تصور غالب این است که گرایش های افراطی مانند فاشیسم، ناسیونالیسم، نازیسم، میلیتاریسم، ریسیسم (نژادپرستی) و... جریان هایی در مقابل و علیه کاپیتالیسم هستند اما هرگز اینگونه نیست بلکه برعکس، این گرایش ها مولود و نتیجه ی کاپیتالیسم هستند. صاحبان قدرت در کشورهای کاپیتالیستی تا زمانی که مردم گوش به فرمان آنها باشند، مدام در حال استثمار آنها هستند اما درست زمانی که این مردم از ظلم و جور موجود خسته می شوند و دست به شورش میزنند، خوی استکباری خود را نمایان می کند و به بهانه هایی مانند دفاع از دموکراسی و امنیت اقتصادی مردم، نیروهای سرکوبگر خود را به میدان گسیل میکند. همان نیروهایی که از پول مالیات مردم ایجاد کرده است، همان مالیاتی که یکی از دلایل شورش بوده است.
در دهه 1930، بحران مالی آمریکا مانند یک اپیدمی به کل دنیا سرایت کرد. این بیماری باعث نابودی دموکراسی در بسیاری از کشورهای اروپا و یکی از مهمترین دلایل جنگ جهانی دوم بود. دوران رکود بزرگ در غرب، باعث خیزش های عظیم کارگری در اروپا شد. در این میان افرادی با بهره برداری از این جو ایجاد شده در اروپا و با ترویج افکار ضد سرمایه دارانه توانستند به سرعت در کشورهای خود افراد بسیاری را دور خود جمع کرده و قدرت را بدست بگیرند. یکی از بهترین مثال ها در این میان آلمان نازی و ایتالیای فاشیست است.
یکی از حربه های فاشیسم، برجسته کردن روحیه ی ملی گرایی است. چیزی که به ظاهر کاپیتالیسم با آن مخالف است. برای سرمایه داری شرایط بهینه آن است که در جهان مرزی وجود نداشته باشد و یک امپراتوری بزرگ درجهان وجود داشته باشد. این امپراتوری توسط چند کشور اداره شده و مابقی کشورها در نقش مستعمره ایفای نقش کنند. هرگاه که این سیستم با اختلال دچار می شود یکی از اولین علایم آن بروز و ظهور روحیه ی ناسیونالیسم در کشورهاست.
میلیتاریسم نیز یکی از فرزندان این مکتب است. مکتبی که سود را به هربهایی حتی کشتار انسان ها توجیه می کند و نتیجه ی آن تبدیل کره ی زمین به یک انبار باروت عظیم است که توانایی نابودی کل زمین آن هم برای چندین مرتبه را داراست. میلیتاریسم گاهی خود را در پوشش دفاع از منافع امپریالیسم با حمله به کشورهایی مانند عراق، لیبی و افغانستان، گاه خود را به پوشش دفاع از دموکراسی مانند حمله به سوریه و گاه خود را در پوشش دفاع از جامعه در سرکوب کارگران معترض به وضع نابسامان موجود نشان میدهد.
امروز بیش از هرزمان دیگر پس از جنگ جهانی دوم روحیاتی که در بالا ذکر شد شدت گرفته است. روحیاتی که حتی پس از بحران مالی دهه های 1970 و 2000 نیز به این شدت نبوده است. این ها را میتوانید در پیروزی ترامپ و ظهور افرادی مانند لوپن در اروپا مشاهده کرد. کسانی که صراحتا خود را نژادپرست می دانند و مروج روحیه ی ناسیونالیستی و حتی فاشیستی هستند. این گرایشات نتیجه ی مکتب سرمایه سالارانه ای است که باعث عمیق تر شدن فاصله ی طبقاتی، نابودی استعدادهای بشری، بی احترامی به طبیعت و هزاران معضل دیگر درجهان میشود.
اما چرا این خیزش ها در نهایت به بیراهه کشیده می شوند؟ چرا خیزش عظیم جلیقه زردها با وجود اینکه از لحاظ تعداد و کیفیت شورش بی نظیر بوده اند هرگز توانایی گفتمان سازی ندارند؟ چرا خیزش ها نهایت منجر به افراطی گری و سقوط می شوند؟ جواب بنده به این پرسش ها عدم درک صحیح از ذات کاپیتالیسم است. کاپیتالیسم به شما اجازه ی ساختار شکنی نمی دهد. چرا که طی سالیان سال، با استفاده از تبلیغات سنگین روحیه ی انسان ها را متکی بار می آورد و اجازه ی متحد شدن را به آنها نمی دهد. کاپیتالیسم انسان ها را جزیره های دور از هم و بی اطلاع از یکدیگر بار می آورد و اجازه ی کوچکترین همزاد پنداری با دیگر اعضای جامعه را به شما نمیدهد. طی سالیان سال به شما القا می کند که بدون سرمایه افرادی فقیر خواهید بود. به این خاطر است که افراد ترجیح می دهند زیر بار این استثمار باقی بمانند چرا که ترس از فقر قوی تر از میل به آزادی است.