ویرگول
ورودثبت نام
فرید احمدیان
فرید احمدیان
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

در مدح جایی به نام کتابخونه


هیچ وقت یادم نمیره، اولین بار رفته بودم برای تعمیر دوچرخم، تعمیرکار گفت نیم ساعت طول میکشه برو یه چرخی بزن بیا، رفتم توی نزدیکترین مال (Mall) و طبقات مختلفشو میدیدم که رسیدم به طبقه آخر، یه کتابخونه بزرگ بود ولی اصلا شبیه به کتابخونه های ما نبود، پر بود از ادم های مختلف، خانواده ها با بچه هاشون و دست اکثریت یه سبد پلاستیکی شبیه این مراکز فروش خواروبار ولی پر سی دی و کتاب!!!

روز بعدش که داشتم به همکارم میگفتم چی دیدم و نشسته بودم پشت یه میز مطالعه و بی اختیار بغض کرده بودم نمیفهمید چرا ینفر باید تو کتابخونه بغض کنه؟
برای من دیدن اونجا دیدن همه ارزوهایی بود که برای جامعم داشتم، فرهنگی که توش خانواده ها اینطوری همه با هم بیان کتابخونه، توی سبداشونو پر کنن از محصولات فرهنگی، ازادیی که امکان پیش هم نشستن جنسیت های مختلف رو بده، اعتمادی که تو فضا موج میزد و فرض بدیهی بود که کسی کتابها، سی دی ها و کامپیوترها و چزای دیگه رو خراب نمیکنه!



تو زنجان که بودم نزدیک ترین کتابخونه به ایده آل من کتابخونه دانشگاه علوم پایه بود، تنها جایی که میتونستم بین کتابهاش قدم بزنم و اصطلاحا قراعتخونش رو از مخزن کتابها جدا نکرده بودن، ولی من دانشجوی اون دانشگاه نبودم و هیچ وقت توش کاملا حس راحتی نداشتم چون حس  میکردم قاچاقی میرم میشینم اونجا و کلا حق من نیست اونجا باشم حتی موقعی که دکتر ملازاده به مسئولش گفت با این شخص کاری نداشته باشید.

توی این بیشتر از دو سال، کتابخونه عمومی استگلیتز برلین پناهگاه من برای روزهای سخت بوده، روزهای تنهایی، روزهای تاریک و سرد زمستونی با فضایی که تو مملکتم همیشه فکر میکردم داشتنش امکان پذیر نیست، امروز میخوام کمی با قسمتهای مختلفش آشنا کنمتون تا ببینید چه امکاناتی میشه تو کتابخونه داشت، بهر روی مرحله اول داشتن هر چیزی آرزو کردنشه!

از تصویر اول که بگذریم تصویر دوم و سوم مربوط میشه به گیگ کورنر، پر از کتابهای تخیلی، داستای های فانتزی و مصور و نهایتا شیشتا کامپیوتر که بچه ها میان پشتش بازی های تحت شبکه مثل ماینکرافت میکنن، بعضی وقتا صداشون بلند میشه و از خودم میپرسم آیا داشتن یه همچیم چیزی تو کتابخونه درسته؟ بعد میبینم چرا که نه، بهتر از اینه که مثلا بچه هشت نه ساله ما بره تو گیم نتی که توش یه نوجون پونزده شونزده ساله هست و نظارت خاصیم تو اون محیط نیست! بعدشم بودن تو این محیط باعث میشه یه نگاهیم به ابعاد دیگه کتابخونه کنن و کم کم پاشون اونجاها هم باز شه.


عکس چهارم تا شیشم مربوط به بخش موسیقی کتابخونه میشه، پر از نت های آهنگ های مختلف، پر از سی دی های صوتی کارهای فاخر جهان، یه پیانو که دیدم مردم نتی رو که برداشتن روش میزارن و میزنن ببینن آیا این اون چیزیه که دنبالشونن یا نه و در کنارش کلی صندلی راحت با دستگاه پخش سی دی صوتی و هد ست برای گوش کردن به سی دی ها در کتابخونه و نهایتا اتاق کاملا ایزوله صوتی برای تمرین سازهای موسیقی.


عکس هفتم مربوط به کتابهای انگلیسی رده سنی نوجوانانه، توجه باید داشت که کلی کتاب آلمانی در همون موضوع دارن با این حال این بخش هم وجود داره و راستش خود منم مشتری این قسمتم!

عکس هشتم تا دهمم مربوط به بازی کنسول های مختلف میشه و نکته جالبترش اینکه اگه دوست داشته باشین همه موارد داخل کتابخونه رو انلاینم میتونید از کتابخونه سفارش بدین و با پست تحویل بگیرید و البته که هزینه پست با خودتونه.


عکس یازدهم مربوط به بخش فیلم های سینمایی و کامپیوترهای متصل به اینترنت برای وب گردیه.

عکس دوازدهم قسمت اعلان کلی رویداد فرهنگیه و پشت اون کتابخونه کودکانه با میز صندلی های کوچیک و پر از وسایل سرگرمی کودکان که خوب من روم نمیشه برم تو اون بخش و عکس بگیرم!

و این عکس مربوط به لاکر ها میشه که توش میتونید وسایلتون رو بزارید و همچنین کافی شاپ کتابخونه برای گرفتن قهوه و کیک و ...

و نهایتا پرده اخر دسترسی به کلی کتاب و فیلم و موسیقی انلاین، شاید تعدادشون بی نهایت نباشه ولی رزرو میکنید و هر وقت نفرات قبل از شما اسفتادشون تموم شد، همونطور که تو عکس آخر مشخصه به شما ایمیل میزنن که بیا تو سایت و از منبع دیجیتالت استفاده کن.

همونطور که میبینید تو یه جایی به اسم کتابخونه همه چیو جمع کردن، گیم نت، کافی نت، کلوب فیلم، کافی شاپ، مرکز موسیقی ومهم تر از همه اعتماد. هدف من به اشتراک گذاشتن این تیکه بهشتی بود و ای کاش بیشتر روم میشد عکس های دقیقتری میگرفتم و بهتون نشون میدادم چقدر یه محیط کتابخونه میتونه عالی باشه و آرزو میکنم بلاخره یه روز شاهد یه همچین چیزی تو کشور خودمون باشیم.


پی نوشت:

عکس ها گرفته شده از کتابخونه Stadtbibliothek Steglitz-Zehlendorf است.




کتابخونهفرهنگمهاجرتآلماناعتماد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید