دوشنبه 1399/10/8:
امروز صب ساعت 10 از خواب پاشدم.ساعت 1050 کلاس قانون اساسی داشتم. از دیروز که رفتم دندون پزشکی زیاد نتونستم با غذا ارتباط برقرار کنم و همش مایعات میتونستم بخورم. امروزم فقط یک لیوان چایی و یه ذره کیک به زور تونستم بخورم.
تولید محتوا و لوگو یکی از بیزنس هارو صب بردم جلو تا نزدیک ساعت 14 کشید.
ساعت 14 مادر سوپ درست کرده بود. سوپ رشته ، خوردم و دوباره نشستم پای سیستم و درگیری دانشگاه کوفتی. ساعت 15 مادرم گفت بیا بریم بیرون و لبتاب رو روشن گذاشتم( فک میکردم این بیرون رفتن نهایتن نیم ساعته ولی نبود)
بگذریم رفتیم بیرون و یکی از بچه ها زنگ زد( همونی که داریم دوتایی یک سری تحقیقات درمورد چند موضوع مختلف(که بعدا خواهم گفت) و گفت بیا ببینیم چه کار کنیم..... ااااا.. نه .... فکنم خودم زنگ زدم.
آرررررره خودم زنگ زدم???.
هیچی رفتم پیش اش و یکسری صحبت ها شد( من دوس دارم این ارتباط رو چون مهدی بازاریه و پیگیر عین خود من ) بخاطر همین روند کاریمون خیلی خوب داره میره جلو .سر این پروژه هه که داریم باهم کاراش رو میکنیم کارفرما اش گفته منم کمک تون میکنم در مورد قطعات و تولید و ثبت اختراع و....
امیدوارم به جاهای خیلی خوبی برسه.
توی این دستگاهه ما یه قطعه حرارتی داریم و دنبال چند نمونه برای پروتوتایپ بودیم. تقریبا اکثرا قطعات اش رو گیر آوردیم. سر این یه قطعه من خیل گشتم و پرس و جو کردم.
آخر سر هم (به حق جاهای نرفته ) توی "پله نوروزخان" تو یه پاساژی طبقه آخر تو یه دخمه ای پیداش کردم!
همین پیدا کردنه که میگم تا ساعت 18 اینا کشید. هیچی دیگه پیدا کردم و برگشتم پیش اش. یکسری عکس واسه تولید محتوا کارمون هم گرفته شد.
واقعا خسته شدم سر پیداکردن این قطعه هه.
ساعت 1940 شد رفام برای شام. دیگه اصلا نمیکشیدم سر این گشنگی و دندون . هر جوری شد آروم آروم غذا خوردم. منی که غذام نهایتا تو یک ربع جمع میشد، این دفعه نیم ساعت کشید.
دیگه با دوستام یه مقدار چت کردم . آمار درس و دانشگاه و استاد و امتحان رو برنامه ریزی کردم.
ساعت 20 بود اومدم پای لبتاب که امشب رو از دست ندم. یه مقداری سرچ کردم و توی یوتیوب دنبال آموزش.
این ها نمونه سرچ های من بود میتونید اینارم سرچ کنید:
how to use typography in ui design
how to use color in ui design
color theory in ui design
graphic design principles
ui design principle'
https://www.invisionapp.com/
بعد این اومدم کارم رو ادامه بدم که خوابم رفت پای لبتاب تا ساعت 2330 .اومدم بخوابم حالا دیگه خوابم نمیرفت. فیدیبو ام رو باز کردم( از طرف دیجیکالا کتاب صوتی "پدر پولدار، پدر فقیر " رو هدیه گرفته بودم هنذفری گذاشتم اونو گوش دادم و تقریبا یه 1 ساعت اش رو گوش دادم و کم کم داشت چشمام گرم میشد.بیخیال اش شدم.
امیرحسین باقری - AHB_1998
