در ابتدا عرض کنم که این متن کمی طولانیتر از متنهای معمولی من است. از این رو معذرت خواهی میکنم. اما مطمئن باشید پس از خواندن این متن دیدگاه بهتری نسبت به آنچه به آن اعتقاد دارم پیدا خواهید کرد.
آیا حکومت اسلامی با ایده مدرنیته در تناقض نیست؟ این سوال کلی، تقریبا ذهن هر صاحب اندیشهای را در این کشور قلقلک میدهد و هرکدام به فراخور بینش خودشان به این سوال پاسخ دادهاند. عدهای از اساس اسلام را چیزی پیشامدرن و منسوخ دانسته و معتقدند مدرنیته و اسلام با یکدیگر قابل جمع نیست. عدهای دیگر تلاش کردهاند این دو را به یکدیگر سنجاق کنند و با آوردن آیه و حدیث تلاش کنند تا اسلام با مدرنیته جمع شود و در نهایت گروه سوم که همان اعتقاد گروه اول را دارند اما برخلاف گروه اول معتقدند اسلام برای همیشه تاریخ است و در حالی که مدرنیته یک پدیده تاریخی است و پس از چند زمانی از بین میرود و چیزی که در نهایت می ماند اسلام است.
هرکدام از این سه گروه تلاشهایی برای اثبات حرف خود داشتهاند اما چیزی که مشخص است، این است که اسلام با مدرنیته قابل جمع نیست که یعنی گروه دوم در اشتباه محض هستند. اما به طرز عجیبی، گروه دوم اکثریت عظیمی را تشکیل میدهند. البته این موضوع چندان عجیب نیست. چرا که ما در فضای مدرن نفس میکشیم و وقتی اتمسفر مدرن باشد، بسیار سخت است که بتوان خارج از این پارادایم اندیشید.
مدرنیته از آنجایی که هدفش ارتقای مادی انسان است نیاز به برنامهریزی دارد. البته برنامهریزی مدرنیته نه از نوع پیشامدرن یعنی پذیرش طبیعت و تطبیق خود با آن بلکه به معنی تغییر طبیعت به نفع خود است. اما برنامهریزی از هر نوع مشکلاتی بوجود میآورد. هایک در کتاب «راه بردگی» به خوبی این معضل را در برنامهریزی دولتی کشف کرده است. به نظر هایک، برنامهریزی مانند دارویی نیست که مقدار کم آن بتواند کارساز باشد. استفاده ناقص از برنامهریزی نتایجی به مراتب بدتر به ارمغان میآورد و کشورهایی که به سراغ برنامهریزی مرکزی میروند، یا باید به سمت توتالیتاریسم حرکت کنند (چرا که کوچکترین حد از آزادی منجر به نابود شدن برنامهها میشود) یا خود نظام تغییر کند.
البته هایک این نکته را برای کشورهای سوسیالیست عنوان کرده است. اما نکتهای که از آن غافل بود این است که حتی رقابت نیز نوعی برنامهریزی در خود دارد. برنامهریزی تنها مختص کشورها و حکومتها نیست. بلکه شرکتهای چندملیتی نیز امروزه در حال برنامه ریزی هستند. (نه تنها امروز بلکه از زمان پیدایش مدرنیته) چرا که از اساس مدرنیته با برنامهریزی معنا پیدا میکند.
زمانی هنری فورد جمله جالبی به کار برد که روح مدرنیته را فریاد میزند. او در پاسخ به این سوال که چرا ماشینهای فورد تنها در رنگ سیاه تولید میشوند گفت:« مردم میتوانند هررنگی که دلشان بخواهد داشته باشند، مادامی که آن رنگ سیاه باشد.»
این جمله کنایه آمیز مفهوم عمیقی از نگرش مدرن را در خود دارد. اینکه انسانها باید خود را با برنامهریزی ما تطبیق دهند. حال هنر این است که ما طوری وانمود کنیم که آنها آزادند هررنگی که دلشان بخواهد داشته باشند. اگرچه در نهایت مجبورند رنگ سیاه را انتخاب کنند.
شما نمیتوانید خودرویی سفارش دهید که سه چرخ داشته باشد. تنها میتوانید خودرویی انتخاب کنید که سه چرخ دارد. شما تنها در میان گزینههایی که جلوی رویتان قرار داده شده حق انتخاب دارید. این موضوع را در تمام وجوه مدرنیته مشاهده میکنید. در سیاست، اقتصاد و به طور خلاصه هر جنبه دیگری از مدرنیته این فریب وجود دارد.
حال برخی از دولت های مدرن میتوانند این انتخاب را درونی کنند که به پایداری میرسند. برخی از دولتها نیز چنین توانی ندارند و بالاجبار به سمت فاشیسم متمایل میشوند.
شاید با خودتان بگویید. خب مشکل کجاست؟ شرکت چند خودرو میسازد و ما از بین آنها انتخاب میکنیم. همین حق انتخاب نیز غنیمت است. مشکل اصلی این است که به مرور زمان ما در این دام به ظاهر آزادی گرفتار میشویم و توانایی اندیشیدن خارج از آن را نخواهیم داشت. از آن مهم تر ما شبیه هم میشویم.
برنامهریزی اتفاقا آزادی ما را میگیرد. موضوع لباس را در نظر بگیرید. در گذشته دو نفر از دو قبیله مختلف لباسهای متفاوتی میپوشیدند. لباسهای مردم آمریکا، افریقا، آسیا و سایر نقاط جهان متفاوت بود. حتی خانهها نیز متفاوت بود.
اما امروز ما همه یک شکل هستیم. همه یک نوع لباس میپوشیم. مردی که در آفریقا زندگی میکند، با آن آب و هوا، با مردی که در عربستان زندگی میکند، با مردی که در چین زندگی میکند، همگی یک نوع لباس میپوشند. چرا؟ آیا این انتخاب ما بوده است؟ یا این انتخاب به ما تحمیل شده است؟ آیا وقتی وارد فروشگاه لباس شدیم، چارهای جز انتخاب این لباسها داشتیم؟
البته که تنها تولیدات نیستند که به تفکرات ما جهت میدهند. تبلیغات و رسانه نیز مدام در تلاش است، انسانهایی مسخ شده و یکسان بسازد. چرا؟ چون قرار است برنامهریزی صورت پذیرد. قرار است روحیه انسان تغییر کند تا خریدار محصولات شرکتها شود.
اگر انسان چنین تغییری را نپذیرد، هیچ شرکتی در دنیا باقی نمیماند. اپل را در نظر بگیرید. این شرکت به شما امکان هیچگونه تعاملی با خارج از جهان خود را نمیدهد. چرا؟ چون قرار است برنامهریزی کند. چون قرار است سیستم عاملش بهترین سیستم عامل دنیا باشد. اگر اجازه تعامل بدهد، آزادی شما افزایش پیدا میکند، اما برنامهریزی اپل به هم میریزد.
حال سیاست را نگاه کنیم. در سیاست روبروی شما دو کاندیدا قرار میدهند و شما حق انتخاب دارید. مادامی که انتخاب شما یکی از این دو نفر باشد. به این صورت به تدریج مردم تغییر میکنند. همگی شبیه هم میشوند و هرکدام خریدار وعدههایی که یکی از دو طرف میدهد. شما نمیتوانید خارج از وعدههایی که این دو طیف میدهند حتی فکر کنید.
در ایالات متحده عدهای خریدار وعدههای جمهوریخواهان و عدهای خریدار وعدههای دموکراتها هستند. در این میان قاعدتا عدهای هستند که خواستههای خود را در بین وعدههای این دو طرف نمیبینند. تکلیف چیست؟ به هرکدام که نزدیکتر هستی رای بده، یا اصلا رای نده. چرا که رای ندادن هم یک گزینه است. همانطور که نخریدن ماشین فورد برای کسانی که رنگ مورد علاقهشان سیاه نیست، یک گزینه است.
