هیچکجا امن نیست
«اگه به چیزهایی که میگم گوش ندی، بچهت رو میکُشم. اول خونبها رو میپردازی و بعد بچهی یه نفر دیگه رو میدزدی. من خودم مادرم و پسرم رو دزدیدن. مطمئن باش برای برگردوندن پسرم، حاضرم دخترت رو بکشم. تو اولین نفرِ این زنجیره نیستی و مسلماً آخرین نفر هم نخواهی بود»./ از متنِ کتاب.
این تهدیدِ ترسناک همهی چیزی است که رمان زنجیره به شما عطا میکند. حرفِ آخر را اول بزنم. اگر ترسو هستید یا ناراحتی قلبی یا اعصاب دارید، برای خودتان شر درست نکنید و از خیرِ خواندنِ این کتاب بگذرید.«زنجیره» یک شوخی وهمآلود با شما و ادبیات است؛ داستانی که امکان ندارد به سادگی آن را فراموش بکنید. به محض اینکه کتاب را باز بکنید و سطر اول را بخوانید، شما هم وارد بازی و یکی از اعضای زنجیره شدهاید. مثل کتاب «جومانجی» (کریس فن السبورگ) از آن رهایی نخواهید داشت. آدرین مککینتی ـ نویسندهی ایرلندی ـ تمام نبوغ خود را در نویسندگی با خلق جهانِ هولناکِ «زنجیره» در قالب ادبیاتی جنایی به نمایش میگذارد. این کتاب با تلفیقی از یک ماجرای حقیقی در دههی1970 مکزیک و اندکی خرافات ایرلندی و خیالپردازیهای ذهن یک نابغه خلق شده است. زنجیره تمام ایمان خواننده را به هم میریزد و به طور غریزی و ناخواسته پارانویای خطرناکی را در روح و روان او میگنجاند تا باور بکند هیچ کجا امن و هیچکس قابلاعتماد نیست. رمان به ماجرای راشل، مادری رهاشده و شکستخورده میپردازد که از بیماری سرطان رنج میبرد و با شیمیدرمانی زنده است. در چنین اوضاعی، یک روز عادی وقتی دختر سیزدهسالهاش کایلی را به ایستگاه اتوبوس مدرسه میرساند، یک باند مافیایی مخوف با عنوان «زنجیره» دخترش را میدزدند و در تماسی تلفنی از او میخواهند برای آزادی دخترش، بچهی دیگری را بدزدد. راشل ابتدا تلاش میکند با پرداخت پول و انجام هر کاری،کایلی را آزاد بکند اما او نیز همان پاسخی را میشنود که زنجیره پیش از این به همهی طعمههای خود داده است:«مساله پول نیست راشل. مساله، زنجیره است. زنجیره نباید بشکنه» و او باید در کمترین زمان ممکن، بهترین تصمیمها را بگیرد و درست عمل بکند. اشتباهکردن ممنوع، وگرنه کایلی میمیرد. نباید به پلیس زنگ بزند. نباید قهرمانبازی دربیاورد. فقط باید کارهایی را که از او خواستهاند، انجام بدهد. داستان در دو فصل کلی با نامهای «همهی دخترهای گمشده» و «هیولایی در هزارتو» روایت میشود. در فصل نخست از ابتدا با زمانبندیِ آغاز هر بخش (مثلاً پنجشنبه 7:55 صبح) مخاطب لحظهبهلحظه پیش میرود و نگران میشود که آیا راشل میتواند به تنهایی در این زمان محدود، خواستهی آدمربایان را برآورده بکند؟! خیلی بعید به نظر میرسد. راشل زنی باهوش اما احساساتی و مهربان است. چگونه باید فرزند کسی را بدزد و نقش یک آدمربای خبیث را بازی بکند؟کاری که تا امروز نکرده! پاسخ این پرسش خیلی ساده است: وقتی مادر باشید، برای نجات فرزندتان دست به هر کاری لازم باشد میزنید. در همین رمان روندِ تدریجیِ تبدیلشدن راشل را از یک مادرِ پرمِهر به هیولایی بدذات و بیرحم میبینیم. وقتی او آملیا را،که به بادامزمینی آلرژی دارد، میدزدد و آملیا بر اثر خوردن یک کلوچهی حاوی بادامزمینی به حالت مرگ میافتد، تلاشی برای نجات بچه نمیکند و او را به بیمارستان نمیرساند، چون باید بین زندهماندن او و دخترش یکی را انتخاب بکند و حسی باورنکردنی درون او موجب میشود دومی را انتخاب بکند.
