از همان ابتداء که یهودیان برای پرسش از پیامبر(ص) دربارهٔ ذوالقرنین به محضر ایشان رسیدند، روایت داستان ذوالقرنین قرار بود اعجازی علمی و نشانهای بر نبوت پیامبر باشد، اما متأسفانه عدهای از علماء و مفسران متأخر در قرن اخیر، با نام بردن از افراد مجهول و ناشناخته که بعضاً شهرت آنان محدود به یک قرن اخیر است، این داستان که مظهری از علم اهل بیت _صلواتالله علیهم_ میباشد را در هالهای از ابهام فروبرده و تبدیل به یک قصهٔ افسانهای و ناشناخته کردهاند.
در این نوشته، ۱۲ مورد از مطالبی که ائمهٔ معصومین(ع) بدون دسترسی به منابع تاریخی در باب ذوالقرنین بیان کردهاند را ذکر کرده و آنها را با تاریخ اسکندر سوم مقدونیه، مشهور به اسکندر کبیر یا اسکندر مقدونی، انطباق میدهیم.
منابع مورد استناد ما برای تاریخ اسکندر، دو مؤرخ اصلی او، یعنی آریان (کتاب آناباسیس اسکندر) و پلوتارک (کتاب حیات مردان نامی) میباشد؛
همچنین به نسخهٔ سریانی خاطرات منسوب به کالیستین (یکی از همراهان اسکندر) و کتب یوسف فلاوی، مؤرخ یهودی-رومی قرن یک نیز استناداتی میکنیم.
پیش از هر مطلبی، در کتب شیعه و سنی با اسناد متعدد و صحیح از پیامبر(ص) نقل کردهاند که وقتی یهودیان نزد ایشان آمدند که از ذوالقرنین بپرسند، پیامبر پاسخ داد:«كان غلاماً من أهل الروم»؛ یعنی:«جوانی بود از اهل روم»[۱].
در روایتی از یکی از تابعان به نام وهب بن منبه نقل شده که مدت حکومت ذوالقرنین ۱۲ سال بود[۲] و در روایتی دیگر از او میخوانیم که ذوالقرنین مردی از روم بود، که مادرش زنی از پیرزنان آنها بود و پسری جز او نداشت[۳].
به لحاظ تاریخی نیز قطعی است که مدت حکومت اسکندر مقدونی ۱۲ سال، از ۳۵۶ تا ۳۲۳ قبل از میلاد بود و در ۳۲ سالگی در بابِل درگذشت[۴]؛ مادر او، المپیاس اپیروسی نیز همسر چهارم فیلیپ دوم مقدونیه بود و بجز اسکندر و خواهرش کلئوپاترا، فرزند دیگری نداشت.
از امام حسن عسکری(ع) نقل کردهاند که از حضرت امیر(ع) در مورد ذوالقرنین پرسیده شد[۵]؛ در بخشی از پاسخ ایشان، اینطور میخوانیم:«ثم أمرهم ان يبنوا له مسجدا فأجابوه اليه… وقد استقل السقف واستغنى المساكين فجندهم...»؛
یعنی «به قومش امر کرد که عبادتگاهی بسازند… و عبادتگاه بنا شد و فقراء مال یافتند، سپس به لشکرکشی پرداخت...».
منابع یونانی به ساخت معبدی برای «آتنا» (الههٔ یونانی) با سخاوتمندی اسکندر اشاره کرده اند[۶] که ممکن است تعلق آن به «آتنا»، ساختهٔ راویان یونانی باشد.
پلوتارک در اسکندرنامهٔ خود نوشته:«او قبل از عزیمت به ایران کلیهٔ دارایی و مایملک شاهان مقدونی را بخشید؛ کسی از او سؤال کرد: پس چه برای خود باقی میگذاری؟ پاسخ داد: امید»[۷].
در ادامهٔ حدیثی که ذکر کردیم آمده:«فجندهم اربعة اجناد، في كل جند عشرة آلاف»؛
یعنی ذوالقرنین لشکریان را به ۴ قسمت کرد، که در هر قسمت ۱۰ هزار نفر بود؛ که برابر است با ۴۰ هزار.
تمام متون کهن و همچنین برآوردهای جدید، بر این نکته متفق هستند که اسکندر هنگامی که قصد ایران کرد، حدود ۴۰ هزار نفر به همراه داشت[۸].
سه چهارم از این ۴۰ هزار، پیاده نظام بودند[۹] که شامل بود بر بیش از ۱۰ هزار مقدونی، حدود ۱۰ هزار یونانی و بیش از ۱۰ هزار از اقوام دیگر.
نوشتهاند که وقتی اسکندر از ایران گذشت و به هند رسید، بیش از ۱۰۰ هزار نفر از مردم آسیا به او پیوسته بودند[۱۰]، و این مانند سخن عبدالله بن سلیمان (از حافظان حدیث) است که میگوید خدا به ذوالقرنین گفت:«امتها را پشت سر تو گرد میآورم»[۱۱].
در ادامهٔ حدیث قبل از حضرت امیر(ع) میخوانیم:«و نشرهم فی البلاد»؛
یعنی افرادی که ذوالقرنین با خود از کشورش آورده بود، در دیگر سرزمینها پخش کرد.
در تاریخ مسلّم است که اسکندر حداقل ۱۲ الی ۲۶ شهر در سراسر قلمرو خود بنا کرد و در این شهرها بسیاری از همراهان خود را سکونت داد[۱۲] و آنها را با اقوام محلی مخلوط کرد و اینگونه بود که عصر «هلنیسم» در جهان آغاز شد.
آثار شهرهای اسکندری و دولتهای هلنیستی که صدها سال حکومت کردند، هنوز از لیبی تا هند پابرجاست و این شهرها مقصد مهاجرت صدها هزار یونانی بوده است.
بزرگترین آنها شهر اسکندریه در مصر است.
روایتی چنین از پیامبر نقل شده که:«كَانَ شَابًّا مِنَ الرُّومِ، فَجَاءَ فَبَنَى مَدِينَةَ مِصْرَ الْإِسْكَنْدَرِيَّةِ، فَلَمَّا فَرَغَ جَاءَهُ مَلَكٌ فَعَلَا بِهِ فِي السَّمَاءِ، فَقَالَ لَهُ مَا تَرَى؟ فَقَالَ: أَرَى مَدِينَتِي وَمَدَائِنَ...»[۱۳]؛
یعنی:«او [ذوالقرنین] جوانی بود از روم، که بیامد و شهر اسکندریهٔ مصر را بنا کرد؛ پس چون فارغ شد، فرشتهای بر او نازل گشت و وی را بالا برد و پرسید، چه میبینی؟ گفت: شهرم را و شهرهای دیگر...» و مکالمهای از آن دو نقل شده که به حکم اختصار آنرا ذکر نمیکنیم.
همین روایت را پلوتارک و آریان، بیش از ۵ قرن قبل از پیامبر در کتابهای خود نقل کردهاند که اسکندر در ساحلی در تقاطع جلگهٔ نیل، خواب دید که هومر(شاعر اساطیری یونان) شهر اسکندریه را از بالا به او مینمایاند و مکالمهای بین آن دو برقرار شد؛ سپس او از چادرش خارج شد، خوابش را تعریف کرد و گفت:«کلام هومر در همهچیز حجت است»[۱۴].
به نظر میرسد از این جهت که یونانیان با مفاهیمی مثل «فرشته» یا انزال وحی مأنوس نبودهاند، طی سالها، در این روایت آن را با «هومر» جایگزین کردهاند، یا ممکن است خود اسکندر از جهت تقیه این کار را کرده باشد؛ والله اعلم.
ایضاً یونانیان عادات دیگری از اسکندر ذکر کردهاند که بسیار عجیب است؛ مثلاً عبادت بامدادی[۱۵]، عبادت شبانه پس از خوابیدن دیگران[۱۶]، شستن صورت و دستها قبل از خواب[۱۷]، حمل و گرامیداشتن یک کتاب[۱۸] و همچنین گندیده نشدن جسدش پس از مرگ[۱۹]؛
ممکن است این موارد دارای ریشهٔ توحیدی بوده باشند که راویان یونانی در طی سالیان، آنها را دستخوش تغییر کردهاند.
همچنین نسبت دادن بنای شهر اسکندریه به ذوالقرنین در حدیث مذکور، خود دلیلی جداگانه بر انطباق اسکندر مقدونی بر این شخصیت قرآنی است.
اسود بن رزين قاضی(مزنی) که از اهالی «دیلم»، یعنی مناطق شمالی ایران بود، میگوید به محضر امام کاظم(ع) رسیدم، دوبار پرسید:«از اهل سد هستی؟»، عرض کردم:«از اهل بابم.»، بار سوم پرسید:«از اهل سد هستی؟»، عرض کردم:«بله»، فرمود:«آن همان سدی است که ذوالقرنین بنایش کرده»[۲۰].
یوسف فلاوی (Flavius Josephus) از مؤرخان قرن یک میلادی، نوشته است گذرگاهی که یأجوج ومأجوج از آن میگذشتند و شاه اسکندر آن را با آهن مسدود کرد، در گرگان بوده است؛
او اینگونه نوشته:
«قومی از آلانها بودند که قبلا از آنها به نام «سکا» یاد کردیم که طرحی برای غارت سرزمین ماد و سرزمینهای اطراف آن داشتند و رفتاری [خوب] با پادشاه هیرکانیا(گرگان) میکردند، از این جهت که او مالک همان گذرگاهی بود که توسط شاه اسکندر [کبیر] با "دروازههای آهنین" مسدود شد»[۲۱].
او همچنین نوشته که «سکا» نامی است که یونانیها به قوم مأجوج(magog) دادهاند[۲۲].
امام صادق(ع) در تفسیر آیهٔ ۹۰ سورهٔ کهف، دربارهٔ قومی که ذوالقرنین با آنها در مشرق برخورد کرد میفرمایند:«آنها ساخت لباس و ساخت خانه بلد نبودند»[۲۳].
داستان برخورد اسکندر با قومی معروف به «ژیمنوسوفیستها» (Gymnosophists) به معنی «فیلسوفان برهنه» در هند که لباس نداشتند و زیر سایهٔ درختان یا غارها زندگی میکردند علاوه بر منابع تاریخی[۲۴]، در افسانههای غربی و شرقی، از جمله در شاهنامهٔ فردوسی نیز تحت عنوان برخورد اسکندر با «برهمنان» راه یافته و بسیار مشهور است.
امام صادق(ع) از امیرالمؤمنین(ع) نقل کردهاند که فرمود:«ذوالقرنین بر هر شهری که میگذشت همچون شیر میغرّید و هرکس با او سرکشی یا مخالفت میکرد، به هلاکت میرساند»[۲۵].
مؤرخان نوشتهاند که اسکندر به نابودی هر شهر یا قومی که مقاومت میکردند اصرار میورزید[۲۶]؛
شهر تب در یونان، شهرهای صور و غزه در فلسطین و اقوامی در هند به دلیل مقاومت یا شورش در برابر اسکندر، به سختی مجازات شدند یا بسیاری از آنان قتلعام گشتند[۲۷]؛ حتی چند تن از فرماندهان اسکندر، به دلیل سرکشی کردن در برابر او اعدام شدند[۲۸].
در حدیثی از امیر علیهالسلام، یکی از علل نامگذاری «ذوالقرنین» اصابت دو ضربت به سر او عنوان شده و میفرمایند:«در میان شما هم کسی مانند اوست»[۲۹]؛ یعنی خودشان، که بار اول در جنگ احزاب و بار دیگر در محراب مسجد کوفه مضروب شدهاند.
آریان نیز در کتاب خود از اصابت دو ضربت مهیب به سر اسکندر حکایت کرده؛ اولی با شمشیر در جنگ گرانیک در غرب ترکیهٔ امروزی، که منجر به شکستن کلاهخود اسکندر میشود[۳۰] و دیگری با سنگ در محاصرهٔ شهر سایروپول در هندوکش[۳۱].
قابل توجه است که آریان ضربهٔ دوم را «شرورانه» یا شاید «خشونتآمیز» توصیف کرده است.
در کتب شیعه و سنی با دو سند از پیامبر(ص) نقل کردهاند که به یکی از یاران خود فرمود:«روزی در دستهای خواهی بود که به خراسان میروند و در آنجا شهریست به نام مرو، آن را ذوالقرنین بناء کرده و برای برکتش دعا نموده است» (فَكُنْ فِي بَعْثٍ يَأْتِي خُرَاسَانَ ثُمَّ اُسْكُنْ مَدِينَةَ مَرْوٍ فَإِنَّهُ بَنَاهَا ذُو اَلْقَرْنَيْنِ وَ دَعَا لَهَا بِالْبَرَكَةِ) [۳۲].
همانطور که گفتیم، اسکندر شهرهای زیادی در آسیا بنا کرده است و مرو یکی از آنهاست[۳۳]؛ نام این شهر مانند شهرهای هرات، قندها فراه، خجند، بگرام و… تا مدتی پس از مرگ اسکندر، «اسکندریه» بوده است و در طی زمان تغییر یافته.
