به مناسبت سالگرد درگذشت ماکسیم گورکی
برای پدر رئالیسم اجتماعی و مادر انقلابی روسیه
📷
احمد خواجه حسنی
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف در ۲۴ سالگی زندگی آميخته با آوارگی ، نام خود را هدف مند و با انگیزه های سیاسی به نام مستعار و ادبی "ماکسیم گورکی" یا به عبارتی "ماکسیمِ تلخ" تغییر داد تا خشم و انزجار خود را از طریق مطالبات آزادی خواهانه از حکومت، برای احقاق اصلاحات اجتماعی و حقوق بشری و بیان حقیقت های تلخ زندگی در روسیه ی آن زمان هنرمندانه به رشته تحریر درآورد و با نوشتن سمفونی هنرمندانه "تغییر" ، چهره ی اسطورهای ادبیات انقلابی روسیه و نویسنده ای فرا مرزی لقب گیرد که از توده مردم برخاست و به تعبیر چخوف در طول هزار سال آینده در یادها زنده بماند.
نوشتن از ماکسیم گورکی نویسنده ای سه بعدی، بشردوست و انقلابی که حسادت چخوف و حتی تولستوی را برانگیخته، با شخصیتی ساده و سرنوشتی پیچیده که به عنوان مدافع پرشور دگرگونی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روسیه، صدای ادبی فرودستترین قشر جامعه بود در عین سختی ، لذّت بخش و قابل تأمل است.
گورکی که در خانواده ی نسبتاً فقیری به دنیا آمده بود در همان دوران کودکی یتیم شد و زندگی سخت و ملالت باری را گذراند، او در بطن مبارزهی آشتی ناپذیر مابین سرمایهدار و کارگر قرار داشته و با اعماق وجودش تبعیض و بی عدالتی ساختاری فرادستان بر فرودستان را حس کرده بود ، به همین دلیل به طور علنی با استبداد تزاری مخالفت کرد و به کرّات در آثار ادبی خود از طبقه فرودست دفاع میکرد و اصولاً به ادبیات بیشتر به عنوان کنشی سیاسی و اخلاقی نظر داشت که می تواند جهان را تغییر دهد !
گورکی که در فقر و تنگ دستی با پیش زمینه ی مستحکمی از طبقات کارگری روسیه رشد یافته بود شرایط صعب و سخت طبقه کارگر گلویش را می فشرد و قلمش را به نوشتن از درد و رنج طبقه فرودست و حمایت بی پروا از توده های زحمت کش جامعه وامی داشت و تا دم مرگ براي آزادی و به خاطر حقيقت مبارزه کرد ، گورکی معتقد بود سلاح کارگر در مبارزه برای حق خود، سلاح آگاهی طبقاتی است ، اول باید مغز را مسلح ساخت و پس از آن دست ها را ... او در این باره می نویسد ریشه بدبختی و نکبت مردم فرودست روسیه که از فرط بیفرهنگی و خشونت و عقبماندگی، گاهی زندگیشان به زندگی حیوانات شبیه میشد "تنها با رشد آگاهی و باز شدن چشمان جامعه، خشک میشود" و بر این باور مؤمن بود که نقش "فرهنگ" در بیداری روحی و اخلاقی و آگاهی انسان از ارزش و جایگاه خودش برای موفّقیّت انقلاب مهمتر از سازوکارهای سیاسی و اقصادی است!
ماکسیم گورکی، میل به تغییر را در کسانی که در برابر شرایط تحقیرآمیز به زانو درآمدهاند مجدّانه برانگیخت ، او مدتی در یک نانوایی کار میکرد. ۵۰ کارگر شبها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز میدادند، میخوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار نان و شیرینی میپختند. صاحب نانپزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذت میبرد.
گورکی می نویسد، ما زیاد بودیم ولی هیچ وقت، هیچکس در مقابل گردن کلفتی، ظلم و آزارهای این یک نفر نمیایستاد. آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند و نه به خاطر حقشان که دستمزد محترمانهای بود، اعتراضی میکردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف سرزده وارد میشود و کتاب را از او میگیرد تا در تنور بیندازد. گورکی بلند میشود و دست رئیس را میگیرد و میگوید: "حق نداری این کار را بکنی"!!!
سیمونوف میخکوب میماند! و از این که یکی از زیر دستان جلویش ایستاده، بهت زده است. کتاب را برمیگرداند و نانپزی را ترک میکند. سیمونوف از فردا متوجه میشود چیزی آرام در وجود بقیه جان گرفته!!! آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید...
این قبیل کنش های حق طلبانه گورکی در آن زمان تلنگری بود بر انسان هایی که از عظمت انسانیت خویش بی اطلاع اند ...
این نويسنده ی بی سر و سامان که بینوایی و بیچارگی وجه غالب زندگی مشقت بارش بوده هم واره متأسف بود از این که چرا ما (طبقه کارگر) در" فریب" غوطهوریم و دیگران به بهای زحمت ما تا حلقومشان میخورند و تفریح میکنند و ما را در "جهل" نگه میدارند ، گورکی نویسندهای که صدای جامعهاش را بی واسطه میشنید معتقد بود ثروتمندها را فقط موقعی به زندان می اندازند که آنقدر زشت کاری کرده باشند که دیگر نشود زیر جلی درش کرد، اما فقیرها را به محض آنکه آرزوی زندگی بهتری بکنند !!!
گورکی صدای جامعهای را که به سوی انقلاب پیش میرفت به صراحت درک و وجدان کرد به ویژه آن جا که نوشت "من از مدتها پیش، احساس میکردم در روحم دندانهای شیری نارضایتی نسبت به وضع موجود نیش زده است" و نیش دندان های شیری نارضایتی از وضع موجود را با نوشتن رمان سیاسی "مادر" بر پیکره ی حکومت متزلزل تزاری وارد کرد تا آئینهای از آرمانهای معترضان سوسیالیستی شود که به موتور محرکه ی انقلاب اُکتبر منجر گردید.
در آن زمان حرکتهای انقلابی علیه حکومت تزاری در جریان بود و اعتراضات روز به روز بیشتر میشد ، فاصله طبقاتی بیداد میکرد و حقوق ناچیزی که به کارگران داده میشد بر اعتراض آنها می افزود. از دیگر سو تلاش قدرت بر این بود که مردم را با بیخبر نگاهداشتن هرچه بیشتر چپاول کنند. در چنین فضایی بود که گورکی سعی کرد نشان دهد که چطور قدرت برای اثبات حقانیت خود به دین متوسل شده این در حالی است که دینی که معرفی میشود با دین حقیقی متفاوت است.
نویسنده با انتخاب "مادر" به عنوان قهرمان رمان، عالمانه ابراز داشت که برای ایجاد تغییرات بنیادین و ماندگار در افکار هر جامعه ای باید بر آگاهی مادران جامعه تکیه کرد، این شاه کار ادبی ، با آگاهی بخشی و متعاقباً رادیکال نمودن یک زن بی سواد راساً به نقش کلیدی زنان در پس زمینههای اصلی انقلاب اکتبر شوروی پرده برداشت و زنان را به عنوان شخصیت های کلیدی انقلاب معرفی نمود که با ابراز وجود و درک حقیقت جامعه را به سمت تغییر و دگرگونی رهنمون می کنند.
گورکی هجدهم ژوئن ۱۹۳۶ مرد. پزشکان علت مرگ را ذات الرّیه و سکته ی قلبی اعلام کردند. درباره ی مرگ گورکی، فرضیه های متعددی وجود دارد ، در تشییع جنازه ، استالین با بازوبند سیاه پیشاپیش عزاداران زیر تابوت را گرفته و حرکت می کرد! ده سال بعد از مرگ استالین، همسر گورکی جرأت کرد و واقعیت را گفت؛ "استالین با شیرینی مسموم، گورکی را کشت" [۱] گورکی به سبب قرابتی که با لنین داشت می توانست منافع شخصی را به منافع جمعی ترجیح داده و از مساعدت های شایانی مابین تصمیم گیران کرملین بهره مند شود، ولی هرگز از انتقاد نسبت به سياست های رسمی حکومت ابایی نداشت و نوشتن از دردهای مردم و دشواریهای جوامع را بر هر گونه تملّق خوشایند اصحاب قدرت ترجیح داد تا رسالت قلم را برای همیشه پاس داشته باشد.
مطالعه و بازخوانی آثار این نویسنده حامی ستمدیدگان و استثمارشدگان را به همه جویندگان حقیقت توصیه می کنم.
خرد یارتان.
پ ن :
۱_ برگرفته از کتاب "یکی درباره دیگری" کریگ براون، ترجمه ی حسن کامشاد