قسمت دوم _ _
........................................................................................................................................
داستان من توی قسمت قبل اونجایی تموم شد که بخاطر گندی که توی رشته ریاضی زدم و البته به خاطر علاقه ام به کامپیوتر، وارد رشته کامپیوتر در دبیرستان شدم، و البته پیشنهاد میکنم اگه قسمت قبل رو مطالعه نکردید حتما بخونیدش چون متن جالبی شده، خلاصه...، من وارد هنرستانی که متاسفانه الان اسمش رو به خاطر ندارم شدم و یه مقدار دیر رسیدم سر صبحگاه، تقریبا زمانی که صبحگاهمون تموم شد :))) بخاطر همین استرس گرفتم که نکنه حالا از چیزی جا مونده باشم یا کلاسم رو گم کنم که از ناظم مدرسه پرسیدم کلاس من کجاست و بعد از پرسیدن اسم و فامیلم گفت شما باید بری طبقه سوم کلاس c-3، که منم گفتم باشه و حدود 1 دقیقه ای بعد از رسیدن معلم به کلاس من رسیدم سر کلاس، نکته ای که اون موقع وجود داشت این بود که ناظم گرامی کلاس من رو اشتباه گفته بود و همین اشتباه کوچیک خداروشکر زندگی من رو تغییر داد شاید باور نکنید ولی بعد بهش میرسیم و بهتون میگم چی شد :))) خلاصه من رسیدم سر کلاس دیدم کلا 9 نفر سر کلاس نشستن و من از یه کلاس نقریبا 40 نفری داخل رشته ریاضی، رسیده بودم به یه کلاس 9 نفری، خیلی باحال بود برام، بعد از این که مهندس حیدری گرامی استادمون رو میگم یه کم درمورد این رشته و جذابیت هاش برامون صحبت کرد، من تازه فهمیدم داستان از چه قراره و عجب رشته ای اومدم، چون بعد از این که از رشته ریاضی اومدم فنی، واقعا معذرت میخوام احساس احمق ها بهم دست داده بود و دیگه هیچ آرزو و هدفی نداشتم، فقط میخواستم یه شغل معمولی مثل کارمندی بانک رو داشته باشم که بعد از صحبت های استاد حیدری کلا از این رو به اون رو شدم، ایشون بعد از اتمام صحبت هاشون گفتن کسی سوالی نداره؟؟؟ حقیقتش من اول ترسیدم سوال بپرسم چون توی رشته قبلیم از بس سوال میپرسیدم و مورد تمسخر قرار گرفته بودم، الان هم گفتم ولش کن بابا ولی دیدم هیچکس چیزی نمیپرسه، منم یه سوالی که حدودا از 10 سالگی با بازی کردن با کامپیوتر خونمون برام پیش اومده بود رو با یه ترس کوچیکی مطرح کردم : _ _ استاد ببخشید چجوری اون قصر ها و تفنگ ها و چیزای مختلف تو بازی های کامپیوتری رو با این ظرافت میکشن با موس نمیشه اصلا _ _ ناگهان کل کلاس یه خنده کوچیکی کردن با این که خودشون هم نمیدونستن و مهندس حیدری کامل سوالم رو جواب داد که اینارو به اون صورتی که فکر میکنی نمیکشن و با تکسچر و متریال درست میکنن اون آبجکت ها رو; اوه، موضوع یه کم باحال شده بود، مهندس بعد از این که سوال من رو جواب داد متوجه شد که ما منظورشون رو از تکسچر نمیفهمیم و گفت هر کدوم بازی های مورد علاقتون رو بگید که هر کسی یه چیزی میگفت و جو کلاس اون موقع خیلی باحال شده بود، بعد از یکم گپ زدن با ما مهندس گفت بریم کارگاه پایین پا سیستم ها یه چیز نشونتون بدم، که داستان تغییر زندگی من دقیقا 1 ساعت بعد از اون حرف مهندس حیدری شروع شد ...