آنچه طی دو هفته گذشته گذشت حاوی درسهایی بود برای آنان که میاندیشند.
گروهی خواهان بازگشت به خوان گسترده بودند و میخواستند دوباره از سر این میز تناول کنند که البته موفق هم شدند.
گروهی دیگر اما بلندپروازیهای رهبرانه داشتند و در این مسیر آنقدر گستاخ شده بودند که حتی در میان سخنرانی بلند شده و سخنان وی را قطع کردند. اجازه ندادند حرفش را تمام کند.
وضعیت کنونی، تکرار تجربه فتحعلی شاه قاجار است. جایی که فتحعلی شاه در پایان عمرش، محمد میرزا، فرزند عباسمیرزا و نوه خودش را ولیعهد انتخاب کرد.
اما ظل السلطان گفت که شاه پیر است. «ان الرجل لیهجر»
سایه سلطان، پا روی سخن سلطان گذاشت و از او گذشت.
اگرچه در نهایت سایه سلطان به سایه بازگشت و به گندم ری نرسید. اما یک سال و نیم آشوب را به کل جامعه تحمیل کرد.
ای کاش ظل السلطان اینقدر عطش قدرت نداشت.
ای کاش ظل السلطان اینقدر رهبرانه فکر نمیکرد.
و ای کاش ظل السلطان قیام نمیکرد.
اما در دو هفته گذشته چیزهای دیگری نیز نشان داده شد.
آن که در سال ۸۸ یک سال و نیم کشور را به آشوب کشید، همو نیز برای تایید انتخابات پا به عرصه گذاشت. عجب طنز تلخی است سیاست این مرز و بوم.
آن چه یک روز در قامت تراژدی به این مردم عرضه میشود. دیگر روز در قامت کمدی خود را نمایان میکند.
آن که دیروز میگفت بی قدرتم. امروز در طلب قدرت میسوزد.
آن که دیروز میگفت این مقام جایگاه مهمی نیست. امروز برای کسب همین جایگاه خود را به آب و آتش میزند
و آن که دیروز به انتخابات نمایشی برای اقتدار لقب میداد. امروز هزاران میلیارد برای پیروزی در آن انتخابات نمایشی هزینه میکند.
اما برای آخرین نفر:
شبانگه به سر فکر تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک چرخش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند نه نادری