روزی شیخنا را پرسیدند باجناق به چه ماند.
گفت به نان زیر کباب.
و این از کرامات شیخ ما بود.
روز شیخنا در کنج عزلت خود نشسته و انگشت عافیت در نافیت خود کرده و پنبههای حاصله را استخراج مینمود که مریدان بر وی وارد گشتند به فغان که یاشیخ چه نشستهای که خشکسالی بلاد ما را درنوردید.
شیخ پنبههای مستخرجه را به گوشهای پرتاب کرد. سپس ماسماسک تلویزیون را برداشت و شبکه خبر را گیراند.
مجری با صدایی شیوا شروع به صحبت در مورد خشکسالی در بلاد کفر کرد.
یکی از مریدان فریاد برآورد که جنگلهای زاگرس در حال سوختن هستند. ریههای ایران نابود شدند.
شیخنا در طرفه العینی چانل را سوییچ کرد. در آن شبکه مجری زیبایی شروع به صحبت کرد که در فلان بلاد کفر آتش سوزی کل شهر را سوزانده است.
دیگر مرید فریاد برآورد که یا شیخ تورم امان از روزگار ما درآورده است.
شیخ دیگربار چانل را تعویض نمود و اینبار در بلادی دیگر مردم از تورم به خود میپیچیدند.
مریدان که دیدند هیچ حرفی در مغز شیخ فرو نمیرود تلویزیون و ماسماسکش را لوله کرده و همگی با هم بر شیخ وارد شدند.
روزی یکی از مریدان به نزد شیخ آمد و عرض آورد که یا شیخ شما را چه شده که در هنگام مبارزه با کفار از ما مایه میگذارید اما هنگامی که از مبارزه فارغ شدید همان کفار را بر مسند مینشانید.
شیخ چوب کبریتی برداشت. آن را شکست و با چوب آن گوشتهای باقی مانده زیر دندانش را خارج کرد و گفت:« نمیدانم. اطلاعی ندارم» و این از کرامات شیخ ما بود.
روزی جمله مریدان بر شیخ وارد شدند و گفتند یا شیخ، آن را که ده سال فلاکت مردم را نمیبیند و دو سال تلاش جهت بهبود آن ده سال را نقد میکند، چه گویند؟
شیخ گفت:« قرمساق»
و این از جملات قصار شیخ ما بود.
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani