زنده بمانیم یا به هژمونی تن بدهیم؟

نوام چامسکی، متفکر یهودیِ آنارشیستِ آمریکایی که مواضع ضد سیاست خارجه ی آمریکا دارد را می توان جمع اضداد دانست. شاید هم نه. شاید هم بقیه اشتباه می کنند و آقای چامسکی اتفاقا در جایگاه درست قرار گرفته است. به هرحال ایشان را می توانم یکی از تاثیرگذارترین افراد در زندگی ام بدانم. کسی که دید مرا به زندگی بسیار باز کرد و از اولین کتابی که از او خواندم (بهره کشی از مردم) تا امروز که حدود ده جلد از تالیفات ایشان را مطالعه کردم و چندین ساعت مصاحبه و سخنرانی از ایشان را مشاهده کردم بیش از پیش نگاه مرا به دنیا تغییر داده است. البته که در تمام زمینه ها با ایشان هم نظر نیستم اما ایشان را یکی از ده متفکری می دانم که تاثیر بسیار زیادی بر من گذاشته اند.

اخیرا کتابی دیگر از ایشان را به اتمام رسانده ام که البته کتابی قدیمی است و متعلق به سال 2005 اما به خواننده کمک می کند تا دلایل و شرایط اجتماعی حاضر در کشور آمریکا پیش از حمله به عراق رادریابد. این کتاب که هژمونی یا بقا نام دارد به این نکته می پردازد که دنیای امروز بین دو انتخاب مخیر شده است. قبول هژمونی تسلیحاتی امریکا و یا بقای نوع بشر. در این کتاب اشاره می شود که دنیای امروز دو ابر قدرت دارد یکی ایالات متحده و دومین افکار عمومی که البته ابرقدرت اول توانسته است با هژمونی رسانه ای خود ابرقدرت دوم را در قفس نگاه دارد اما دیری نمی پاید که این ابرقدرت دوم ظهور می کند و مهار ایالات متحده را میزند. دلیل این مدعای چامسکی این است که در زمان جنگ ویتنام آنچنان کمپین های ضد جنگی در دنیا به راه نیفتاد اما این اتفاق در مورد جنگ عراق بسیار بیشتر بود و این امید را در نوع بشر ایجاد کرده است که شاید ابرقدرت دوم از دام رسانه ها خارج شده است و به میدان آمده است.


در اینجا می خواهم بخش های منتخب از این کتاب را بیاورم امیدوارم به خوانندگان این نوشته دید بازتری نسبت به دنیا بدهد:

نظر حاکم مابین نخبگان حکومت در رابطه با سازمان ملل به خوبی به وسیله ی فرانسیس فوکویاما در سال 1992 بیان شده است. وی که در وزارت کشور خدمت کرده بود می گوید: سازمان ملل کاملا می تواند به صورت ابزاری برای آمریکا جهت یکجانبه عمل کردن به خدمت درآید. در حقیقت ممکن است اولین مکانیزمی باشد که در آینده از طریق آن این یکجانبه عمل کردن به کار گرفته شود. پیشگویی او صحیح بود چراکه اساسا سابقه ی آن به عملکرد دائمی آمریکا از اولین روزهای تاسیس سازمان ملل بر می گردد. در آن زمان وضعیت جهان، اینکه سازمان ملل مانند ابزاری در دست امریکا باشد را تضمین می کرد. این روش که در سالهای بعد به صورت قابل ملاحظه افزایش پیدا کرد مورد انزجار نخبگان قرار گرفت.

<لحظه ی استیونسون> به زمانی اطلاق می شود که آدلای استیونسون، نماینده ی سازمان ملل عکسی از سایت های موشکی در کوبا را که توسط هواپیماهای جاسوسی امریکا ثبت شده بود در شورای امنیت به نمایش گذاشت. حال چامسکی با ریزنگری اینگونه می نویسد:

به عنوان یلک تمرین روشنفکرانه بیایید ببینیم لحظه ی استیونسون از نظر یک موجود فضایی فرضی چگونه دیده می شود. بگذارید اسم این موجود را مارتین بگذاریم و فرض کنیم که او از تمام سیستم های ایدئولوژیکی و نظریه پردازی زمینی مبراست. قطعا مارتین توجه می کند که چیزی به نام لحظه ی خروشچف در تاریخ وجود ندارد. هیچ لحظه ای که در آن صدراعظم شوروی، نیکیتا خروشچف و یا نماینده ی سازمان مللش به صورت دراماتیکی عکسهای موشکهای ژوپیتر را واقع در ترکیه آشکار کنند و یا زمان تحریک آمیز حمل موشکها به ارتش ترکیه با مراسمی پر سروصدا یعنی زمانی که دقیقا تاریخ بشر به خطرناکترین لحظه اش (بحران اتمی کوبا) نزدیک می شد، ثبت نگشت. وقتی به مقایسه موارد می پردازد، مارتین ملاحظه می کند که موشک های ژوپیتر فقط بخشی کوچکی از تهدید بسیار بزرگتری به روسیه هستند و روسیه مکررا در نیم قرن اخیر مورد تجاوز قرار گرفته و تقریبا به نابودی کشیده شده است: دو مرتبه توسط آلمان که به تازگی مجددا مسلح گشته و یکبار توسط آمریکا و انگلیس و متحدانش در سال 1918. همچنین ممکن است مارتین ببیند که البته هیچگونه تهدیدی از طرف روسیه به ترکیه و حتی هیچگونه فعالیت تروریستی روسی در مقیاس بزرگ و یا جنگ اقتصادی علیه ترکیه وجود ندارد. حتی چیزی که به جنایات دولت کندی علیه کوبا در آن زمان کمی شباهت داشته باشد. به رغم تمام این مسائل تنها لحظه ی استیونسون در تاریخ وجود دارد.

درجایی از کتاب طرح هایی که آمریکاییان برای ترور ارائه می دادند آورده شده است. طرح هایی برای ایجاد جو ضد کوبایی در کشور تا بتوانند حمله به کوبا را با استفاده از اجماع داخلی آسان کنند:

از میان این وقایع می توان از پیشنهاد انفجار کشتی آمریکایی در خلیج گوانتانامو نام برد و انتشار لیست افراد از بین رفته در روزنامه ها برای ایجاد جو خشم در بین مردم و مقصر جلوه دادن کوبا، استفاده از خرابکاران بلوک شوروی برای حمله به کشورهای همسایه، حمله به یک هواپیمای خودی و موجبات سقوط آن و ادعای اینکه هواپیمای مذکور چارتری بوده که دانشجویان را برای تعطیلاتشان می برده و طرحهای خلاق! دیگری که نشان از جو ناسالم وحشیانه حاکم داشت.

در اشاره به حمایت امریکا از حملات وحشیانه ی نظام آپارتاید آفریقای جنوبی به کشورهای همسایه اش. (آفریقای جنوبی یکی از چند کشوری بود که جمهوری اسلامی تا پیش از فروپاشی نظام آپارتاید با آن دشمن بود):

متحدان آفریقای جنوبی واشنگتن، مسئولیت درجه اول در رابطه با مرگ بیش از 1.5 میلیون از مردم و 60 میلیارد دلار خسارت را در مستعمره های تازه به آزادی رسیده پرتغال، یعنی آنگولا و موزامبیک به گردن داشتند. تحقیقی از یونیسف تعداد کشته شدگان نوزاد و نوجوان را 850 هزار نفر تخمین می زند. و این تازه به غیر از آمار عملیات آفریقای جنوبی در داخل مرزهایش بود. عملیاتی که بنا به گزارش پنتاگون در سال 1988 برای دفاع از تمدن در برابر حملات خشن <بدنامترین گروه تروریستی> یعنی کنگره ملی آفریقای نلسون ماندلا بود.

اشاره به این نکته که آمریکایی ها هیچ صدایی برعلیه خودشان را تاب نمی آورند:

توماس فریدمن پیشنهاد می کند که فرانسه باید از شورای امنیت بیرون انداخته شود و به جای آن هندی بیاید که این روزها بسیار جدی تر از فرانسه است... فرانسه درست تا نکرد و در صف مخالفان صدام نایستاد. فرانسه لازم داشت که مخالف آمریکا عمل کند زیرا تلاش می کرد بی همتا بشد. معنی این حرف این است که حکومت فرانسه مطابق میل مردمش که در عین حال مخالف طرح های جنگی امریکا بود، عمل کرد. از طرف دیگر هند بالغ است زیرا اکنون حکومت ان به وسیله ی یک حزب ماقبل فاشیست اداره می شود که منابع کشور را به دست شرکتهای چند ملیتی خارجی داده و درعین حال یک حزب فوق ناسیونالیستی در آن قدرت را در دست دارد که همین چندی قبل دست به کشتار وحشتناکی از مسلمانان در گجرات زد. فریدمن با هیجان در جای دیگر گزاش می کند که هند دارای صنایع نرم افزار خارق العاده ای است و بخشهایی با ثروت زیاد دارد. البته نکته ای که در این بین جالب نیست این است که صدها میلیون از مردمش، تحت بدترین شرایط موجود در دنیا زندگی می کنند و شرایط بد زنانش فرق زیادی با زندگی زیر سلطه ی طالبان ندارد. تمام این نکات تا زمانی که هند بالغ است فاقد اهمیت می باشد. چنانکه زندگی افغانها در زیر سلطه ی طالبان نیز تا زمانی که با ما همراه بودند بی اهمیت بود.

در مورد اقبال مردم خاورمیانه به داشتن حکومتی اسلامی:

بررسی نظرات در اوایل سال 2003 نشان می دهد که از مراکش گرفته تا امارات، اکثریت بزرگی معتقدند که اگر حق انتخاب وجود داشته باشد، دوست دارند که رهبریت مذهبی شان نقش پررنگ تری از آنچه که دول عرب کنونی به آنها واگذار کرده ایفا کنند. تفریبا 95 درصد مردم این نظر را که آمریکا می خواهد دنیای عرب، و یا اسلام دموکراتیک تری ایجاد کند، رد کرده اند. تعداد بسیار زیادی فکر می کنند تروریسم در نتیجه ی این اشغال افزایش پیدا خواهد کرد. در سراسر دنیای عرب و مسلمان حتی در اندونزی، بنیادگرایی اسلامی در حال گسترش است و تنها برای فقرا جذابیت ندارد بلکه در بین افراد تحصیل کرده و مرفه نیز مورد توجه قرار گرفته است.

قسمت های بسیار بیشتری از کتاب بود که می خواستم در اینجا بیاورم اما برای طولانی نشدن مطلب مطالعه آن را به شما واگذار می کنم. امید است با خواندن کتابهایی از این دست، در انتخاب های سیاسی خود عقلانیت بیشتری به کار ببندیم و آگاهی بیشتری نسبت به وقایع دنیا کسب کنیم.

حسن ختام (به سبک جناب دست انداز):