوچهباغکاج.سرازیرمیشویمپایین.همچونشبگردان.دنبالچهمیگردیم؟؟اینوقتصبحما،اینجا،دورازوطنپیچاولراردمیکنیم.بعدازپیچدومبحثفروکشمیکندوسکوتهستوسکوت.بازشفابهصورتممی‌خورد.چراغخانههاخاموشوسکوتحکم‌فرماست.ازآنهاکهدلتنمیآیدبشکنیمگراینکههمقدمتارزششراداشتهباشد...بچههایهیئتارزششرادارند.سکوترامیشکنموحرفمانگلمیکند.گزمی‌کنیمولذتمی‌بریم؛بیخیالدنیاومافیهاقدممیزنیم.ناصرخانراردمی‌کنیمومی‌پیچیمبهخیاباناصلی.سرماهوریزمی‌کنددرجانم.زیپکاپشنراتازیرگلوبالامیکشموکلاهشرامیاندازمبالا.رویسرم.ردمی‌شویموکم‌کممی‌رسیمبهسردرانرژی.نگهبانبیداراست.اسممینویسیموواردمیشویم.بازشفا.تاچشمکارمیکندکسینیست.سرازیرمیشویمپایین.میرسیمبهحیاطمسجد.فوارههایحوضدلبریمی‌کنند.نگاهشمیکنیسیرسیربعدکنارحوضمینشینی.دستمیبریازاینزلالشفابخشبرمی‌داریومی‌ریزیسرجایش.وضومیگیری.سرما،رعشهبراندامتمی‌اندازداماارزششرادارد.پشتسرتسماورگذاشتهاندبااستکانهاینقلی.یادخانهمادربزرگوکرسیوسماوروسرمایاستخوانسوزروستای‌مانبخیر.چایبرمیداریالحقکهآبحیاتاستاندراینظلمتشب.میرویداخل.خوشوبشگرمیمیکنیبابچههاکهآغوشبازشانهمیشهپذیراست.لامپهاراکم‌کمخاموشمیکنند.میخزیبهگوشهایوتکیهمیدهیبهستونفیروزهایرنگ.کاپشنترامیاندازیپشتت.دستهاراحلقهمیکنیبهزانوها.اگرچکمهداشتیمیانداختیشانگردنت.قاسمیانمیآید.فلشگوشیاشراروشنمیکندعبارادرمیآوردوبیتکلفمینشیند.مفاتیحبازمی‌کندوکمیلمیخواند.دعایتوبهکاران

اینجا خودتی و خودش. سفره دلت را وسط تحبس الدعا و تنزل البلا باز می کنی. آخ که چه دلچسب است درد و دل با «او» از غربت و دوری از خانواده. از فلان استاد و فلان مشکل که زندگی ات به‌ آن گره خورده، تا جای خالی یک همدم و همسفر که کنارت سخت احساس می‌شود. از او که....
بگذریم..
از همه جا که گفتی، می گویی اوستا کریم! شما که خیلی مشتی هستی، خودت روال کن زندگی ما را .. هماهنگه؟
از این صحبت ها می گذری و حال آقایت را می‌پرسی: آقا جان ببخشید این نوکر را دیر به دیر سر می‌زند. برای سلامتی و تعجیل در فرجش دعا می کنی. بعد ذهنت خالی می شود و دلت صاف.
حالا تویی و یاد کردن خیل آنهایی که دوستشان داری و دعایشان می کنی. بعضی ها را به طور«ویژه»
این وسط یکی دوباری هم پلک هایت سنگین می شوند. آخ که چقدر می چسبد وسط مناجات و روضه، رویا دیدن. حالا می رسیم به قسمت خوشمزه ماجرا. مجیری کیک یزدی ها را با شیرکاکائو گرم می گذارد روی میز خروجی. با بچه ها حلقه زدیم آنجا و گپ مان گل انداخته. از هر دری سخن برود، صفاست. به قول رفیقمان: «حضور مجلس انس است و دوستان جمع اند» بعد یکی داد می زند :
طرشت ..طرشت
می زنیم بیرون سبکبار شدیم. باز هم شفا.....
می آییم خوابگاه نگهبان بیدار است. وارد می شویم و راهمان را می کشیم به نمازخانه. ته دیگ ندبه به ما رسیده و افسوس شنیدن این الحسن و این الحسین با صدای برادر حجت مانده به دلمان. سفره را می اندازند. عدسی است. می نشینیم دورش. از هر دری سخن برود صفاست...
امروز 8 فروردین 99 است. همه آنچه که خواندید، خواهش دل بود و خاطره ذهن. ساعت 4 از خواب دل می کنم. گوشی را برمی دارم نت را روشن می کنم به قول رفیقمان- که خدا شفایش بدهد از دست این پنج حرفی- نوتیف ها سرریز می کند پایین. می روم وارد صفحه ای می‌شوم که قرار است مرهمی باشد بر بی‌قراری هایمان و حاج آقا قاسمیان مناجات بخواند. آدم غریبی اش می کند وقتی هیچ کس نیست در هیئت.
رفیقمان می گوید «بعد منزل نبود در سفر روحانی» می گویم چرا هست . برای من که هنوز رشد نکرده ام بعد منزل هست. صدای علیرضا و سبحان و نفس گرم حاج رضا را کدام صفر و یکی جبران می کند؟ کدام بیت و بایتی یک دورهمی ما ساده ما را جبران می کند؟ کدامشان جای رفقای بامرام هیئت را میگیرند؟
خلاصه که دلم برای همه تان تنگ شده حتی شما دوست عزیز
لعنت به این ویروس منحوس
می گذرد این روزها ... خدا جای حق نشسته دل قوی دار رفیق............

راضی نمی شوم به نگاهی ز تو، بیا
تا قصه جنون مرا فاش سازی‌اش
التماس دعای فرج
یاعلی

مناجاتشریفدانشگاه
یه دانشجوی ساده که شوق نوشتن داره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید