احمد بهزادی
احمد بهزادی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

تجربه‌ی ماورایی مایکل شرمر

احمد بهزادی

خانم لارا لین جکسون (مدیوم تاییدشده توسط موسسه‌ی ویندبریج) در کتاب خودش با عنوان «نشانه‌ها»، به موضوع ارتباط ارواح با عزیزانشان از طریق فرستادن نشانه‌ها و رویدادهای معنادار می‌پردازد. یک نوع از این نشانه‌ها که در این کتاب مورد اشاره قرار گرفته، استفاده‌ی ارواح از وسائل برقی و حتی گوشی‌های موبایل برای فرستادن نشانه است.

بسیاری از افرادی که تفکر ماتریالیستی دارند، اغلب با شنیدن این مطالب شروع به انکار و حتی تمسخر می‌کنند؛ اما جالب اینجاست که حتی یکی از مشهورترین ماتریالیست‌های عصر حاضر هم با چنین تجربه‌ای مواجه شده و حتی اذعان می‌کند که توضیحی برای آن ندارد!

مایکل شرمر، موسس جامعه‌ی شکاکان (skeptic.com) و یکی از مشهورترین چهره‌های ماتریالیست، بخش زیادی از عمر خود را صرف تلاش برای انکار و توجیه پدیده‌های پارانرمال کرده است. با این حال، او در مقاله‌ای در سایت «ساینتیفیک امریکن» از مواجهه‌ی شخصی خود با یک رویداد غیرقابل توضیح پرده برمی‌دارد. (لینک این مقاله)

او می‌گوید با رویدادی مواجه شده که به وجود ماوراءالطبیعه اشاره دارد و باورهای ماتریالیستی او را سخت تکان داده است.

ماجرا از آنجا شروع می‌شود که مایکل شرمر تصمیم می‌گیرد با خانمی به اسم جنیفر از آلمان ازدواج کند. جنیفر پدربزرگی داشت که بسیار به او نزدیک بود و در واقع جایگاه پدر را برای او داشت؛ اما وقتی او 16 ساله بود پدربزرگش فوت می‌کند. قبل از عروسی، جنیفر به خانه‌ی مایکل شرمر اسباب‌کشی می‌کند و در این حین، بسیاری از وسائل از جمله یادگاری‌های پدربزرگش آسیب می‌بینند یا گم می‌شوند. اما یک جعبه سالم به مقصد می‌رسد که حاوی یک رادیوی ترانزیستوری متعلق به پدربزرگ جنیفر است. اما این رادیو برای ده‌ها سال کار نکرده و خراب بوده است. مایکل شرمر تصمیم می‌گیرد هرطور شده این یادگاری پدربزرگ جنیفر را تعمیر کند. او هر راهی را امتحان می‌کند، اما جواب نمی‌دهد و رادیو روشن نمی‌شود. جنیفر و مایکل تصمیم می‌گیرند این رادیو را داخل کشوی اتاق‌خوابشان بگذارند.

سه ماه بعد، مراسم عروسی برگزار می‌شود. جنیفر به شدت دلتنگ خانواده و پدربزرگ مرحومش است. او عمیقا آرزو داشت که می‌شد پدربزرگش در مراسم عروسی‌اش حضور داشته باشد. به همین خاطر در میانه‌ی مراسم، جینفر از مایکل می‌خواهد که به جایی خلوت بروند تا بتواند بر احساساتش مسلط شود. اما ناگهان صدای یک آهنگ را از طرف اتاق خوابشان می‌شنوند. آنها هیچ سیستم پخش موسیقی‌ای آنجا نداشتند، برای همین گوشی‌های موبایل و لپ‌تاپ‌ها را چک می‌کنند و حتی درب پشتی خانه را باز می‌کنند تا ببینند آیا همسایه‌ها هستند که این آهنگ را پخش کرده‌اند؟ اما هیچ‌کدام از اینها نبودند!

ناگهان فکری به ذهن جنیفر خطور می‌کند! نگاهی بین جنیفر و مایکل رد و بدل می‌شود و او می‌گوید: «نمی‌تونه چیزی که فکر می‌کنم باشه! یعنی واقعا ممکنه؟» سپس به سراغ کشوی اتاق‌خواب می‌روند و متوجه می‌شوند رادیوی پدربزرگِ جنیفر است که در حال پخش این موسیقی عاشقانه است! هر دو برای دقایقی در سکوتی همراه با حیرت می‌نشینند، تا اینکه جنیفر گریه‌کنان می‌گوید: «پدربزرگم اینجا با ماست. من تنها نیستم.»