مشخص نیست منشأ اصلی این روایت از کجاست؛ عبدالله بن سلیمان که از حافظان حدیث است، میگوید:«وانطلق ذوالقرنين يسير على وجهه حتى أمعن في البلاد يؤم المغرب وجنوده يومئذ المساكين»[۳۴]؛
یعنی «ذوالقرنین راهی بپیمود و قصد رفتن به مغرب داشت و لشکریانش در آن هنگام فقیر بودند».
این حدیث انطباق دارد با رسیدن اسکندر به سواحل شرقی مدیترانه، که قصد عزیمت به مصر و لیبی در مغرب را کرد و تا قبل از دست یافتن به ثروتهای انباشتهٔ هخامنشیان یا دستیابی به سرزمین ثروتمند مصر، یونانیان لشکری فقیر بودند و نوشتهاند که وقتی از یونان به حرکت درآمدند، جز خرج یک ماه خود را همراه نداشتند[۳۵].
در ادامهٔ روایت قبل آمده است:
«فاجتمع إليه قومه فقالوا ننشدك بالله لا تؤثر علينا بنفسك غيرنا فنحن احق برؤيتك وفينا كان مسقط رأسك»؛
یعنی «قومش دور او تجمع کردند و گفتند [ای ذوالقرنین] تو را بخدا که ديگران را نسبت به خود بر ما مقدم مدار ما سزاوارتريم كه از وجود تو استفاده كنيم، تو در ميان ما زائيده شدى و پرورش يافتى».
دربارهٔ گرایش اسکندر به فرهنگ و سنن شرقی بسیار نوشتهاند، که لباسهای شرقی میپوشید و به آنان بسیار احترام میکرد و بسیاری از ایرانیان را به مقام صدارت خویش رسانده بود تا رضایت اهل ایران را به دست آورد، و گفتهاند در حین مرگ بخش اعظم لشکریانش از ایرانیان بودند و همین موضوع علت نارضایتی دستهای از یونانیان و حتی بعضی از فرماندهانش از وی، و علت سرکشی و اعتراض چندبارهٔ ایشان نسبت به او بود[۳۶].
الحمدلله و السلام علی رسولالله و علی آله الاطهار
/پایان
۱- قرب الإسناد ۱۲۲۸/ بحارالانوار ج۱۷ ص۲۲۹/ تفسیر طبری ج۱۸ ص۹۲.
۲- در المنثور سیوطی ج۵ ص۴۴۸.
۳- تفسیر طبری، ج۱۵، ص۳۹۰.
۴- رویدادنامههای بابل.
۵- تفسیر اهل بیت ج۸ ص۶۰۲.
۶- آریان دفتر ۱، بخش ۷.
۷- پلوتارک ۲۴.
۸- همان/ آریان دفتر ۱، بخش ۶.
۹- همان.
۱۰- کورتیوس، دفتر ۸، بخش ۱۷/ پلوتارک ۶۶.
۱۱- قصص الانبیاء ج۱ ص۱۶۷
۱۲- پلوتارک ۴۸.
۱۳- تفسیر طبری ج۱۸ ص۹۲.
۱۴- پلوتارک ۴۸.
۱۵- پلوتارک ۴۰.
۱۶- پلوتارک ۵۷.
۱۷- پلوتارک ۴۱.
۱۸- پلوتارک ۴۸.
۱۹- پلوتارک ۱۲۳.
۲۰- بحار ج۴۸ ص۵۰.
۲۱- "جنگ یهودی"، کتاب هفتم، بخش هفتم، بند چهارم.
۲۲- "یهود باستان"، کتاب اول، بخش ششم.
۲۳- فیض کاشانی، تفسیر الأصفی، ج۲، ص۷۲۸.
۲۴- پلوتارک ۶۵.
۲۵- تفسیر قمی ج۲ ص۴۲.
۲۶- آریان، دفتر۲ بخش۱۴.
۲۷- پلوتارک ۱۰۰.
۲۸- پلوتارک ۵۱.۱۲۳
۲۹- مستدرک حاکم ج۳ ص
۳۰- آریان، دفتر اول، بخش ۱۵ و ۱۶.
۳۱- آریان، دفتر چهارم، بخش ۳.
۳۲- بحار ج۱۸ ص۱۲۲/ جامع الصغیر سیوطی ۴۷۵۸/ القول المسدد ابنحجر العسقلانی ج۱ ص۱۰.
۳۳- کالیستین، دفتر ۱، بخش ۷ / «مرو» در ویکیپدیای انگلیسی و فارسی.
۳۴- کمال الدین و تمام النعمة ج۲ ص۳۹۴.
۳۵- پلوتارک ۲۴.
۳۶- آریان، دفتر ۷، بخش ۱۱.