نویسنده سلسلهحوادث کتاب را کاملاً با دقت و وسواس کنار هم چیده تا هزارتویی از یک معمای به ظاهر بیپاسخ بسازد. مخاطب داستان هم مدام از سوی آدمرباها تهدید میشود که هیچ راهی برای فرار از زنجیره ندارید و این سیستم باید تا ابد به کار خود ادامه بدهد اما چنین پروژهیی چگونه کار میکند که تا امروز دوام آورده؟ طراح آن کیست و با چه هدفی راهاندازی شده؟ «مجبورکردن مردم به انجام کارهای وحشتناک برایشان لذتبخش است؟» (ص216). پاسخِ این پرسش در فصل دوم کتاب و فلاشبکی به اعماق زنجیره نهفته است. آنچه خواننده را در داستان بیش از هر چیز به وحشت میاندازد، قدرت نفوذ و کنترل تکنولوژیهای امروز بر زندگی بشر است. همهچیز از طریق گوشیهای یکبارمصرف، سایتها،کامپیوترها و خرید بیتکویین اداره میشود. همهچیز کدگذاری شده و امکان ندارد کسی بتواند ردِ آن را بگیرد. هر اقدامی علیه زنجیره، منجر به مرگ فرد خطاکار و خانوادهاش میشود. داستان مدام به شما این حس را القا میکند که همیشه تحت نظرید؛ به وسیلهی گوشیهای موبایل، لپتاپها و ردیابها. تمام حرفهایتان شنیده و حرکتهایتان دیده میشود. هیچکدام از شبکههای اجتماعی امن نیست. حالا به اهمیت حفاظت اطلاعات پی میبرید. یاد میگیرید نباید همهی دقایق، لحظهها و رویدادهای زندگیتان را در شبکههای اجتماعی منتشر بکنید، ولی کسی نمیداند چه کسی یا کسانی زنجیره را میگردانند. از این منظر، چیدمان ساختمان داستان بسیار درست، دقیق و حسابشده است. خواننده باید مثل راشل به همه شک بکند. دربارهی این ماجرا با کسی حرف نزند و فقط داستان را دنبال بکند.«استفن کینگ»، خالق رمان «درخشش» و از بهترین ترسناکنویسهای دنیا، دربارهی «زنجیره» میگوید:«این کابوس به صورت غیرقابلوصفی اصیل و درخشنده است. تا مدتها آن را رها نمیکنید» و به راستی همینطور است.
همچنین با وجودی که محور اصلی کتاب بر مبنای جنایت و خشونت است، در آن اَشکال دیگری از تِم داستانی میبینید؛ از درام خانوادگی و عشق و معما گرفته تا سیاست و جامعهشناسی و روانشناسی و فلسفه و موارد دیگر، و همه در جای مناسب خود و کارآمد. نویسنده به شکلی خردمندانه لابهلای روایت داستان،گاهی جملههای قصاری از اندیشمندان و بزرگان اهل ادب و فرهنگ و هنر در تایید و تکمیل توضیح و توصیفهای خود آورده که ضمن رساندن منظور او،کارکرد آموزشی برای مخاطب دارند. نگاه بکنید به صفحههای110و 125کتاب و نقل قولهایی که از «تاکیتوس» و «آلبر کامو» آمده. شخصیتپردازیهای قوی و فضاسازی رمان به گونهایست که دنبالکنندهی داستان، هرچه را میخواند، به وضوح در ذهنش میبیند. درست مانند یک فیلم جنایی و مهیج، و از آنجا که سینما و ادبیات همیشه رابطهی مستقیم و تنگاتنگی داشتهاند، خبر رسیده فیلمی بر مبنای این اثر در حال تولید است.گرچه نمونههای چنین داستانی با همین میزان هیجان پیشتر در سینما تولید، اکران و استقبال شدهاند. از جمله فیلم «ربودهشده/Taken» ساختهی پیر مورل که آنجا نیز دختر یک بادیگارد بازنشسته دزدیده میشود و پدر باید همهی تلاش خود را برای آزادی فرزندش بکند، یا مورد دیگر فیلمِ اسکاریِ «اتاق/Room» به کارگردانی لنی آبراهامسون که از قضا بر اساس رمان مهیجی به همین نام ـ نوشتهی اِما داناهیوـ ساخته شده است. از طرفی، شیوهی عملکرد زنجیره، فیلمهای دلهرهآوری نظیر «بازیهای مسخره» (میشاییل هانکه)،«زودیاک»،«هفت» (دیوید فینچر) و «داوطلب مرگ» (دیدیه گروسه) را در ذهن مخاطب اهل سینما تداعی میکند.
بیانصافیست اگر از رمان زنجیره بگوییم و اشارهیی به ترجمهی خوب زهرا چفلکی نکنیم. ترجمهی کتاب بسیار روان، خواندنی و بینقص است و مترجم به خوبی توانسته ضمن وفاداری به اصل اثر، ریتم و هیجان موجود در کتاب را حفظ و به خواننده منتقل بکند.
«زنجیره»،که توسط نشر نفیر به چاپ رسیده، رمان فوقالعادهیی است که تا مدتها به آن فکر میکنید و به دیگران نیز پیشنهاد میدهید. تا کتاب را نخوانید و با سرنوشت پرمخاطرهی راشل همراه نشوید، نمیدانید از چه دنیایی حرف میزنیم؛ دنیایی که پیت ـ برادرشوهرِ سابق راشل ـ دربارهی آن میگوید:«هیچ چیز جدیدی زیر نور این خورشید وجود نداره. مردم فقط از قبل بدتر میشن» و راشل که تا سر حد مرگ از مخمصهیی که گرفتارش شده میترسد، اعتراف میکند:«تا وقتی بچهتان به خطر نیفتاده باشد، ترس واقعی را حس نمیکنید. مرگ بدترین اتفاقی نیست که برای مردم میافتد. بدترین اتفاق اینست که بلایی سرِ بچهات بیاید و هنوز نمرده باشی».