آنها شب با موسیقی‌ای که از این رادیو پخش می‌شد خوابیدند، اما درست صبح روز فردا، رادیو دوباره از کار افتاد و هرگز دوباره روشن نشد!

توجه کنید، رادیوی پدربزرگ جنیفر برای ده‌ها سال خراب بوده و بعد از تلاش‌های مایکل هم درست نشده و تا سه ماه بعد هم خاموش بوده، اما دقیقا همان زمانی که جنیفر اظهار دلتنگی می‌کند، رادیو شروع به پخش موسیقی عاشقانه می‌کند و دقیقا فردای روز عروسی دوباره از کار می‌افتد.

مایکل شرمر در مقاله‌اش می‌نویسد که جنیفر به اندازه‌ی او نسبت به پدیده‌های ماورائی شکاک است، اما این رویداد باعث شد که احساس کند روح پدربزرگش در کنارش حضور دارد و آن موسیقی هم هدیه‌ای از جانب اوست.

مایکل شرمر اذعان می‌کند که اگر این اتفاق برای هرکس دیگری افتاده بود، او به راحتی آن را توجیه می‌کرد. اما چون خود او در جریان این اتفاق بوده، بسیار تحت تاثیر قرار گرفته است.

باید توجه کنیم که این نوع رویدادها بسیار شایع هستند و نمونه‌هایی از آنها را می‌توانید در کتاب «نشانه‌ها» و همینطور قسمت چهارم مستند «زندگی پس از مرگ» از شبکه‌ی نتفلیکس مشاهده کنید.

در ادامه می‌توانید ترجمه‌ی کامل مقاله‌ی مایکل شرمر را مطالعه کنید:

اغلب از من سوال می‌شود که آیا تا به حال، با چیزی مواجه شده‌ام که توانایی توضیحش را نداشته باشم؟ و البته منظور از این سوال، معماهای گیج‌کننده‌ای مثل هوشیاری یا سیاست خارجی آمریکا نیست، بلکه منظور، اتفاقات غیرعادی و مبهوت‌کننده‌ای است که به وجود ماوراءالطبیعه یا پدیده‌های پارانرمال (فراهنجار) اشاره دارند. اکنون در پاسخ به این سوال، می‌توانم بگویم: بله! چنین تجربه‌ای داشته‌ام.

این تجربه در 25 ژوئن سال 2014 اتفاق افتاد. در آن روز، من با جنیفر گراف، که اهلِ شهر کلن آلمان بود، ازدواج کردم. او را مادرش بزرگ کرده بود و هنگام 16 سالگی‌اش، پدربزرگش «والتر» که بیش از هرکس دیگری نقش پدر را برایش داشت، فوت شده بود. قبل از عروسی‌مان، هنگام اسباب‌کشی جنیفر به خانه‌ی من، بیشترِ جعبه‌ها آسیب دیدند و چند یادگار خانوادگی از جمله دوربین شکاری پدربزرگ جنیفر گم شدند. رادیوی ترانزیستوری 070 فیلیپس محصول سال 1978 که متعلق به پدربزرگ جنیفر بود، به سلامت رسید، اما دهه‌ها بود که کار نکرده بود و من تصمیم گرفتم که آن را راه بیاندازم. درونش باطری‌های نو انداختم و بازش کردم تا ببینم اگر اتصالاتی شلی وجود دارند، آنها را با لحیم جوش بدهم. من حتی «تعمیر ضربتی»! را امتحان کردم که گفته می‌شود در مورد این نوع وسائل کارساز است؛ یعنی با ضربه زدن به آن سعی کردم درستش کنم. اما هیچ‌کدام از این کارها کارساز نبود. ما تسلیم شدیم و آن را پشت یک کشوی میز در اتاق خواب گذاشتیم.

سه ماه بعد، پس از امضا کردن گواهی ازداوجمان در ساختمان دادگستری بورلی هیلز، به خانه برگشتیم و در حضور خانواده، سوگند ازدواج خوردیم و حلقه‌ها را دست هم انداختیم. از آنجایی که جنیفر 9 هزار کیلومتر از خانه و خانواده و دوستانش دور بود، احساس ناراحتی و تنهایی می‌کرد. او آرزو داشت که پدربزرگش در عروسی حضور داشته باشد. سپس آهسته به من گفت که می‌خواهد خصوصی با من حرف بزند، پس ما عذرخواهی کردیم و به پشت خانه رفتیم. اما ناگهان از درون اتاق خواب، صدای موسیقی به گوشمان رسید. ما آنجا سیستم پخش موسیقی نداشتیم، برای همین، دنبال لپ‌تاپ یا گوشی می‌گشتیم و حتی درب پشتی خانه را باز کردیم تا ببینیم آیا همسایه‌ها درحال پخش موسیقی هستند؟ ما صدا را تا پرینتر روی میز دنبال کردیم و به طرز مضحکی با خود فکر کردیم که نکند این دستگاه پرینتر/اسکنر/فکس ترکیبی، رادیو هم دارد؟ اما هیچدام از اینها منبع آن صدا نبودند.

در این لحظه، جنیفر نگاه شگفت‌زده‌ای به من انداخت، نگاهی که قبلا در چهره‌ی تماشاگران فیلم جنگیر دیده بودم! او گفت: «نمی‌تونه چیزی که فکر می‌کنم باشه! یعنی واقعا ممکنه؟» او کشو را باز کرد و رادیوی ترانزیستوری پدربزرگش را بیرون کشید... بله! منشاء صدا همان رادیو بود و حالا آهنگ آن موسیقی عاشقانه فضا را پر کرده بود. برای دقایقی بدون هیچ حرفی، بهت‌زده نشستیم. جنیفر درحالی که اشک می‌ریخت گفت: «پدربزرگم اینجا با ماست. من تنها نیستم.»

کمی بعد، همانطور که آهنگ رادیو پخش می‌شد، نزد مهمانان برگشتیم و من ماجرا را برایشان تعریف کردم. دخترم، «دوین»، که درست قبل از شروع مراسم از اتاق خوابش بیرون آمده بود، در ارتباط با حرف‌های من گفت: «دقیقا همون موقع که می‌خواستید مراسم رو شروع کنید، من صدای آهنگ رو از اتاقتون شنیدم.» نکته‌ی عجیب اینجاست که ما خودمان دقایقی قبل‌تر، در اتاق خوابمان درحال آماده شدن بودیم، اما آن موقع خبری از موسیقی نبود.
همان شب، ما با صدای موسیقی کلاسیکی که از رادیوی پدربزرگ جنیفر پخش می‌شد خوابیدیم. اما دقیقا روز بعد، این رادیو دیگر کار نکرد و تا الان کاملا خاموش و ساکت مانده است.

این اتفاق چه معنایی دارد؟ اگر این اتفاق برای فرد دیگری افتاده بود، احتمال ناهنجاری الکتریکی و قانون اعداد بزرگ را به عنوان توضیح آن مطرح می‌کردم؛ با وجود میلیون‌ها انسان که روزانه میلیاردها تجربه دارند، به شدت امکان دارد که تعداد انگشت‌شماری از اتفاقات غیرمحتمل رخ دهند که از نظر زمان و معنا قابل توجه باشند. در هر صورت، چنین حکایت‌هایی، مدارکی علمی برای ادامه‌ی حیات درگذشتگان یا توانایی برقراری ارتباط آنها از طریق لوازم الکترونیکی به حساب نمی‌آیند.

جنیفر به اندازه‌ی من نسبت به پدیده‌های ماورایی و فراهنجار شکاک است. با این حال، همزمانی عجیب این اتفاقات به شدت خاطره‌انگیز، این احساس واضح را به جنیفر منتقل کرد که پدربزرگش در کنارش حضور دارد و آن موسیقی نیز هدیه‌ای از جانب اوست. باید اعتراف کنم که این تجربه، به شدت من را شوکه کرد و شکاکیت من را نیز از بنیان تکان داد. من بیش از توضیح و توجیه این ماجرا، مجذوب خود تجربه شدم.

صرف نظر از علت چنین رویدادهای غیرعادی‌ای، برداشت‌های عاطفی از آنها اهمیتشان را تصدیق می‌کند. و اگر ما می‌خواهیم که طریقت علمی را جدی بگیریم تا بتوانیم هنگامی که شواهد نتیجه‌بخش نیستند و معماها حل نشده‌اند ذهنمان را باز نگه داریم و ندانم‌گرا بمانیم، نباید با بستن درهای ادراک خود، خودمان را از شگفتی اسرار زندگی محروم کنیم.
مایکل شرمر
مایکل شرمر


کانال تلگرام من:
https://t.me/Near_Death


مایکل شرمرروحپارانرمال
وبلاگنویسِ science-spirituality.blog.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید