ویرگول
ورودثبت نام
Ahmadreza Ahmadreza
Ahmadreza Ahmadreza
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

چند کیلو خرما برای مراسم محسن

درباره‌ی محسن نامجو و حواشی تازه پیرامون اظهار نظرهای اخیرش


اعتراف می‌کنم هیچ‌وقت هوادار متعصب و پر و پاقرص «محسن نامجو» نبوده‌م. شاید روزگاری آن زمان که هنوز محسن در مام وطن زیست می‌کرد و هوای این خاکِ همیشه‌پاک را به ریه می‌کشید و هنوز هر ساعت تنفسش معادل شش‌ماه زندگی ما و دیگران نبود و خود اندر خم کوچه‌ی شهرت و جویای نام بود،کمی ـ فقط کمی ـ شیفته‌ی آوانگاردبودن نوع موسیقی و تفکر و فعالیت‌های فرهنگی‌ش شدم که خب این نیز امری طبیعی بود؛ در طغیان ـ بخوانید بی‌صاحبی ـ رودِ ویران‌گرِ هنر، هر آواز ابوعطایی خریدار پیدا می‌کند، چه محسن بخواند، چه قورباغه. به هر تقدیر، تک‌وتوک برخی آهنگ‌های نامجو را دوست داشتم و گاهی زمزمه یا هم‌خوانی می‌کردم. زمانی که هنوز ایران بود، برخی ترانه‌ها و آواز ـ عربده ـ هاش برای امثال بنده هم،که شناخت و اشراف چندانی بر جهان نامحدود موسیقی و سبک‌ها و سازها و دستگاه‌هاش ندارم، حکم «آرامش با دیازپام۱۰» داشت. عوعوی سگ و زوزه‌کشیدنش وسط آهنگ در عین حال که جذاب و بامزه می‌نمود، مضحک و خنده‌دار بود، یا وقتی ندا سر می‌داد «رفتم جیگرکی، دو سه سیخ جیگر (یا یه پاکت سیگار) بگیرم،گفتش سگت چی؟ زنت چی؟ بچه‌ت چی؟»، بی‌آن‌که به فحوا و محتوای کلام و ترانه توجه داشته باشم، همان بندهای سرِهم‌بندی‌شده را تکرار می‌کردم و خیال می‌کردم من هم چه باحال یا به قول امروزی‌ها کول (cool) اَم، ولی نبودم واقعن. آن روزها فقط با این اَداها و تقلیدها بر موجِ جَو سوار بودم و روی اعصابِ مادرم،که سرِ سوزنی به این موسیقیِ ساخته‌گی و تازه از راه‌رسیده علاقه نداشت و نمی‌فهمیدش (خودم هم نمی‌فهمیدم، چون چیزی برای فهم در خود نداشت) و حتا گاهی لعنت و نفرینی هم حواله‌ی صاحب اثر و شنونده‌یی که من باشم می‌کرد. نمی‌دانستم آن موج شاید محسن را به شهرت و حتا از مشهد به نیویورک برساند، ولی من را تا همیشه در ساحلِ بی‌حاصلِ هنر موسیقی، تشنه‌لب و چشم به‌راه نگه خواهد داشت. آن روزها گذشت و محسن به جبر جغرافیایی تن نداد و رخت هجرت بست و آن‌که ماند در این دیار و دیّار من بودم.

