نمی دانم آیندگان در مورد ما چه خواهند گفت و اهمیتی هم نمی دهم. چیزی که برای من اهمیت دارد امروز است. چرا که امروز ثمره ی تجربیات دیروز و زیربنای تجربیات فرداست.
اما همانطور که میدانید تاریخ تکرار می شود نه به دلیل آنکه سیر تاریخی ثابت و صلب و تغییر ناپذیر است به این دلیل که انسان ها همان انسان ها هستند. فارغ از دین، فرهنگ، جغرافیا و تاریخچه شان همگی در نهایت انسان اند. انسان هایی فانی با شهوت ها و خواست های غریزی یکسان و همسان در آفرینش. دقیقا به همین دلیل تاریخ محکوم به تکرار است.
احتمالا پس از گذراندن یک زمستان سخت با انواع تهدیدها و دیدن افرادی که کشته شدند، عده ای عصبانی شدید عده ای داغدار عده ای معترض و عده ای دلزده. عده ای شک کردید و عده ای اطمینان. عده ای متزلزل و عده ای ثابت قدم. اما همانطور که در نوشته های قبلی هم گفتم در نهایت این ماییم که زنده ایم و زندگان محکوم به زندگی اند.
در این نوشته قصد دارم بگویم که چرا به آینده امیدوارم ترم. زمانی در نوشته ای به شدت سیاه اینده ای تیره را برای ایران تصویر کردم. خوشبختانه از آن خزان سخت گذشتیم البته نه بدون تلفات. اما آنقدر که تصور می کردم اوضاع بهم نریخت. سپس از دو برهه ی حساس نیز گذر کردیم. دو برهه ای که می توانست هر کشوری را از پای در بیاورد اما مردم ما تاکنون بارها نشان داده اند که می توانند کشور را دقیقا از لب مرز فروپاشی بازگردانند. اگرچه خشم فروخفته ای همچنان در دل مردم وجود دارد اما همچنان امید دارند امید به بهبود به پیشرفت و به بازگشت به دورانی که خوش بودند. دورانی که دغدغه شان این بود که ایا فلان تکنولوژی که وارد کشور شده است مشکل ساز می شود یا خیر.
ایالات متحده در دهه 30 میلادی کشوری تقریبا ورشکسته بود. انقلاب های کارگری در نقطه نقطه ی کشور به راه افتاده بود. بیکاری به حد بحران رسید، رکود کل سیستم را در برگرفت. مردم از سیستم عصبانی بودند و عده ی زیادی خودکشی کردند. سوسیالیست های دنیا تصور میکردند بعد از روسیه، نوبت امریکاست که در آن انقلاب سوسیالیستی رخ دهد. اما امریکا توانست از این آزمون سربلند خارج شود و سپس از جنگ نیز پیروز خارج شد و بعد از آن توانست به ابرقدرت دنیا تبدیل شود. البته که ابرقدرتی آمریکا نیز تا مدتها زیر سایه ی شوروی بود به گونه ای که دهه ی 50 و 60 میلادی عمده ی مردم جهان شوروی را پیروز نهایی جنگ سرد می دانستند.
قصه ی آلمان بسیار عجیب تر است. بعد از جنگ جهانی اول و ابر تورمی که اقتصاد این کشور را نابود کرد به دام فاشیست گرفتار آمد و یک جنگ جهانی دیگر و باز هم شکست و نابودی زیرساخت های کشور، در فاصله ی تنها چند سال به کشوری ابرقدرت تبدیل شد.
شوروی از کشوری با اقتصاد کوپنی و تورم 1200 درصد در اوایل دهه نود میلادی امروز به کشوری با اقتصادی مطمئن تبدیل شده است که تحریم کردن آن کار ساده ای نیست.
چین از کشور با فقر مطلق، به دومین اقتصاد دنیا تبدیل شده است که حتی می تواند بیابان را به جنگل تبدیل کند و جاده ابریشم را احیا کند. کشوری که ایالات متحده حتی فکر تحریم کردنش را نمی تواند در سر بپروراند.
کره ی جنوبی نیز از کشورهاییست که از تحریم های امریکا جان سالم به در برد و امروز به کشوری با سرانه ملی تقریبا ده برابر ایران تبدیل شده است.
مثال ها به شدت زیادند اما در تمام این مثال ها یک چیز ثابت است. زمام داران این کشورها چاره ی دیگری نداشتند. امروز ایران نیز به این نقطه رسیده است. زمانی که تمام مشکلات به مدد پول نفت حل میشد گذشته است و حتی اگر چنین نیز میشد امروز نفتی نیست که به فروش برسد. حتی اگر باشد با توجه به حجم اقتصاد ایران آنقدر کم است که نمیتواند تاثیر چشمگیری بگذارد. اگرچه همچنان وابستگی 20 تا 30 درصدی بودجه به پول نفت وجود دارد اما احتمالا پس از گذشت این سال مجبور خواهند شد این وابستگی را قبول کرده و در جهت رفع آن گام هایی بردارند. آبان 98 اگرچه روزهای سختی بود اما قطعا یک نقطه عطف بود. نقطه ی عطفی که مناسبات حاکمیتی در ایران را تغییر خواهد داد. جناح چپ در ایران که هویت خود را در اصطکاک با نظام و سپس مظلوم نمایی از قبل برخوردهایی که پس از این اصطکاک با او میشد تعریف کرده بود به انزوای بیشتری فرو می رود. جناحی که پیش از این نیز سرمایه های اجتماعی خود را از دست داده بود و فقط به مدد هاشمی توانسته بود سرپا بماند.
چهره های تکنوکرات سازندگی که بعد از فوت هاشمی یک نابسامانی جناحی را تجربه میکردند دیگر سرپا نخواهند شد و احتمالا به سمت اپوزوسیون متمایل می شوند.
چهره های موسوم به انقلابی که تعداد عمده ی آنها اصولگرایان سابق هستند اگرچه همچنان در پذیرش یکدیگر و اجماع مشکل دارند اما به مدد اشتباهات مکرر دولت می توانند دوباره قدرت را در دست بگیرند خصوصا پس از آنکه توانستند از زیر سایه ی رئیس جمهور سابق به سلامت بیرون بیایند.
و جبهه ی پایداری که جبهه ی ارتدوکس نظام تلقی می شود توانسته است دوباره پس از یک گپ حدودا ده ساله دوباره خود را در صدر ببیند اگرچه این صدرنشینی نه به خاطر اقبال مردم به آنها بلکه به خاطر عدم اقبال رقیبان آنهاست.
به نظر میرسد همه چیز برای تشکیل حاکمیت یک دست آماده است و این خبر خوبی برای انتقال قدرتی که احتمالا به زودی محقق می شود است. اما پیش از آن تغییرات زیادی در پیش است.
تغییرات به شدت رادیکال در بخش اقتصادی احتمالا دومین ملی سازی یا شبه ملی سازی را پس از انقلاب رقم می زند. این اتفاق می تواند برای جناحی که به تازگی سرمایه ی اجتماعی خود را از دست داده و قرار از سرمایه های اقتصادی خود را که در دست مافیاست از دست بدهد خبر بسیار بدی باشد.
اما همچنان این محیط نیز مستعد نابود شدن است. یک سناریوی به شدت بدبینانه می تواند این باشد که کشور تا زمان خلا قدرت نتواند اجماع سیاسی و اجتماعی لازم را بدست آورد و قطعا پس از آن فروپاشی رخ خواهد داد کما اینکه همواره خلا قدرت برای کشورهای متخاصم فرصت مناسب برای حمله فراهم می آورد. معمولا انقلاب های مخملی در زمان همین خلاهای قدرت به نتیجه می رسد. همچنین حمله به کشورهایی مانند عراق، سوریه، لیبی و... در زمان همین خلاها قدرت انجام گرفته است.
تمام اینها نشان میدهد که انتخابات تا زمانی که خلا قدرت رخ دهد از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. جبهه ی غربگرا قطعا می داند که نمی تواند تا مدتها اکثریت اجتماع را از خود کند اما سعی میکند که از اجماع نیز جلوگیری کند. یکی از این تلاش ها تشکیک در نحوه ی انتخابات است. اما این تلاش تنها از سوی غربگرایان نیست بلکه افراد موسوم به عدالتخواه نیز در این راه تلاش می کنند. زمانی تعجب می کردم که چطور بعضی افراد موسوم به عدالتخواه اینقدر راحت در رسانه ها دیده می شوند. در ابتدا تصور میکردم که این دیده شدن به خاطر این است که این افراد را در تقابل با نظام نشان دهند اما امروز میبینم که برنامه به شدت پیچیده تر از آن است. افرادی در لباس نظام و در تقابل با نظام. جوان هایی دانشجو که به ظاهر هیچ چیز ندارند اما...
در مجموع می توان گفت تغییراتی که طی چند سال اخیر رخ داده است و در نهایت اثراتش را در ابان 98 نشان داد، باعث بهبود عظیمی در نوع نگرش به جامعه توسط حاکمیت شد این تغییر نگرش از دو زاویه قابل بررسی است زاویه ی اول نوع دخالت نهادهای سیاست گذار در مقام اجرا و همچنین تغییر سیاست های کلی است. پس از آبان 98 حاکمیت با ترس کمتری از سیاسی شدن مسائل عمل میکند و این راه را برای بهبود اوضاع بدور از مصلح اندیشی هایی که چندین سال بلای جان مردم شده و مانع بهبود اوضاع بود باز کرده است. اولین واکنش را می توان به ردصلاحیت های عمده ای از نمایندگان دید جایی که سالهای پیش به خاطر بعضی مصلحت اندیشی ها انجام نمیگرفت. همچنین می توان به عملکرد قوه قضاییه در مورد بعضی مفاسد نگاهی انداخت که اگرچه کافی نبوده اما در چند دهه ی اخیر فراتر از عادت بوده است.
در نهایت باید گفت این انتخابات به عنوان اولین انتخابات پس از ابان 98 نقشی تعیین کننده برای کشور دارد. حتی می تواند تعیین کند که رئیس جمهور کنونی برای ایران یلتسین است یا گورباچف. هرکس حق دارد انتخاب خود را داشته باشد اما در یک کلام میتوان گفت ترکیب مجلس آینده تاثیر به سزایی در آینده ی کشور دارد. طوری که به نظر میرسد هیچ مجلس دیگری در تاریخ جمهوری اسلامی چنین جایگاهی را نخواهد داشت.