با من همراه باشید تا خلاصه آنچه که از کتاب استراتژی خوب استراتژی بد نوشته Richard P. Rumelt خواندم را با هم مرور کنیم.
من بارها و بارها کلمه استراتژی یا راهبرد را در گفتمانهای مدیریتی شنیدهام. اما برایم سوال بود که استراتژی واقعاً چیست؟ چرا برخی استراتژیها به موفقیت میرسند و برخی از استراتژیها شکست میخورند؟برایم سوال بود که چه تفاوتی بین استراتژی خوب و استراتژی بد هست؟ اصلا آیا تفاوتی هست؟
اینطور حس میکنم که تمام استراتژیها اینگونه ساخته میشوند تا موفق شوند اما کمتر کسی هست که شک کند ممکن است استراتژی اش شکست خورده است.
این عدم موفقیتها، من را به این فکر فرو میبرد که احتمالا چیزی که ما به عنوان استراتژی میشناسیم دقیقا معنای استراتژی را نمیدهد.
به دید من زمانی ما میتوانیم یک استراتژی خوب تدوین کنیم که ابتدای امر استراتژی را خوب درک کنیم، تلاش من این است که در این پست عناصر استراتژی را معرفی و مشخص کنم چگونه با یک تفکر استراتژیک به موفقیت میرسیم.
همچنین، تلاش میکنم با آوردن مثالهایی درک کنیم که استراتژی موفق و غیر موفق کدام است. خواندن کتاب استراتژی خوب استراتژی بد برای همه ما لازم است به این دلیل که حتی اگر مدیر یک کسبوکار نباشیم قطعا در زندگی خود نیاز به استراتژی داریم.
اولین گام کتاب استراتژی خوب استراتژی بد تعریف درست از استراتژی را مشخص میکند و میگوید:
بیشتر وقتها ما چشم انداز یا Vision شرکت را میگوییم استراتژی. مثلا میگوییم:
هر سال ما مشتریان ما ۳۰ درصد افزایش یابد و هزینههایی ۱۰درصد کم شود.
اما یادمان میرود این یک استراتژی نیست و تنها یک هدف عملکردی است.
در حقیقت چشم انداز یک ایده است و هدف نیست. اما وقتی صحبت از استراتژی میکنیم مجموعه ای از ایدههارا مد نظر داریم که همراهش یک برنامه عملی برای تحقق ایدهها هست.
شاید بتوان این گونه گفت که داشتن یک چشم انداز، یک نقطه شروع خوب است و نه همه ماجرا.
در استراتژی ما مشخص میکنیم که دقیقا چگونه قرار است به هدفها برسیم.
برای مثال فرض کنید شما در شرکت به افراد بگویید بیشتر بفروشید. ولی برا این کار اطلاعات مفیدی در اختیار کارکنان قرار ندادید که چگونه باید بیشتر بفروشند. در حقیقت هیچ گونه برنامه اقدام ( Plan Of action) یا استراتژی به آنها ندادید.
در یک مثال دیگر گاهی وقتها ما به شعارهای انگیزشی میگوییم استراتژی :
مثلا یک بانک استراتژی خودش را این گونه تعریف میکند ” میانجی گری مشتری محور”
اگر این جمله را موشکافی کنیم این کلمه همان بانک است. زیرا که میانجی گیری یعنی واسطه بودن که دقیقا همان کاری است که بانک انجام میدهد.
و مشتری محور یعنی تمرکز آن بر مشتری است که تمام بانکها تقریبا این کار را انجام میدهند.
استراتژی معمولا مجموعه ای از بایدها و نبایدهاست که نبایدهایش به همان اندازه باید هاش مهم است. در نهایت این بایدها و نبایدها مارا به هدفی که مشخص کردیم نزدیک میکند.
اجزای اصلی یک استراتژی خوب در کتاب استراتژی خوب استراتژی بد اینگونه تعریف میشوند:
شاید هر استراتژی برای هدف خاصی طراحی شده باشد. اما همه استراتژیها هسته دارند و این هسته از سه بخش تشکیل شده:
1- تشخیص – Diagnosis :هسته استراتژی خوب استراتژی بد
تشخیص یعنی بررسی موقیعت و شرایط فعلی رو خوب بشناسیم که مشکل رو درست ارزیابی کنیم.مثلا اگر من درست تشخص ندهم که مشکل فروش چیست بعدها نوشتن استراتژی فروش من بر اساس همین دید اشتباه خواهدبود.
2- سیاستهای راهنما – Guiding Policy:
سیاست راهنما یعنی نگاهی که ما برای حل مشکل که تشخیص دادیم در نظر میگیریم. برای مثال فرض کنیدشرکت شما مشکل فروش دارد و در جلسه انواع مختلفی از رویکردها برای این مشکل پیشنهاد میشود. یکی از مهم ترین کارهای مدیرهای عامل پیدا کردن رویکردهای درست برای حل مشکل است.
3- اقدامات منسجم – Coherent Actions
برای این که مطمعن باشیم سیاستهای راهنما ما درست است نیاز به مجموعه اقدامات منسجم داریم. یعنی اقداماتی که برای دست یابی به اهداف ما نباید ساز مخالف بزنند و نا همسو باشند.
نسخه کامل این مطلب را در وب سایت من بخوانید در ادامه در مورد تفاوت استراتژیک و استراتژی صحبت میکنیم، اهمیت منابع را مشخص میکنیم و چند داستان جالب از استراتژی های مختلف رو بررسی میکنیم.
همینطور این که به شما کمک میکنم که چگونه استراتژیک فکر کنید.
ادامه خلاصه کتاب را از لینک زیر بخوانید.