
فیلمنامه: عشق در قلب من زنده است
ژانر: درام عاشقانه، تراژیک
مدت زمان: حدود 120 دقیقه
مخاطب: بزرگسالان
محل وقوع: تهران، عسلویه، بیمارستانهای ایران
شخصیتهای اصلی:
ساختار فیلمنامه:
پرده اول: بحران و فداکاری
صحنه 1: بیمارستان، بخش اورژانس - روز
دوربین روی آزاده زوم میکند، روی تخت بیمارستان، با چهرهای رنگپریده و چشمان پر از ترس. صدای دستگاههای پزشکی و شلوغی بیمارستان پسزمینه است.
دکتر ناصری (با جدیت): آزاده جان، کبدت داره از کار میافته. بدون پیوند، شاید فقط چند ساعت دوام بیاری.
آزاده با چشمان پراشک به سقف خیره میشود. فلشبک به گذشته: آزاده و امیر در کافهای در تهران. امیر با لبخند چیزی میگوید، اما آزاده با عصبانیت بلند میشود و میرود.
آزاده (صدای ذهن): چرا من؟ چرا حالا؟
دکتر توضیح میدهد که هیچکدام از اعضای خانواده (مادر و برادر آزاده) به دلیل گروه خونی یا بیماری نمیتوانند اهداکننده باشند. صف پیوند هم طولانی است و بیماری ناشناختهی آزاده، او را از اولویت خارج کرده.
صحنه 2: راهروی بیمارستان - عصر
امیر، با ظاهری آشوبزده، وارد بیمارستان میشود. نگهبان جلوی او را میگیرد.
امیر (فریاد): من باید ببینمش! آزاده داره میمیره!
درگیری شروع میشود. امیر بهطور اتفاقی به شیشهی در برخورد میکند و شیشه میشکند. خون از دستش جاری میشود. پرستاران او را به اورژانس میبرند.
صحنه 3: اتاق اورژانس - شب
امیر روی تخت است. دکتر ناصری آزمایش خون او را بررسی میکند.
دکتر ناصری (متعجب): گروه خونی شما با آزاده مطابقت داره... و کبدت هم سالم به نظر میرسه.
امیر، با چشمان پر از امید، به دکتر نگاه میکند.
امیر: یعنی میتونم نجاتش بدم؟
دکتر ناصری: شاید... اما فقط چند روز وقت میخره تا بیماریش تشخیص داده بشه. تضمینی برای نجاتش نیست. و این عمل برای تو هم خطرناکه.
سارا، خواهر امیر، وارد میشود. او که دانشجوی پزشکی است، با عصبانیت واکنش نشان میدهد.
سارا: تو دیوونه شدی، امیر؟ اون حتی نمیخواد ببینتت! چرا خودتو به کشتن میدی؟
فلشبک: امیر در اتاقش، نامهای برای آزاده مینویسد که هرگز نفرستاده. در نامه از عشقش و پشیمانی از اشتباهی در گذشته (مثلاً یک سوءتفاهم که باعث جدایی شد) میگوید.
صحنه 4: اتاق عمل - شب
امیر با وجود مخالفت خانواده، تصمیم به اهدا میگیرد. دوربین بین دو اتاق عمل (آزاده و امیر) جابهجا میشود. در حین عمل، ضربان قلب امیر متوقف میشود.
پرستار (فریاد): ایست قلبی! سریع احیا کنید!
چهار دقیقه بعد، امیر احیا میشود، اما پزشکان نگران آسیب مغزی هستند.
پرده دوم: بهبودی و جستوجو
صحنه 5: بیمارستان، دو ماه بعد - روز
آزاده، سالم و سرحال، از بیمارستان مرخص میشود. مادرش او را در آغوش میگیرد.
مادر آزاده: خدا رو شکر، بیماریت تشخیص داده شد. حالا دیگه سالمی.
آزاده لبخند میزند، اما ذهنش جای دیگری است. او شایعاتی دربارهی فداکاری امیر شنیده: پسری که به خاطر او آسیب مغزی دیده.
آزاده (صدای ذهن): من بهش بد کردم... حالا چی به سرش اومده؟
آزاده به پرستاران بیمارستان مراجعه میکند، اما هیچ اطلاعاتی از امیر ندارد. تمام پلهای ارتباطی (شماره، آدرس، دوستان مشترک) را خودش در گذشته قطع کرده.
صحنه 6: بیمارستان، بخش آیسییو - روز
آزاده با پرسوجو، سارا (خواهر امیر) را به یاد میآورد. به بیمارستان برمیگردد و از پرستاران میخواهد نام دانشگاه سارا را پیدا کنند. اما خبر شوکهکنندهای میشنود: سارا در تصادف رانندگی به کما رفته و در آیسییو بستری است.
صحنه 7: آیسییو - هفتهها بعد
آزاده خودش را بهعنوان دوست سارا معرفی میکند و مرتب به ملاقات او میرود. حاج مرتضی (پدر امیر) و عمو رحیم را میبیند، اما جرئت نمیکند حقیقت را بگوید.
عمو رحیم (با خنده): تو دیگه کی هستی که اینقدر به سارا سر میزنی؟
آزاده (مضطرب): فقط... دوستم بود تو دانشگاه.
آزاده بالاخره از عمو رحیم میفهمد که امیر بعد از بیمارستان به عسلویه رفته و در پالایشگاه کار میکند. او فقط هر شش ماه برای مرخصی برمیگردد.
پرده سوم: دیدار و پایان تراژیک
صحنه 8: بیمارستان، شش ماه بعد - روز
سارا هنوز در کماست. امیر برای ملاقات او میآید. آزاده با دیدنش شوکه میشود. با هیجان جلو میرود.
آزاده: امیر! منم، آزاده...
امیر با سردی نگاهش میکند.
امیر: ببخشید، شما رو نمیشناسم.
آزاده ماتش میبرد. بعداً از پرستاران میفهمد که امیر به دلیل آسیب مغزی، حافظهی 10 سال گذشتهاش را از دست داده.
صحنه 9: تماسهای تلفنی - ماهها بعد
آزاده از سارا (که حالا از کما خارج شده) شمارهی امیر را میگیرد. تماسها و پیامهایش شروع میشود، اما امیر هر بار سردتر و محترمانهتر جواب میدهد.
امیر (از پشت تلفن): نگاه کن، تو دوست سارا هستی، درسته؟ من فقط میخوام یه رابطهی دوستانه داشته باشیم.
آزاده ناامید میشود، اما تصمیم میگیرد به عسلویه برود.
صحنه 10: عسلویه - روز
آزاده به امیر اطلاع میدهد که میخواهد به عسلویه بیاید. امیر مانع میشود و میگوید بهتر است بعداً بیاید، چون "اتفاق ویژهای" در راه است.
امیر (از پشت تلفن): اگه دوست داری، بیا. قراره همه دور هم باشیم.
آزاده، بیخبر از نامزدی امیر، بلیط میگیرد.
صحنه 11: جادهی عسلویه - روز
آزاده در تاکسی به سمت محل جشن میرود. در مسیر، تاکسی با یک ماشین تزئینشده (مثل ماشین عروس) تصادف میکند. دوربین لحظهی برخورد را آهسته نشان میدهد: شیشههای شکسته، صدای جیغ، و تاریکی.
صحنه 12: بیمارستان عسلویه - شب
آزاده دچار مرگ مغزی شده. در اتاق کناری، نامزد امیر (دختری که در ماشین بود) به دلیل ایست قلبی در خطر است. پزشکان متوجه کارت اهدای عضو آزاده میشوند.
دکتر: گروه خونی آزاده با بیمار دیگه مطابقت داره. قلبش میتونه نجاتش بده.
دوربین روی قلب آزاده زوم میکند که در جعبهی پیوند حمل میشود. صدای ضربان قلب در پسزمینه محو میشود.
صحنه پایانی: عسلویه، چند ماه بعد - روز
امیر، با چهرهای غمگین، کنار ساحل عسلویه ایستاده. نامزدش (که حالا قلب آزاده را دارد) کنار اوست. او یک گردنبند پیدا میکند که متعلق به آزاده بوده، اما چیزی یادش نمیآید.
نامزد امیر: این مال کیه؟
امیر (با تردید): نمیدونم... انگار یه روزی مال یکی بود که مهم بود.
دوربین به آسمان میرود. صدای ضربان قلب دوباره شنیده میشود، و صفحه سیاه میشود.
تیتراژ پایانی:
موسیقی آرام و احساسی. تصاویری از شیشههای شکسته، بیمارستان، و ساحل عسلویه بهصورت مونتاژ نشان داده میشود.