نامجو حالا هم به نام رسیده و هم به نان و خب بدیهی‌ست که نام‌داری (نه از نوعِ آزاده‌اش) اگر برخوردار از جنبه و تحت کنترل نباشد، بی‌تردید و به‌زودی موجب بدنامی خواهد شد. چنان‌که این روزها نوبت آسیاب به محسن رسیده و از فرط فقدان جنبه، او را به نارسیسیم کشانده. حالا که او در اوج است، تقلاهای کوچک سابقش در تلاطم جوی کوچکِ دیروز، موج‌های سهمگین و شکننده‌ی امروز را پدید آورده تا خواننده‌ی ترانه‌ی «آخ» را به زیر بکشد و در خود غرق بکند، و درست در توفان‌هایی نظیر جنبش «می‌تو» (Me too) است که میزان محبوبیت و خوش‌نامی هر فرد آشکار می‌شود. نامجو این روزها ناآگاهانه شروع به حرف‌زدن کرده؛ حرف‌هایی که به نفع هر کسی باشد، قطعاً به نفع خودش نیست. او در پارادوکسی غریب گرفتار آمده که هرچه بیش‌تر برای خلاصی از آن دست‌وپا می‌زند، عمیق‌تر فرو می‌رود. محسن در تازه‌ترین مصاحبه‌ی ویدیویی خود اعلام کرده از روشدن دست دنیا خسته‌ست و به پوچی در زندگی رسیده. دیگر چیزی او را خوش‌حال نمی‌کند و انگیزه نمی‌بخشد و حالِ ادامه‌دادنش نیست. اعتراف می‌کنم در این بخش از اعترافاتش با او هم‌سو و سلیقه‌ام. این دنیا ـ پس از انتشار ویروس منحوس کرونا ـ دیگر جای زندگی نیست و بعید است به این زودی‌ها روی صلح و صفا و آسایش و آزادی ببیند اما آن‌چه سبب حمله و هجمه‌ی کاربران فضای مجازی بر ضد محسن شده، نه خستگی و ناامیدی او از هستی و روزگار،که برملاشدن اسراری در تایید آزار جنسی توسط این هنرمند است (متاسفم که از واژه‌ی دوست‌داشتنی «هنرمند» استفاده کردم). هرچند که محسن با جسارت و بی‌شرمی تمام از کاری که سال‌ها پیش کرده بود، دفاع کرد و شاید برای فروکش‌کردن این موج عظیم انتقادات به او تن به عذرخواهی نصف و نیمه‌یی داد، ولی پس از آن با انتشار یک فایل صوتی هفده‌دقیقه‌یی، چنان بر جامعه‌ی زنان تاخت و نسبه به این طبقه‌ی محترم و ارزش‌مند جامعه بی‌حرمتی کرد که تیر خلاص را بر پیکر نیمه‌جانِ محبوبیت خود چکاند و به قولی گورِ خود را کَند.

محسن به سادگی اعتراف کرده علاوه بر این‌که از جلسات تراپی و مشاوره بهره می‌برد ـ تاییدِ عدم تعادل روانی ـ و مشکلاتی نظیر آزار جنسی را ناشی از فرهنگ مساله‌دارِ تاریخ چندین هزارساله‌ی این آب‌وخاک می‌داند. حالا او با اعتماد به‌نفسی باورنکردنی، ارزش هر یک ساعت تنفس خود را معادل شش‌ماه نفس‌کشیدن دیگران می‌داند و حالا او ادعا دارد که ادعایی ندارد و به قول خاله‌لیلا (ژاله علو) در سریال «روزی روزگاری» ساخته‌ی امرالله احمدجو:«همین هم کم ادعایی نیست».

بنده نه قصد قضاوت نامجو را دارم و نه با او قساوتی. فقط برگ‌هایی از زندگی و زمانه‌یی را که پشت سر گذاشته، مرور کردم تا یادمان نرود نامجو کی بود و چرا نامجو شد و در مسیرِ «شدن»، چه چیزهایی را هزینه کرد و از چه چیزهایی گذشت.

در پایان خواهش کوچکی از این سه‌تارنواز مشهدی دارم:

«محسن نامجوی عزیز، عذرخواهی‌کردن شما بابت اشتباه گذشته حرکتی جسورانه و قابل‌تقدیر بود، ولی این نخستین گام برای آسفالت‌کردن مسیر پرغباری‌ست که طی کرده‌یید. خواهشم این‌ست که مدتی سکوت اختیار بفرمایید و مدام برابر قاب دوربین موبایل و صفحه‌های مجازی ظاهر نشوید و چنان که خود وعده کردید، فقط در جهت جبران خطاها پیشروی بکنید. شما با هر جمله‌یی که این روزها در دنیای مجازی پخش می‌کنید،گام بلندتری به سوی مراسم تدفین خود و پذیرایی از مخاطبان‌تان با چند کیلو خرما برمی‌دارید. باشد که روزی مسیر حقیقی هنرِ اخلاق‌گرایی را بیابید و دست از این تبرزدن به ریشه‌ی خود بردارید. دور نباشد آن روز».

محسن نامجوآرامش با دیازپام 10احمدرضا حجارزادهچند کیلو خرما برای مراسم تدفینموسیقی تلفیقی
روزنامه‌نگار، منتقد سینما و ادبیات، نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید