آموزهای از ونگوگ در خصوص مدیریت دانش و نوآوری
من بیش از سه سال است که در حال بررسی ارتباطات بین مدیریت دانش و نوآوری هستم. به طور غیررسمی، به نظر میرسد توافقی در صحت ارتباط این دو مورد وجود دارد، اما این توافق در پشت پرده است و برای افراد زیادی نمایان نیست. گفتوگویی با عنوان “مدیریت دانش شخصی؛ ونگوگ و یادگیری” ، کمک کرد تا این ارتباطات برای من نمایان شود، بنابراین من هم آنها را با شما به اشتراک میگذارم. سه ایده اصلی وجود دارد که ما در این گفت وگو مورد بحث قرار دادیم:
و همچنین برخی از موضوعات ثانویه، مانند ویژگیهای یک هنرمند و چگونگی ایجاد تعادل بین یادگیری اجتماعی و انفرادی. یکی از اولین مواردی که در این گفت وگو متوجه شدم این بود که هنرمندان دیدگاهی متفاوت از دیگران دارند، اینکه آنها تمایل بیشتری به تجربه دارند و یک حس کنجکاوی طبیعی در آنها برای خلاق بودن وجود دارد.
فکر کردن در داخل مرزها
دریافتن این مسئله در ابتدا برای من کمی سخت بود، زیرا دوست دارم ورای مرزها بیندیشم. من فکر میکنم این یکی از مزایای مدیریتدانش است، که در سطح کلان از تنوع اندیشه و یادگیری از صنایع یا بخشهای دیگر حمایت میکند، بنابراین ایده “فکر کردن در داخل مرزها” متناقض به نظر میآمد. اما آنچه واقعاً مدنظر قرار میگرفت این ایده بود که محدودیتها باعث ایجاد خلاقیت میشوند و اغلب اوقات “پاسخ درست در پیشروی شما قرار دارد”. “درست در پیشروی شما” میتواند به معنا این باشد که شخصی در سازمان شما وجود دارد که میتواند دانش یا تخصصی که خواهان آن هستید را ارائه دهد یا شاید دانش مورد نظر شما در پایگاه دانش یا درس آموختهها موجود باشد.
یکی از موضوعاتی که در سراسر گفتوگو به آن پرداخته میشد، بیان این ایده بود که باید برای فکر کردن و کنجکاوی وقت بگذارید، فرضیات را به چالش بکشید و در مورد چالشی که با آن روبرو هستید انتقادی بیندیشید. این موضوع در بحث تفکر درون مرزها نیز صادق بود. وقت بگذارید و به درون مرزهای خود نگاه کنید و ببینید چه چیزی دارید که میتواند بینش یا پاسخی به شما ارائه دهد.
آزمون و خطا
آزمودن برای یادگیری بسیار مهم است، چه هنرمند باشیم، چه برنامهنویس، چه ماشین بسازیم یا پنل خورشیدی تفاوتی ندارد، چون در عمل است که ما بهترین راه حل را پیدا میکنیم و تکنیکهای خود را اصلاح میکنیم. وانگوگ تمرین میکرد که تا سر و دستها را به نحوی با رنگهای مختلفی نقاشی کند که سبک خود را به همان چیزی برساند که امروزه شناخته شده است. در اینجا ما قانون 70-20-10 را برای یادگیری مدیریت در نظر میگیریم. مورگان مککال، رابرت آیشینگر و مایکل لومباردو در کتاب خود با عنوان “معمار شغل”، در سال 1996 ادعا میکنند که 70٪ از یادگیری یک مدیر موفق از طریق آزمودن انجام میگیرد، 20٪ از دیگران و 10٪ از آموزش رسمی (کتاب ها و کلاس ها)، و همچنین بیان میدارند آزمون و خطا کمال را به دنبال خواهد داشت.
انعکاس
به سرفصل انعکاس حتی زمانی که موضوع اصلی بحث نبود در طول گفتوگو بارها اشاره شد. هنگامی که انحصاراً مورد بحث واقع شد، اتفاق نظر این بود که انعکاس، کلید یادگیری است، و این امکان را فراهم میکند تا در یک فعالیت، بجای اینکه یک کار را به طور مکرر انجام دهید، پیشرفتهای آگاهانهای انجام شود. نهایت امر این که انعکاس باید بخشی از جریان پروژه باشد و فعالیت تا قبل از زمان انعکاس، کامل محسوب نشود. ونگوگ و هنرمندان هم در نقاشیها و کارهایشان، تلاش میکنند تا بازتاب مناسبتری از آنچه را که میخواهند در آثار خود منتقل کنند، با بیان آنچه دوست دارند و یا ندارند، منعکس کنند.
درنهایت، ما در مورد یادگیری اجتماعی در مقابل انفرادی بحث و گفتگو کردیم. بحث درمورد کار با دیگران مزایایی دارد، چه مانند ونگوگ که برای برادرش نامه مینوشت، و با هنرمندان دیگر صحبت میکرد چه وقتی که در یک پروژه جدید مشغول میشویم و به دنبال همکاران دیگری هستیم تا با آنها صحبت کنیم و چه زمانی که در مورد ابتکارات و تجارب مشابه قبلی با دوستان یا خانواده در مورد نحوه برخورد آنها با شرایط صحبت کنیم. اتفاق نظر در اینجا این بود که توازن در یادگیری انفرادی و اجتماعی مهم است و تعیین این تعادل به عهده خود فرد است. بحث و گفتوگو با دیگران در خصوص کار، به چالش کشیدن فرضیات را تسهیل میکند، چون که افراد دیگر، به اندازه شخصی که مستقیماً روی آن پروژه کار میکند به مشکل نزدیک نیستند پس بنابراین ممکن است چیزهایی را ببیند که ما برای دیدن آنها خیلی نزدیک هستیم.
یکی از موضاعاتی که در طی گفت وگو چند بار به آن اشاره شد، کتاب “سرقت کردن مانند یک هنرمند” بود. در خلال این کتاب به 10 عنوان اشاره میشود اما مورد اول بیشترین اهمیت را در اینجا برای ما دارد، “مانند یک هنرمند سرقت کن”. به این نکته اشاره دارد که هر اثری که یک هنرمند خلق میکند، براساس آنچه است که قبلاً بوده، و به نحوی همان کاری است که شخص دیگری انجام داده است. اگرچه این موضوع هم صحت دارد که یک هنرمند ممکن است فرایندها، تکنیکها و مواد را به روشی که قبلاً انجام نشده است به کار گیرد یا سبک خاص خود را داشته باشد، اما در حالت کلی هنرمندان در حال ساخت چیزهایی هستند که با تکرار یا آموزش به آنها آموختهاند.
واضح است که ارتباطی وجود دارد. هنرمندان از برخی فرایندها و فعالیتهایی مانند آنچه سازمانها برای یادگیری و استفاده بهتر از دانش و تجربه استفاده میکنند، بهره میگیرند (به عنوان مثال انعکاس، درس آموختهها، انجمنها). منتها آنها این کار را به جای یک فعالیت گروهی یا سازمانی، به صورت انفرادی انجام میدهند، که فقط در اندازه و دقت نظر در مورد این فعالیتها متفاوت است و ماهیت یکسانی دارند.
مطمئناً بدیهی به نظر میرسد که شرکت کنندگان در گفتوگو چنین عقیدهای داشته اند. خب، به طور کلی این اجماع وجود داشت که خلاقیت منجر به طرح سوالات بیشتر و به چالش کشیدن وضعیت موجود شود و این تأثیر بدون توجه به زمینهای که افراد در آنکار میکنند، (چه هنرمند و چه غیر هنرمند) به طور یکسان احساس شود. اعضا اعتقاد داشتند که قرار گرفتن در معرض هنر یا شرکت در یک عمل هنری است که باعث میشود هنرمندان کنجکاوتر و خواهان تجارب بیشتر شوند.
در آخر باید عنوان کرد که: “خلاقیت منجر به نوآوری میشود، و هر دو با فعالیتهای مدیریت دانش تسهیل میشوند، و هر دو از مصنوعاتی هستند که اساس دانش یک فرد یا یک سازمان را ایجاد میکنند.”
برای مطالعه مطالب تخصصی مدیریت دانش گروه مشاوره مدیریت داش دانا را دنبال کنید.
ما را در شبکههای اجتماعی لینکدین، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
#مدیریت_دانش # آرمین_احمدی #گروه_مشاوره_مدیریت_دانش_دانا #مشاوره_مدیریت_دانش #مشاور_مدیریت_دانش # شرکت_مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاوره_مدیریت_دانش #پیاده_سازی_مدیریت_دانش #استقرار_مدیریت_دانش #آموزش_مدیریت_دانش # موفقیت در پیاده سازی مدیریت دانش # نرم افزار مدیریت دانش# گروه مشاور مدیریت دانش # اپلیکیشن مدیریت دانش #مدیریت دانش و نوآوری