اگر اسلام را فراتاریخی در نظر بگیریم (همانطور که ما مسلمانان معتقدیم) پس نمیتوان آن را با پدیدهای تاریخی جمع کرد. متاسفانه این موضوع توسط بسیاری از افراد (حتی متفکران برجسته ما) بد فهمیده شده است. مکرر دیده شده است که میگویند ما باید از پدیده های مدرن برای ترویج اسلام استفاده کنیم. حال آنکه چنین امری از اساس ناممکن است. این کج فهمی باعث شده است که اسلام به تله دولت مدرن افتاده به انقیاد آن درآید. نکته جالب آنجاست که هرچه دولت مردان و مسئولین ادعای مذهبی بیشتری داشته باشند، این به انقیاد درآمدن بیشتر خواهد شد. پیشتر گفتم که در میان چهار دولت پس از جنگ، دولت احمدی نژاد که بیشتر ادعای انقلابی بودن داشت، بیشترین اصلاحات نولیبرالی را نیز انجام داد.
یا درهمین شرایط امروز. تلویزیون را روشن کنید و بزنید شبکه سه. چه کسی توانایی پخش برنامهای مانند عصر جدید را داشت؟ که علی فروغی این کار را کرد؟ این برنامهی مصرفی و کاملا مدرن در دوران مدیریت کسی پخش میشود که آنقدر ادعای مذهبی بودن دارد که یکی مثل عادل فردوسیپور را اخراج میکند.
اما چرا این اتفاق رخ میدهد؟ بسیار ساده است. کسی که ادعای غیرمدرن دارد. باید شدیدتر مدرن شود تا پذیرفته شود. تصور کنید فردی با ظاهر مسلمان به خارج از کشور رفته است. این فرد در ابتدا تضادها را میبیند اما تلاش میکند تا به راه خود ادامه دهد. در ادامه این فرد یا اعتماد به نفس کافی برای ادامه راه خود را پیدا میکند، یا تسلیم شرایط میشود. در صورتی که شیوه دوم را انتخاب کند، مجبور است خود را مدافع سفت و سخت آرمانهای غربی بداند. مکررا از دوستان دانشجو در خارج از کشور شنیدهام که افرادی که از خانواده مذهبی به تازگی به خارج از کشور مهاجرت کردهاند، در ابتدا نه مشروب میخوردند و نه در مهمانی ها شرکت میکردند. اما به محض اینکه تسلیم شرایط شدهاند از همه بیشتر مشروب میخوردند و از همه بیشتر تن به روابط نامشروع میدادند.
دلیل این است که این افراد نه اعتماد به نفس کافی برای آنکه خودشان باشند را دارند و نه میتوانند توسط شرایط جدید پذیرفته شوند. پس مجبورند در پذیرش این شرایط افراط به خرج دهند تا در آن پذیرفته شوند.
نکته بعدی برنامهریزی است. گفتم که یکی از مهمترین مولفههای مدرنیته برنامهریزی است. دولت اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. دولت اسلامی که در زمین مدرنیته بازی میکند، مجبور است به صورت تیپیکال فردی را به عنوان کسی که در آن پذیرفته میشود عنوان کند. تا بتواند برای آن برنامهریزی کند. برنامه ریزی به چه معنی؟ به این معنا که بتواند به او مناسب مهم حکومتی را بسپارد. اما موضوعاتی مانند عدالت، تقوا و دانش را که نمیتوان به راحتی اندازهگیری کرد. پس مجبور است فاکتورهای ظاهری را برای انتخاب فرد برگزیند.
شاید بپرسید که این موضوع پیش از مدرنیته و حتی در صدر اسلام هم وجود داشته است. باید بگویم که خیر. اول از همه اینکه لزوما پیش از مدرنیته همه چیز عالی نبوده است. ما در دوران مدرنیته به شایسته سالاری (با تمام نواقصی که دارد و البته آن هم نوعی برنامهریزی است) رسیدهایم. اما توجه شما را به مقابله با بردهداری جلب میکنم. پیامبر نه بردهداری و نه فحشا را غیرقانونی اعلام نکردند. حتی فاحشهها حق داشتند به زندگی خود بپردازند. اگرچه از بیت المال حقوق میگرفتند. همچنین بردهداری مجاز بود اما برای آن قواعدی اندیشیده شد.
همچنین در مورد سایر ادیان. هرگز اسلام با آنها به صورت قهری برخورد نکرد. (حداقل در زمان خود پیامبر و حضرت امیر) بلکه برای آنها قواعدی برای زندگی در جامعه اسلامی تعیین شد. در نهایت با ایجاد این قواعد، زمان به نفع اسلام بود.
در حالیکه مدرنیته از آنجایی که همواره به دنبال برنامهریزی است، سعی میکند در سریعترین زمان ممکن انسانها را تغییر دهد و به همین خاطر است که هر سیستمی در این قالب سریعا مضمحل میشود. چرا که هرگونه تغییری که از بالا ایجاد شود، فورا جامعه را به سمت ضد آن ایده متمایل میکند و در نهایت خود جامعه آن ایده را تغییر میدهد. چه آن ایده کشف حجاب رضاخانی باشد و چه قانون حجاب جمهوری اسلامی.
پیامبر هرگز سعی نکرد جامعه را شبیه خود کند بلکه آنها را به خود دعوت کرد. شهید بزرگوار، قاسم سلیمانی یکبار حرف زیبایی زد. گفت رهبر نمیگوید برو. میگوید بیا. پیامبر نمیگفت به سمت اسلام بروید. میگفت به سمت اسلام بیایید. جامعه اسلامی نمیتواند مسئولینی با فساد مالی و اخلاقی داشته باشد و به مردم بگوید فساد نکنید. نمیشود مردم مجبور باشند کوچکترین کار خود را در ادارات با رشوه پیش ببرند بعد یک نفر بالای منبر برود و از مضرات رشوه بگوید. فرق شهید سلیمانی با امثال سردار نقدی این است که شهید سلیمانی منتقدان و مخالفان خود را فرزندان خود خطاب میکرد و سردار نقدی مخالفان یک طرح مجلس را منافقان خارج نشین میخواند. تفاوت دیدگاه اسلامی با دیدگاهی که به انقیاد مدرنیته درآمده در این است. یکی در نوک پیکان است و میگوید بیا. و دیگری بیرون گود نشسته و میگوید برو.
آیا داعش یک تفسیر معوج از اسلام بود؟ اگر این مدعا را بپذیریم، قاعدتا تایید کردهایم که نوعی مواجهه هرمنوتیک با متن مقدس (یا حتی سیره پیامبر (ص)) وجود دارد که به موجب آن میتوان به چنین نگرشی دست پیدا کرد. هنگامی که چنین تلقیای از دین اسلام داشته باشیم، راه را برای تایید سایر تفاسیر معوج باز کردهایم. یعنی تایید کردهایم از اسلام راهی به داعش وجود دارد. اما از نظر من داعش اساسا نوعی نگرش مدرن بود که خود را در قالب اسلام ارائه کرد.
الف: نسبی گرایی اخلاقی:
یک فرد مومن به متن مقدس هرگز خود را به دام نسبی گرایی نمیاندازد. فرد مومن تلاش میکند تا هرآنچه که انجام میدهد را مستقیما از سیره پیامبر (ص) یا از متن مقدس استخراج کند. آن هم با یک دید کلنگر. در کتاب «۱۰ روز با داعش» نوشته یورگن تودنهوفر، هرجا که نماینده داعشی از سوالات دقیق جناب تودنهوفر باز میماند، فورا به نسبیگرایی اخلاقی پناه میبرد. شما چندین بار این جمله را میشنوید: «اخلاق نسبی است». درحالی که یک فرد مومن هرگز خود را به این دام نمیاندازد. جمله «اخلاق نسبی است» با جمله «امر اخلاقی وجود ندارد» برابر است. هنگامی که کسی به چنین چیزی معتقد باشد اساسا وجود «خیر» و در نتیجه وجود خداوند را منکر شده است.
(اگرچه این سلسله استدلال کمی شتاب زده بود و نیاز به باز کردن بیشتر دارد اما خواننده هوشیار میتواند با کمی کنکاش متوجه سلسله استدلال بشود)
نسبی گرایی اخلاقی اساسا زاییده مدرنیته است. تا پیش از مدرنیته اخلاق امری قدسی و یکتا بود که عدول از آن منجر به طرد انسان از اجتماع میشد.
ب: فایدهگرایی اخلاقی:
کشتن اسرا و انسانهای بیگناه در هیچ دینی پذیرفته شده نیست. حضرت حق در آیه ۳۲ سوره مائده میفرمایند:« مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا» کشتن یک نفر به مثابه کشتن کل انسانها است. این آیه صریح قرآن است. اما چگونه است که داعش بدون توجه به این آیه به راحتی انسانها را میکشد؟
تصور کنید که پیامبر قصد داشت بتخانه مشرکین را به آتش بکشد. آیا در بتخانه را بر روی مشرکین می بست و بتها و مشرکین را با هم میسوزاند؟ بعید است که چنین میکرد. فایدهگرایی اخلاقی در دین جایی ندارد. محاسبات فایدهگرایانه هرگز ملاک تصمیمگیری پیامبران نبوده است. در حالی که پس از مدرنیته فایدهگرایی اخلاقی یکی از ملاکهای اصلی برای تصمیمات بوده است. هنگامی که داعش با کشتار انسانها دست به محاسبات فایدهگرایانه میزند، در واقع از اسلام دور و به مدرنیته نزدیک شده است.
ج: خودخواهی مدرن:
انسان مومن هرگز به چیزی حسادت نمیورزد. در حالیکه اصل اساسی مدرنیته خودمحوری و خودخواهی است. سوژه خودمحور که پس از انقلاب کوپرنیکی کانت بوجود آمد، خود را محور همهچیز می داند. این سوژه حتی نمیتواند خانواده خود را تایید کند. چرا که در نهایت خود را مرکز عالم میداند. خودخواهی یکی از بارزترین مشخصات این سوژه است.
در مدرنیته، این سوژه هرکاری که میکند در نهایت به خاطر خودخواهی خودش است. هر تصمیم این فرد برآمده از روح خودخواه اوست. هنگامی که داعش به بهانه مبارزه با مدرنیته، ظواهر مدرنیته را نابود میکند (اگرچه در عین حال از همانها استفاده میکند) در واقع در حال بازی در همان زمین است.
نابود کردن ظواهر مدرنیته، مبارزه با آن نیست بلکه تایید این موضوع است که فرد نسبت به پیشرفت های مدرنیته احساس عجز می کند. سوژه داعشی از این رو به دنبال نابودی ظواهر مدرنیته است که دوست دارد آن ظواهر را داشته باشد، اما چون توانایی این را ندارد، دست به نابودی آن میزند.
این خواسته برآمده از همان خودخواهی مدرن است. انسان مدرن از آنجایی که تمام خوبیها را متعلق به خود، گروه خود، دین خود، دسته خود، قبیله خود و... میداند، هر آنچه خوب میپندارد اما متعلق به گروه، دسته، قبیله و دین خودش نباشد را نابود میکند. در حالیکه انسان مومن از آنجا که از منیت گذشته است و هرآنچه در دنیا هست را متعلق به ذات باری تعالی میداند هرگز چنین حسی ندارد. انسان مومن راحتتر با ظواهر مدرنیته کنار میآید و هرگز به دنبال نابودی آنها نیست بلکه میخواهد آنها را از آن خود کند.
این موضوع را در کشور خودمان مرتبط می بینیم. تصور کنید فردی سرکوچه ایستاده و مزاحم نوامیس مردم میشود. فرد مسلمانی که دچار خودخواهی مدرن است، قاعدتا عصبانی شده و فرد را مورد عتاب قرار میدهد. این فرد، انسان مزاحم را میترساند که اگر به این کار ادامه دهد، نوامیس خودش نیز مورد مزاحمت قرار خواهند گرفت (فایدهگرایی اخلاقی). یا حتی عکس العمل بسیار تندتری خواهد داشت و ممکن است آن فرد را مورد ضرب و شتم قرار دهد. این جنبش از این رو نیست که آن فرد به خاطر اسلام آن کار را انجام میدهد. بلکه آن مسلمان در درون خودش دلش میخواهد که جای آن فرد باشد اما نمیتواند. از این روست که عصبانی میشود.
اما فرد مومن چه میکند؟ فرد مومن از دیدن این صحنه عصبانی نخواهد شد چرا که درکی از آن ندارد. فرد منیت خود را کنار گذاشته است. ممکن است به راحتی از کنار موضوع بگذرد یا نهایتا به این توصیه اکتفا کند که کاری که تو میکنی نقض غرض است. اگر به دنبال ارضای خواستههای خود هستی، با مجال دادن بیشتر به نفس اتفاقا آن را سرکشتر خواهی کرد. با بها دادن و تنوع طلبی بیشتر اتفاقا کاری خواهی کرد که تنوع طلبی ات بیشتر شود.
(خواننده هوشمند در همینجا به راحتی متوجه خواهد شد که ضدیت عدهای که خود را مذهبی (یا حتی ملی) میدانند، با وجوه مدرنیته، از آن رو نیست که برای اسلام (یا کشور) میجنبند، بلکه به این خاطر است که خود را در مقابل پیشرفتهای مدرن حقیر میپندارند پس در پی نابودی کامل آن برمیآیند.)
جواب به این سوال کمی مشکل است. همانطور که گفتم ما در اتمسفر مدرن زندگی میکنیم. ما مانند یک ماهی هستیم که نمیفهمد خیس است. چون هیچ تجربهای از خشکی ندارد. ما در وهله اول باید بپذیریم که در حال حرکت در سازوکار دولت مدرن هستیم. پس از آن باید به فکر خروج از آن بیفتیم.
البته بنا بر جبر تاریخی، ما نمیتوانستیم بدون رسیدن به دولت مدرن، از آن عبور کنیم. چرا که اگرچه بنده معتقدم زمان به مثابه یک حرکت سیال برگشت ناپذیر وجود ندارد اما انسان، مناسبات سیاسی-اجتماعی-رفتاری خود را در طی هزاران سال با این جریان سیال همراه کرده است. پس نمیتوان بدون در نظر گرفتن این جبر تاریخی مناسبات اجتماعی را تحلیل کرد.
اما هرچقدر نمیتوان در مقابل مدرن شدن دولت مقاومت کرد، میتوان عبور از آن را جلو انداخت. به جای آنکه اسلام را در بستری برنامهریزی شده و از مرکز با فشار رسانه ملی به جامعه القا کنیم، باید بپذیریم که این روش شکست خورده است. باید درک کنیم که جامعه مجموعهای از انسانهای مختلف با علایق و سلایق گوناگون است. باید بفهمیم که با پخش یک برنامه در صداوسیما نمیتوان انتظار داشت مردم جذب یک گفتمان شوند. زمانی که متوجه این نکته شدیم، میتوانیم تک تک افراد را با توجه به نوع نگاه آنها به سمت اسلام هدایت کنیم. اما نکته این است که متاسفانه (حداقل امروز) هیچ عزم و انگیزهای برای چنین حرکتی مشاهده نمیشود.
نه تنها عزم و انگیزهای مشاهده نمیشود، بلکه عدهای یکبار دیگر به سمت ایدههای فاشیستی حرکت کردهاند و تصور میکنند با نابودی تمام ظواهر مدرنیته میتوانند حرکت مدرنیته را متوقف کنند.
مدرنیته تلویزیون و رادیو و ماهواره و اینترنت نیست. بلکه تفکر پشت این موضوعات است. مدرنیته تنها اینستاگرام نیست که با بستن آن تفکر مردم تغییر کند. مدرنیته نوعی جهان بینی است که در پس ذهن افراد است. با افرادی که یا خود را در مقابل مدرنیته حقیر میدانند و به اعتماد به نفس کافی در این مورد نرسیدهاند. یا افرادی که به طور کلی مدرنیته را نفی میکنند، نمیتوان از دولت مدرن رد شد و به دولت اسلامی رسید.
وقتی خوراک ذهنی برای مردم نداشته باشید، وقتی پس از ۱۴۰۰ سال پیامبر هنوز بهانهای برای حفظ حکومت و قیامت حضرت سید الشهدا، بهانهای برای گریههای مردم باشد، نمیتوان از دولت مدرن عبور کرد.
اینگونه میشود که حتی خودتان جرات نمیکنید به جامعه بگویید که به سوریه رفتهاید تا از اعتقادات خود دفاع کنید. مجبورید اعداد و ارقام را ردیف کنید تا بگویید فلان قدر در سوریه هزینه کردیم و فلان قدر درآمد داشتیم. این یعنی به طور کامل به انقیاد دولت مدرن درآمدید.
وقتی برنامههای مذهبی شما جذابیتی ندارد و بعضا مورد تمسخر جامعه نیز قرار میگیرد، مجبورید با پخش برنامههای مصرفی، به انقیاد دولت مدرن درآیید و اتفاقا افتخار کنید که بینندههایتان افزایش یافته است.
مجبورید خندوانه برگزار کنید و مردم را چند صباحی با شوخیهای بعضا جنسی بخندانید تا یادشان برود شما برای چه چیزی انقلاب کردید.
در نهایت نیز وقتی اطراف خود را میبینید، متوجه میشوید هرروز طرفداران شما در حال دور شدن از اطراف شما هستند. چرا؟ چون فرد میبیند اگر قرار باشد در دولت مدرن زندگی کنیم، چرا در استرالیا نباشیم؟ چرا در ایالات متحده نباشیم؟ چرا در انگلستان نباشیم؟ حال از آنجا میتوانیم از وطن نیز بنویسیم. اما حداقل هرآنچه از دولت مدرن میتوانیم بستانیم، به طور کامل میستانیم. پس چرا باید اطراف شما مقلدان نابلد دولت مدرن بمانیم؟
در پایان این متن برای کسانی بود که دلشان برای این نظام میسوزد. کسانی که خسته شدهاند از اینکه میبینند پس از ۴۰ هیچ ایده حکمرانی جدیدی ایجاد نشده است که هیچ هنوز ایدههای عصر حجری در حال پیاده شدن است. کسانی که خلاقیت آن را دارند و میتوانند تفکر بسازند، میتوانند به زبان مردم سخن بگویند و میتوانند آنچه در مدرنیته است را از آن خود کنند. از آنها میخواهم که جلو بیایند و نه تنها در تولید محتوای اسلامی که در تولید فرم اسلامی بکوشند. امیدوارم روزی برسد که حاکمیت نیز بفهمد با تقلید آنچه که از غرب وارد شده است، نمیتواند دولت و حاکمیت اسلامی ساخت تنها میتوان کپی ناشیانهای از غرب شد. در این صورت جای تعجب ندارد که ببینیم مردم ما هرروز بیشتر از دیروز به غرب متمایل میشوند. چرا که همواره اصل قضیه به کپی آن ارجحیت دارد.
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani