احمد بهزادی
احمد بهزادی
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

نقشه‌ی بزرگ خدا (بخشی از تجربه نزدیک به مرگ هاورد استورم)

ترجمه: احمد بهزادی


متن زیر، بخشی از تجربه نزدیک به مرگ معروف «هاورد استورم» است:


وقتی مسیح به من گفت که باید برگردم و من داشتم سعی می‌کردم قانعش کنم که همانجا بمانم، از او پرسیدم وقتی به زمین برگردم باید چه کار کنم؟ قبل از اینکه او فرصت جواب دادن پیدا کند، بهش گفتم، «می‌دونی که من یک هنرمندم و دوست دارم برای تو یک زیارتگاه درست کنم. یک زیارتگاه بی نظیر بزرگ و زیبا درست می‌کنم که مردم سراسر جهان رو به سمت خودش بکشونه و وقتی اونجا بیان متوجه بشن که این زیارتگاه برای توئه و همین باعث بشه که به تو فکر کنن. این کاریه که دوست دارم وقتی برگشتم انجام بدم.»


مسیح به من گفت: «ترجیح می‌دم که این کار رو انجام ندی». گفتم: «چی؟ مردم همیشه برای تو زیارتگاه ساختند. این همه زیارتگاه وجود داره. من هم می‌خوام یک زیارتگاه برای تو بسازم.» مسیح جواب داد: «تو خودت رو مدت زیادی از زندگی‌ات توی اتاق کارت پنهان کرده بودی و از مردم دوری می‌کردی. من ترجیح می‌دم که تو با ساختن چنین زیارتگاه بزرگی، از مردم دوری نکنی. زیارتگاه‌ها واقعا برای من اهمیت ندارند. مردم دوست دارند زیارتگاه بسازند. من این رو درک می‌کنم. این به اونها احساس خوبی می‌ده. اما اونها مطلقا هیچ کاری برای من یا برای خدا انجام نمیدن. اگر این کار برات سرگرم‌کننده است، خب فکر کنم باید انجامش بدی. اما این کار رو برای من انجام نده. خودت رو فریب نده که این چیزیه که مسیح می‌خواد یا بهش نیاز داره.» من گفتم: «باشه قبول. حالا ایده‌ی شما چیه؟»


مسیح گفت: «به کسی که در کنارت هست عشق بورز». من گفتم: «باشه قبول، حتما این کار رو انجام میدم. مشکلی نیست. ولی تو چی می‌خوای؟ تو چه کاری رو می‌خوای که من انجام بدم؟» مسیح جواب داد: «من همین الان بهت گفتم که ازت چی می‌خوام. بهت گفتم: به کسی که در کنارت هست عشق بورز». من گفتم: «باشه، اما بعد از این کار، چه چیزی هست که تو واقعا بخوای من انجام بدم؟» اون گفت: «نه، این دقیقا همون چیزیه که من واقعا می‌خوام: به کسی که در کنارت هست عشق بورز». گفتم: «خب این خیلی راحته. این کار رو انجام میدم.» اون گفت: «واقعا؟ خب این کاریه که من می‌خوام تو انجام بدی. و این کار کفایت می‌کنه.» پرسیدم: «چطور کفایت می‌کنه؟» مسیح جواب داد: «اگر تو این کار رو انجام بدی، جهان رو تغییر خواهی داد». من پرسیدم: «پس تو از من می‌خوای که جهان رو تغییر بدم؟» اون گفت: «دقیقا! و اصلا به همین خاطر هم تو رو در دنیا قرار دادم؛ برای اینکه دنیا رو تغییر بدی».


من گفتم: «خب می‌دونی، آدمای زیادی بودن که تلاش کردن دنیا رو تغییر بدن، اما معمولا نتیجه‌ی کارشون خیلی ناجور بوده. مثلا هیتلر، استالین یا مائو. همه‌ی اونها می‌خواستن دنیا رو تغییر بدن و آخر سر همه چیز رو بدتر کردن. اگر من برگردم به دنیا و تلاش کنم که دنیا رو تغییر بدم، چه چیزی مانع میشه که مثل اونا خطاهای وحشتناک انجام ندم و دنیا رو به جای بدتری تبدیل نکنم؟»


مسیح گفت: «اما روشی که من می‌خوام باهاش دنیا رو تغییر بدی متفاوته. من می‌خوام با عشق ورزیدن به کسی که در کنارت هست، دنیا رو تغییر بدی».


من گفتم: «یه لحظه صبر کن. اینجا یه تناقضی وجود داری. تو از من می‌خوای که دنیا رو تغییر بدم، در عین حال، تو فقط از من می‌خوای که به کسی که در کنارمه عشق بورزم؟»


مسیح گفت: «بله، نقشه همینه. این همون نقشه‌ی بزرگه. اگر تو به کسی که در کنارته عشق بورزی، اون هم بیرون می‌ره و به کسایی که در کنارش هستند عشق می‌ورزه و این یک زنجیره‌ی واکنش‌ها رو به وجود میاره و نهایتا عشق بر دنیا حاکم می‌شه و همه همدیگه رو دوست خواهند داشت. این همون نقشه‌ی بزرگ خداست».


من گفتم: «این جواب نمیده؟» پرسید: «چرا که نه؟» گفتم: «من می‌رم و به کسی در کنارمه عشق می‌ورزم. اون می‌ره بیرون و یک کامیون باهاش تصادف می‌کنه و بعد همه عصبانی و ناراحت می‌شن». اون گفت: «بله ممکنه این اتفاق بیفته، اما این نقشه‌ی خداست و هیچ چیز نمی‌تونه جلوش رو بگیره. این حتما محقق میشه». گفتم: «حتی اگر یک میلیون نفر هم داشته باشی، فکر نمی‌کنم این نقشه عملی بشه». مسیح گفت: «توی این نقشه، بیشتر از یک میلیون نفر حضور دارن». گفتم: «خب با توجه به شناختی که من از دنیا دارم، این مقدار کافی نیست».


مسیح گفت: «راستش، ما همه‌ی فرشته‌ها رو برای این نقشه داریم. اونها خیلی زیاد هستند. تعداد فرشته‌ها خیلی بیشتر از مردم توی دنیاست. میلیون‌ها انسان و همه‌ی فرشته‌ها توی این نقشه ایفای نقش می‌کنند. و خدا هم هست. این یک امر اجتناب‌ناپذیره. این نقشه اتفاق خواهد افتاد.»


من گفتم: «اگه این نقشه‌ی شماست من انجامش می‌دم. ولی راستش خیلی بهش امید ندارم».


و مسیح جواب داد: «تو به اندازه‌ی کافی نمی‌دونی که متوجه بشی چطور این نقشه اتفاق خواهد افتاد».


حالا، راه حل من برای همه این است که همدیگر را دوست داشته باشند. وقتی داشتم انجیل می‌خواندم، متوجه شدم که حکم مسیح در انجیل اینطور نوشته شده: «حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید» (یوحنا 15:12) این همان برنامه‌است و من تلاش کرده‌ام که بخشی از این برنامه باشم. بنابراین، من خودم هیچ نقشه‌ی بزرگ دیگری به غیر از عشق ورزیدن ندارم.


تنها مشکل این قضیه این است که من فکر می‌کردم، این راه حل، خیلی آسان و ساده است؛ اما معلوم شد، این سخت‌ترین کاری است که من انجام داده‌ام. این کار به نظر آسان می‌آید، اما واقعا سخت است. برای من آسان است که مادرم را دوست داشته باشم، چون او یک زن خوب و دوست داشتنی است. اینکه به کسی که خوب و دوست داشتنی است عشق بورزی و بهش محبت کنی، کار سختی نیست. اما در مورد کسی که بداخلاق یا بدجنس است چطور؟ محبت کردن به این افراد آسان نیست.


و در ضمن، معنای عشق ورزیدن به یک نفر چیست؟ گاهی عشق ورزیدن به یک نفر، به زندان انداختن آن فرد است و این اصلا لذت بخش نیست. گاهی عشق ورزیدن به یک نفر به این معناست که تا حد امکان از آن فرد دور باشید و به او بگویید که دیگر با شما تماس نگیرد. عشق ورزیدن به آدم‌ها آسان به نظر می‌رسد؛ اما بسیار سخت است.


توضیح مترجم: همانطور که می‌دانید محتوای تجارب نزدیک به مرگ متنوع هستند. باید در خواندن هر تجربه‌ای به شرایط و احوال تجربه‌گر و حتی عوامل دیگر هم توجه شود. من فکر می‌کنم، ساخت زیارتگاه یا بناهایی مثل آن نیز می‌تواند فضایی برای محبت‌ورزی و جنبه‌های مثبت دیگر ایجاد کند؛ اما اینکه در تجربه‌ی هاورد استورم به این شکل به این مسئله اشاره شده، ممکن است بخاطر شرایط و مسیر خاص هاورد استورم باشد.


منبع: کتاب Love the Person You’re With از David Sunfellow

کانال تلگرام من:
https://t.me/Near_Death
وبلاگ من:
https://science-spirituality.blog.ir
عشق ورزیدنتجربه نزدیک به مرگ
وبلاگنویسِ science-spirituality.blog.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید