ایران هرگز یک دولت-ملت واحد نبوده و نخواهد بود. در واقع تمام تلاشها برای قرار دادن جمیع ایرانیان در قالب یک مفهوم واحد نه تنها در ایران بلکه در کل جهان با شکست مواجه شده است.
بنده در یکی از متنهایم اشاره کردهام که چرا مفهوم وطن تقلبی است:
در این نوشتار تلاش میکنم تا در حد چند خط چارچوبی جدید برای فکر کردن در باب وطن و میهن ایجاد کرده و کمی ذهن را قلقلک بدهم.
پیش از مدرنیته مردم یک سرزمین حول مفهوم حاکم گرد هم جمع میشدند. در واقع پیش از مدرنیته این حاکم بود که به مردم یک سرزمین شخصیت میداد. با این حال، مردم فارغ از اینکه پادشاه چه کسی هست، هویت مستقل خود را داشتند که از واحدهای کوچکتر مانند قبیله، خانواده و... ناشی میشد. هنوز هم این قبیلهگرایی در بسیاری از نژادها و فرهنگها مشاهده میشود.
پس از مدرنیته و با نابودی مفهوم حاکمیت، مفهوم جدیدی ایجاد شد به نام دولت. دولت دیگر یک شخص اسطورهای نبود که فره ایزدی داشته باشد بلکه از یک تاریخمندی برخوردار بود که شامل بسیاری از مردمان که دارای فره ایزدی هستند، ناشی میشد.
پیش از مدرنیته، کسی بر مردمان حاکم میشد که توانایی ذهنی، بدنی و جنگاوری بالایی داشت و مردم نیز معتقد بودند که خداوند با قرار دادن این صفات در چنین فردی، او را شایسته برتری بر ما قرار داده است.
اما امروز چنین چیزی مطرح نیست بلکه تنها تاریخی از سلحشوریها است که مردمان یک سرزمین را گرد هم جمع میکند و این مردم باید در مورد دورههای سلحشوری با یکدیگر صحبت کنند.
اما سوال اصلی که پیش میآید این است که چه کسی باید بر ما حکومت کند؟ هنگامی که هیچکس لایق آن فره ایزدی نیست، چه کسی حق این را دارد که بر آحاد جامعه حکمفرمایی کند؟ سوال مهمتر اینکه چرا من باید به رهنمودهای این فرد گوش کنم؟
سوال بعدی این است که اگر من خودم را در درون این تاریخمندی حس نکردم چه؟ به عنوان مثال مردم بلژیک به خاطر آنکه سالها بین فرانسه و آلمان دست به دست شدهاند نه آلمانی هستند و نه فرانسوی در نتیجه به عنوان یک کشور مستقل مطرح شدند.
در کشور ما نیز ممکن است برخی از افراد حس کنند که ایرانی نیستند. این مشکل در کشور افغانستان به خوبی مطرح است. کلمه افغان به نوعی اشاره به یک نژاد خاص در افغانستان دارد (درست مانند کلمه پارس که از زمان صفویه برای اطلاق بر ایران کنونی استفاده میشد. این کلمه نیز تنها به یک نژاد خاص اشاره داشت که خوشبختانه تغییر کرد)
هنگامی که اسم یک کشور تنها به یک نژاد از بین چندین نژاد متنوع آن کشور دلالت دارد، آیا مابقی نژادها حق اعتراض ندارند؟ آیا حق ندارند برای هویت مستقل خود تلاش کنند؟ احتمالا وطنپرستان در جواب میگویند که نه چنین حقی ندارند. اما ما اینجا با دیدگاه ارزشی به قضایا نگاه نمیکنیم.
در واقع هرکس حق دارد و باید بتواند هویت مستقل خود را حفظ کند. این هویت مستقل آن چیزی است که فرد با آن به زندگی خود معنا میدهد. آن تاریخمندی است که انسان شخصیت خود را حول آن شکل داده است و به راحتی نمیتواند از آن جدا شود.
شما نمیتوانید از فردا دیگر ایرانی، کرد، فارس، بلوچ، شیعه، سنی و... نباشید. پس چه باید کرد؟
باید مفهومی جدید برای تعریف وطن خلق کرد.
عدهای از افراد که ادعای آریایی بودن دارند در مورد هخامنشیان صحبت میکنند و در عین حال عراقیها و افغانستانیها را تمسخر میکنند. آنها را کثیف میخوانند و با دیده حقارت به آنها نگاه میکنند.
آیا افغانستان و عراق بخشهایی از ایران نبودند؟ پایتخت هخامنشیان شهر بابل بوده است که امروز بخشی از خاک عراق است. حکیم فارابی همانطور که از اسمش پیداست در فاراب به دنیا آمده که امروز بخشی از کشور قزاقستان است. فارابی بعدها اکثر عمر خود را در بغداد گذراند که امروز بخشی از خاک عراق است و در نهایت در دمشق که امروز بخشی از خاک سوریه است، دفن شد. اکثر کتابهای فارابی به زبان عربی است. اما ما فارابی را ایرانی میدانیم. چرا؟
این مساله در مورد ابن سینا، شیخ بهایی، امام فخر رازی، امام محمد غزالی و بسیاری دیگر از متفکران مطرح است که در نهایت آنها کجایی هستند.
اهمیت این امر باز میگردد به تاریخمندی مفهوم وطن. یک وطن هرچه بیشتر بتواند خود را تاریخمند بداند و تاریخچهای غنی از متفکران، فیلسوفان و... برای خود دست و پا کند، قاعدتا بهتر میتواند آن فره ایزدی را که ناشی از حضور مردم در وطن است، پایهگذاری کند.
وقتی مردم یک سرزمین میخواهند خود را معرفی کنند، باید خود را با مجموعهای از این دانشمندان، شعرا و فیلسوفان که منتسب به مفهومی به نام وطن هستند، معرفی کنند.
با این حال مشکلی که پیش میآید این است که چنین برداشتی از وطن در کنار ناقص بودن، میتواند زمینهساز جدایی طلبی نیز باشد.
به عنوان مثال، ما بسته به کدامین تعبیر میگویید که فارابی ایرانی است؟ احتمالا به خاطر فارسی زبان بودن خانوادهاش. (اگرچه برخی از تفاسیر نشان از ترک بودن خانواده فارابی دارد)
با این همه چه فارابی را ترک و چه فارس بدانیم، در حال ایجاد نوعی برداشت نژاد پرستانه از وطن هستیم. چنین وضعیتی در مورد فردوسی، ابن سینا و نظامی نیز وجود دارد. ما از این جهت آنها را منتسب به ایران می دانیم که فارسی زبان هستند. حال آنکه وطن نباید ترویج کننده نژاد، مذهب یا فرهنگ خاص باشد تا بتواند تمام نژادها، مذاهب و فرهنگها را در خود جای دهد. اگرچه داشتن زبان مشترک لازمه داشتن یک دیوانسالاری منسجم است اما این امر جدای از ترویج یک نژاد خاص به عنوان افراد حاضر در وطن است.
آنچه در ادامه میآید صرفا حاصل اندیشه شخصی بنده است. بنابراین پذیرای انتقاد شما در مورد این نظرات هستم.
پیشتر در مورد خودفرمانی صحبت کردهام. این بحث میتواند در قالب مفهوم خودفرمانی فهم شود.
همانطور که گفته شد مفهوم وطن نه به عنوان نژاد، نه فرهنگ، نه مرزهای سیاسی-حقوقی نمیتواند مفهومی کامل باشد. بلکه باید در بستری انتزاعیتر فهم شود.
اولین مفهومی که میتوان از وطن ایجاد کرد این است: مجموعهای از مردمان حاضر در یک جغرافیا هستند که به دلایل تاریخی سرنوشت مشترکی با یکدیگر دارند.
در این معنا دیگر کسی که در آمریکا زندگی میکند ایرانی نیست چرا که با ایرانیان حاضر در این جغرافیا سرنوشت مشترکی ندارد. با این حال کسی که در عراق زندگی میکند میتواند سرنوشت مشترکی با ایرانیان داشته باشد.
اگر در ایران اتفاقی رخ بدهد در عراق نیز این اتفاق احساس خواهد شد. اگر در افغانستان طالبان بر سر کار بیایند، تبعات آن در ایران احساس خواهد شد.
اگر ایران مورد حمله قرار بگیرد، تاثیرات آن در کل کشور احساس خواهد شد. به این معنا تمام این مردم سرنوشت یکسانی دارند. نه تنها مردم یک سرزمین بلکه مردم در سرزمینهای اطراف آن نیز تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.
به این معنا ما با کشوری مانند عراق میتوانیم هم وطن باشیم چرا که خشک شدن تالابها در عراق بر سرنوشت مردم در ایران تاثیر میگذارد. سدی که در ترکیه زده میشود، بر سرنوشت مردم عراق تاثیر میگذارد.
ترویج و تبلیغ چنین مفهومی از وطن میتواند بسیاری از مشکلات را حل کند. چون انسانها یکدیگر را مسئول سرنوشت هم میدانند. چنین مفهومی از وطن را اگر در قالب مفهوم خودفرمانی فهم کنیم، به این نتیجه میرسیم که هر فرد برای رساندن خود به سعادت موظف است که با تمام افرادی که در سرنوشت با آنها مشترک است، تعامل کند. چرا که رسیدن به سعادت چه این سعادت مادی باشد و چه معنوی بدون در نظر گرفتن تاثیرات آن اجتماع بر زیست فردی افراد، قابل دستیابی نیست.
به عنوان مثال یک فرد در ایران نمیتواند نسبت به حکومت داعش در نزدیکی مرز خود بیتفاوت باشد. چنین فردی اساسا مفهوم وطن را درک نکرده است و درکی از سرنوشت مشترک با عراقیها، افغانستانیها، ترکها و آذربایجانیها ندارد.
دومین مفهومی که میتوان از وطن ایجاد کرد این است که وطن مجموعهای از افراد هستند که در حال مبارزه برای آرمانی خاص هستند که توسط حاکمیت آن کشور تبلیغ میشود.
این مفهوم که بنده با آن همراهی زیادی ندارم، اما در چند سال اخیر توسط بسیاری از افراد مطرح میشود، میگوید که وطن تنها برای افرادی است که خواهان یک ایده و آرمان خاص هستند. در این مفهوم، دیگر کسی که در آمریکا زندگی میکند، بی وطن نیست.
فرد میتواند اهل هرکجا که میخواهد باشد، اگر در راه آرمان این وطن مبارزه میکند، بنابراین اهل این وطن است.
اگر یک سلبریتی در حال تبلیغ سبک زندگی غربی است، در حال مبارزه برای آرمانهای غرب است. بنابراین وطن آن فرد دیگر ایران نیست.
از طرفی اگر یک آمریکایی، اروپایی، آفریقایی و... در حال مبارزه با سبک زندگی غربی است، او دیگر غربی نیست. وطن هرکس جایی است که وی برای آرمانهای آن مبارزه میکند فارغ از اینکه چه سرنوشتی دارد.
آن کسی که میگوید «هرکس این آرمانها را نمیخواهد باید جمع کند و از ایران برود.» دارد همین مفهوم از وطن را جار میزند و آن کس که میگوید «ما میخواهیم در ایران مانند فلان جا لخت به خیابان بیاییم» نیز در حال جار زدن همین مفهوم از وطن هست.
این دو قشر فارغ از فرهنگ، جغرافیا، نژاد و سایر مولفهها تنها یک چیز را به عنوان وطن میشناسند و آن آرمان است. این تفکر البته که جای نقد دارد اما نقد این تفکر را میگذارم برای بعد.
پس از مدرنیته، بسیاری از کشورها تلاش زیادی برای تشکیل وطن کردند. با این حال اکثر این تلاشها با شکست مواجه شده است. امروز مفهوم مدرن وطن متزلزلتر از همیشه شده است به طوری که اگر در هر کجای دنیا دست رسانههای دولتی را از پشت مفهوم وطن برداریم، این مفهوم دچار فروپاشی میشود، کما اینکه همین امروز هم با کاهش اتوریته رسانههای دولتی شاهد فروپاشی مفهوم وطن و بی هویتی نسل جوان شدهایم.
باید به فکر بازآرایی مفهوم وطن باشیم و این بازآرایی دیگر نمیتواند از طریق تاریخمندی، نژاد، فرهنگ، زبان و... عبور کند. بلکه باید مفاهیمی انتزاعیتر مانند سرنوشت مشترک یا آرمان جمعی را در بر بگیرد. بدون این تغییر پارادایم احتمالا همچنان شاهد شکاف بین نژادها، کشورها، فرهنگها و... خواهیم بود و حتی این شکافها منجر به سیاسی شدن فرهنگها خواهد شد. همانطور که امروز زبان و فرهنگ کردی تبدیل به نوعی کنش سیاسی شده است. در حالی که از منظر تاریخی تضاد میان کرد بودن و ایرانی بودن اصلا موضوعیت ندارد. با این حال برخی از نژاد پرستان کرد با جعل تاریخ و با پشتوانه ایدئولوژیهای سیاسی اقدام به ایجاد شکاف میکنند.
این شکافها تا زمانی که مفهوم وطن را مورد بازاندیشی قرار ندهیم نه تنها حل نمیشود بلکه هرروز بزرگتر و گستردهتر خواهد شد.
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani