روزی شیخنا در خانقاه نشسته بود که جمله مریدان بر وی وارد شدند که یاشیخ چه نشستهای که دلار مرز ۲۰ و اندی هزار تومان را شکسته و آمال جوانان را به تاراج برده است.
شیخنا اندکی از سر فراست جنبشی به خود داده و صدایی از وی خارج شد.
مریدان ادامه دادند که یاشیخ درخشش طلا نیز چشمان ما را کور نموده چه کنیم؟ چگونه میتوان بر این مرکب چموش افسار زد؟
شیخنا تکانی دیگر به خود داده و باز همان عمل را تکرار نمود.
القصه مریدان از فشار تورم و گرانی و پراید صد میلیونی همی گفتند و شیخ اصوات از خود همی دربداد.
در نهایت مریدان انگشت ملازمت به بینی خود گرفته و دلیل چنین عطرافشانیهایی را از وی جویا شدند.
شیخ گفت: ما که در گوشهای دور از دنیا در این خانقاه تکه نانی به شیر یازیده، تناول میکنیم زیر بار چنین مشکلاتی به ترتر افتادیم وای به حال دگران.
-----------------------------------------------------
روزی جمله مریدان به محضر شیخنا وارد شدند و گفتند یا شیخ، جمعی از نمایندگان مجلس خودرویی ۶۰۰ میلیونی دریافت کردهاند و سپس با آن خودرو دور دور نموده در دهان سربازان وطن میزنند. حکم آن چیست؟
شیخ گفت از گوشت سگ حرام تر است.
مریدان گفتند. خودرو؟
شیخ گفت: خیر، آن رایها.
و این از کرامات شیخ ما بود.
------------------------------------------------------
روزی شیخنا مریدان را در تقلای وافر یافت. از مریدی پرسید این همه هیاهو برای چیست؟
مرید گفت یا شیخ جمله مریدان هرآنچه از اموال منقول و نامنقول داشتند فروخته و در بورس مشغول معاملهاند. شیخنا گفت: آیا این جلبک فکران چیزی از بورس میدانند؟
مرید گفت: دانستن نمیخواهد از تلگرام و اینستاگرام سیگنال ابتیاع میکنیم.
ناگهان مریدی نعره برآورد که:«ریخت» و در دم جان داد. به دنبال وی نیز مریدان یکی پس از دیگری جان دادند.
شیخ با خود اندیشید ای کاش مستراحهای بیشتری در خانه تعبیه میکردم تا اینچنین مریدان به خاطر فشار حاصل از عدم تخلیه خود همچون برگ درختان در خزان پر پر نشوند.
----------------------------------
روزی شیخنا در خانقاه نشسته بود و جمله مریدان بر وی وارد شدند و عرض آوردند که یا شیخ، کدخدای ده ما ماه هاست از خانه خود بیرون نیامده به این بهانه که ما به مرضی دچار هستیم و میترسد از ما سرایت پذیرد. لکن اکنون تمام کار دهداری روی هواست. چه کنیم؟
شیخنا قدری بنزین و یک کبریت بدر آورد و به آنها داد.
مریدان گفتند: یا شیخ از ما میخواهی خانه کدخدا را به آتش بکشیم؟ آیا ما را به اغتشاش فرا میخوانی؟
شیخ گفت: خیر. بروید جلوی در خانه کدخدا و یکی پس از دیگری خود را آتش بزنید.
مریدان گفتند: مشکل حل میشود؟
شیخ گفت: مشکل شما خیر اما مشکل کدخدا آری.
جمله مریدان پس از دیدن این کرامت از شیخ ما انگشت اشارت به دندان ندامت گزیدند و یکی پس از دیگری خود را از کوههای کلیمانجارو به پایین پرت کردند.
------------------------------------------------------
روزی مریدی بر شیخنا وارد گشت و گفت یا شیخ. من به تازگی ازدواج کردهام و قصد بچهدار شدن دارم. اما در میان دو و سه شک کردهام.
شیخ گفت: بنا را بر سه بگذار و یکی دیگر هم بنا بر احتیاط به جا بیاور.
مرید سر از پا نشناخت و شتابان به منزل شتافت.
-------------------------------------------
روزی شیخنا مسئولیت مدیریت حجرهای را به عهده گرفت. پس از گذشت هشت سال آن حجره را به خاک سیاه نشاند طوری که نه تنها کسی به حجره سر نمیزد بلکه حتی به بازار نیز نمیآمد.
جمله مریدان از در اعتراض درآمدند که یاشیخ شما را چه شده است؟ تمام کسبه و اهل محل را بدبخت نمودید.
شیخ بفرمود: اصلا شما اقتصاد بلدید؟ مدیریت میدانید؟
مریدان که این حجم از زیاده رویی و گزافه گویی را دیدند خشتک شیخ را پرچم جاپن نموده از سر در خانه اش آویزان کردند. و این از کرامات مریدان شیخ ما بود.
-----------------------------------------
روزی شیخنا سر در جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق بود. جمله مریدان آمدند و گفتند یا شیخ شما را چه شده است که اینگونه به فکر فرو همی اندر رفتهاید.
شیخ گفت: در عجب از مردمانی که نه سوادی برای حرف زدن دارند، نه عقلی برای گوش کردن و نه شعوری برای ساکت شدن و از آن بدتر در این بلاد به درجات عالیه رسیدهاند و شیخی به کرامات من ناگزیر در گوشهای عزلت گزیده و تارک دنیا شده است لکن هنوز از گزند این جماعت در امان نیست.
مریدان گفتند: یا شیخ اوسکول موسکولی چیزی هستی؟ کراماتت کجا بود؟
شیخ چون این سخن گزاف از مریدان شنید شمشیر سامورایی خود را که یادگاری از حاج کیسوکه هندا، جد پدریاش که مهاجرانی از بلاد جاپن بودند به در آورده و یَک یَک مریدان را از وسط به دو نیم فرمود و این از کرامات شیخ ما بود.
----------------------------
روزی شیخنا در خانقاه نشسته بود و سبیل ملاطفت به دندان مراقبت میخایید که جمله مریدان شاد و شنگول بر وی وارد شدند و عرضه داشتند که یا شیخ هیچ خبرت هست که قیمت PS5 تنها ۵۰۰ دلار است؟
شیخ خندهای مستانه از اعماق وجودش سر داد و گفت ای مریدان نادان. گرچه سخن شما نیک است اما هیچ خبرتان هست که قیمت دلار ۲۰ و اندی هزار تومان است؟
مریدان که تا دیروز در غار زندگی میکردند گفتند یا شیخ چگونه ممکن است. مگر اونچنان رونق اقتصادی ایجاد نشده است؟
شیخ بگفتا که لا. اکنون در دوران رونق اقتصادی نیستیم. اکنون در دوران گشادش... ببخشید گشایش اقتصادی هستیم.
مریدان چون این کرامت از شیخ ما بدیدند نعره ها برآوردند و جامهها دریدند و به غارها بازگشتند.
-----------------------------------
روزی شیخنا بر کرسی قضاوت نشسته بود میان دو مرید حکمیت مینمود. پس از آن که طرفین دعاوی خود را مطرح کردند رو به شیخ نموده و گفتند: یا شیخ. حکم چیست؟
شیخ نگاهی به دست خود کرد و گفت: گیشنیز.
و این از کرامات شیخ ما بود.
برای خواندن قسمت قبلی به لینک زیر مراجعت نمایید:
تا الان فقط ۵ نفر در چالش نامه به همسایه شرکت کردند. اگر تعداد همین مقدار بمونه شاید حتی به انتخاب برنده هم نریم و به هرکس یک مبلغی به عنوان جایزه پرداخت کنم. چون واقعا همه نوشته ها خوب و خواندنی بودن و تعداد لایک ها هم خیلی نزدیک به همدیگه بود. اگرچه امیدوارم بیشتر شرکت کنن. تنها تا ۱۲ بهمن فرصت دارید و چون لایکها هم تاثیر میذاره توی انتخاب برنده بهتره زودتر مطالبتون رو بفرستید تا لایکها خورده بشن :))
ماجرای چالش رو میتونید از لینک زیر بخونید: