در قلب شهر بزرگی که همیشه تابستان بود، وکیل خانم آنا سامسون به عنوان یکی از بهترین وکلای کیفری شهر معروف بود. او با ذهنی تیز و هوش برتر، همیشه در پی حقیقت بود و تصمیمهای عالی در دادگاهها میگرفت. اما داستان او به زندگی شخصی اش محدود نمیشد.
آنا با یک شعف غیرمعمول به معمای موارد پیچیده پرداخت. او همیشه به دنبال رازها و پردههایی بود که بیشترین وکیلان حتی به ذهنشان هم نمیرسید. یک روز، مردی به نام ویکتور هارپر با شماره وکیل خانم در کرج تماس گرفت و به دفتر آنا آمد و از او خواست تا در مورد یک پرونده مرموز کمک کند.
ویکتور یک تاجر مشهور بود که به نظر میرسید همیشه درست عمل کرده ولی حالا با یک اتهام جدید مواجه شده بود. او مدعی بود که مورد نیکومیا، یک شرکت بزرگ فناوری، او را به دزدی از اختراعات مهم متهم کرده و این به ویژه عجیب به نظر میرسید چرا که ویکتور تا به حال هیچ وقت درگیر اینگونه مسائل نشده بود.
آنا با تعقیب این پرونده، آغاز به گشودن درون پردههای پیچیده دنیای کسب و کار و فناوری کرد. او در مسیر کاوش خود با فساد، حقوق مختصر و اتفاقات ناگهانی روبرو شد. در طول این سفر، آنا نه تنها با تهدیدات مربوط به پرونده مواجه شد، بلکه با افرادی نیز روبرو شد که همیشه در سایه تاریکی جلوه میکردند.
در نهایت، آنا با اثبات بیگناهی ویکتور و بیرون آوردن رازهای دفن شده، به عنوان یک وکیل منحصر به فرد و باهوش، درخشید. او به عنوان نمادی از عدالت و پایبندی به حقیقت شناخته شد. حتی پس از حل پرونده، آنا از ماجراهای پررمز و راز خود را به عنوان وکیل گوهردشت برای یک رمان جذاب استفاده کرد و به نامش افتخار کرد: "پردههای حقیقت".
توجه داشته باشید که آنچه خواندید صرفا یک داستان است و هیچ یک از این شخصیت ها و اتفاقات واقعی نیستند.