تبعات حمله روسیه به اوکراین شدیدتر و گستردهتر از آن چیزی بود که تصور میشد. قبلا بارها گفتهام که دنیای پس از کرونا ابدا شبیه پیش از آن نخواهد بود. در واقع حمله روسیه به اوکراین نیز از تبعات کرونا بود. اگر اختلالات زنجیره تامین، افزایش قیمت گاز و نفت و سایر مولفههای ناشی از کرونا نبود، بعید بود که روسیه فرصت را برای حمله به اوکراین غنیمت بشمارد.
در طول سال ۲۰۲۰، هنگامی که کرونا در اوج خود بود، بسیاری از تولید کنندگان نفت و گاز به خاطر قرنطینه و کاهش تقاضا، تولید نفت و گاز را تعطیل کردند. این مساله منجر به آن شد که در دوره پس از آن که تقاضا به یکباره اوج گرفت، تولیدات به اندازهای نباشد که بتواند با تقاضا همگام شود. این افزایش یکباره قیمت نفت و گاز فرصتی خوبی به روسیه داد تا از ضعف غرب به دلیل افزایش تورم برای کنترل بر اوکراین استفاده کند. اگرچه معتقدم پوتین در نهایت در دامی افتاد که غرب برایش پهن کرده بود. اما همه چیز در حال برگشت است.
موج تحولات در حال سرعت گرفتن است. تحریم روسیه قمار سنگینی بود. در سال ۹۰ که ایران از سیستم سوئیفت اخراج شد، ضربهای مهلک به اقتصاد جهانی وارد شد. سیستم سوئیفت پیش از آن نیز تحت انتقادهای شدیدی بود خصوصا اینکه تقریبا کنترل آن دست ایالات متحده است. کشورهای جهان و در راس آنها چین و روسیه متوجه شدند که این سیستم تا چه حد میتواند در تحریم طرفهای دیگر کارآمد و تا چه حد میتواند برای این کشورها نامطمئن باشد.
قبلا گفتهام که بزرگترین صادرات ایالات متحده دلار است و هرکاری که ایالات متحده میکند را باید با دلار سنجید. اگر توافق هستهای شکل گرفت، برای این بود که جایگاه دلار بیش از پیش از بین نرود (همانطور که جان کری و اوباما در چند نوبت به آن اذعان کردند)
اما تحریم روسیه از سوئیفت دیگر چیزی نبود که بشود با آن کنار آمد. سیاستمداران جهان وحشت کردهاند. خصوصا وقتی کارآمدی این سیستم را در حذف کشورها از سیستم مالی جهان دیدهاند. در کمتر از ۲۴ ساعت، تمام داراییهای روسیه در کشورهای غربی مسدود شد و این کشور حتی برای پرداخت بدهیهای خارجی خود توان استفاده از پولهای خودش را ندارد.
از طرفی تحریم سوئیفت یک تیغ دو لبه بود که در نهایت سیطره دلار را به خطر انداخته است. به نظر من تحریم روسیه از سوئیفت نقطه عطف بود. دیگر دنیا به قبل از آن واقعه باز نخواهد گشت. افول دلار آمریکا آغاز شده است و هیچ راه بازگشتی از این مسیر متصور نخواهیم بود.
با این حال من برخلاف بسیاری از افراد که سالها است میگویند دلار آمریکا از بین میرود، بدون دلیل صحبت نمیکنم. بگذارید برخی از دلایل را بررسی کنیم.
دولت ایالات متحده سالانه نزدیک به یک تا یک و نیم تریلیون دلار کسری بودجه دارد. از طرفی دولت ایالات متحده نزدیک به ۳۰ تریلیون دلار بدهی دارد که در قالب انواع اوراق خزانهداری منتشر کرده است. از این ۳۰ تریلیون دلار نزدیک به ۸ تریلیون دلار بدهی به کشورهای خارجی است، نزدیک به ۹ تریلیون دلار در اختیار فدرال رزرو است و مابقی بدهیهای داخلی است که در اختیار شرکتها و صندوقهای مستقر در خود ایالات متحده هستند.
در حال حاضر نرخ تورم ایالات متحده ۸.۵ درصد است. در صورتی که فدرال رزرو برای مهار تورم بخواهد نرخ بهره را به نصف این سطح یعنی ۴ درصد برساند (که باز هم برای مهار تورم کافی نیست) سود این اوراق (با دادن وزن برابر به تمام سررسیدها از یک ساله تا ۳۰ ساله) برابر با ۱.۲ تریلیون دلار خواهد شد. یعنی دولت ایالات متحده باید به اندازه کل کسری بودجه خود تنها سود اوراقی را بدهد که پیشتر عرضه کرده است.
با این حال من هیچکس را در میان اعضای اصلی بانک مرکزی آمریکا ندیدهام که بگوید نرخ بهره باید به ۴ درصد برسد. جیمز بولارد که معروف به محافظهکاری است هم نهایتا معتقد است نرخ بهره باید به ۳.۵ درصد برسد که به نظر من به آن هم نخواهد رسید.
توجه داشته باشید که عدد ۳۰ تریلیون دلار تنها بدهی دولت ایالات متحده است، بدهی داخلی در کل ایالات متحده بالغ بر ۹۰ تریلیون دلار است که افزایش نرخ بهره یعنی یک موج ورشکستگی عظیم در ایالات متحده.
اما تورم چه میشود؟ پاسخ ساده این است که یا صادر میشود یا دلار به شدت دچار کاهش ارزش خواهد شد. با کاری که ایالات متحده با روسیه کرده است، تقاضا برای دلار احتمالا شدیدا کاهش پیدا خواهد کرد. از طرفی اگر ایالات متحده نتواند نرخ بهره را افزایش دهد، اوراق قرضه کم بهره ایالات متحده دیگر برای کشورها و سرمایهگذاران جذاب نخواهد بود آن هم بهرهای که کمتر از نرخ تورم است. بنابراین تنها کاری که ایالات متحده میتواند انجام دهد، کاهش شدید ارزش دلار است. کاری که بانک مرکزی ژاپن شروع کرده است. ارزش ین ژاپن در برابر طلا از کف خود در مارس ۲۰۲۰ بیش از ۳۰ درصد از ارزش خود را از دست داده است و این روند باید ادامه پیدا کند.
ژاپن بزرگترین بازنده چند سال آینده خواهد بود. این کشور اگرچه سومین اقتصاد بزرگ جهان است، اما جمعیت پیری دارد، بعد از ونزوئلا بالاترین نرخ بدهی به تولید ناخالص داخلی را دارد، در ذخایر خود سطح پایینی از طلا نگهداری میکند و از همه مهمتر اولین (به قرائتی دومین) نگهدارنده بزرگ اوراق خزانهداری آمریکا است. دنیا در چند سال آینده با مصرف کننده ژاپنی مهربان نخواهد بود. اگرچه ژاپنیها به مصرف کم عادت کردهاند و احتمال ایجاد ریسک سیاسی بسیار پایین است اما منتفی نیست.
دلار آمریکا نیز باید مسیر ین را برود. در اینجا از نظر من سرمایه جهانی به سمت جنوب حرکت خواهد کرد. نیمکره جنوبی و در راس آن نیوزلند و استرالیا را در نظر داشته باشید. برزیل و آفریقای جنوبی نیز مقاصد جذابی برای حرکت سرمایه هستند اگرچه ریسکهای سیاسی در آنجا بسیار فعال است. و کانادا؟ بدهی بالایی دارد و حباب مسکن بیداد میکند. سرریز مشکلات آمریکا را فراموش نکنید.
اما دلایل به همینجا ختم نمیشود به تصویر زیر نگاه کنید:
این تصویر مقایسه نرخ تورم با نرخ بهره ایالات متحده را نشان می دهد. همانطور که میبینید نرخ تورم به بالاترین سطح در ۴۰ سال گذشته رسیده است اما نرخ بهره تقریبا صفر است. فدرال رزرو سالها است که نمیتواند نرخ بهره را افزایش دهد و همانطور که میبینید در هر چرخه سیاستهای انقباضی، نرخ بهره در جایی پایینتر از دفعه قبل متوقف شده است.
فدرال رزرو سالها است که دیگر نمیتواند نرخ بهره را افزایش دهد و اینبار این مساله برای آنها دردسرساز خواهد شد.
البته یک امکان کاملا محتمل این است که مانند دفعات قبل، کشورهای پیشرفته کنار هم بنشینند و به یکباره نرخ ارزهای خود را به صورت همزمان چند درصد کاهش دهند تا بدهیهای آنها بیارزش شود. کاری که قبلا سابقه داشته است. به عنوان مثال در اجماع واشنگتن کشورهای غربی علاوه بر توافقاتی که در زمینه بازار آزاد، مقررات زدایی و تنظیم سیاستهای پولی و مالی داشتند، توافق کردند که به طور همزمان نرخ ارزهای خود را کاهش دهند تا رقابتپذیری یکبار دیگر بهبود پیدا کند.
بسیاری وضعیت امروز ایالات متحده را با دهه ۱۹۷۰ مقایسه میکنند و میگویند که ما در حال ورود به یک رکود تورمی مشابه آنچه که در دهه ۱۹۷۰ شاهد بودیم، هستیم. دلیل این افراد آن است که در حال حاضر نیز مانند دهه ۱۹۷۰، با افزایش قیمت نفت، شاهد افزایش تورم در غرب هستیم.
اما بنده به شدت با این برداشت مخالفم. بنده معتقدم که ما در حال حاضر در دهه ۱۹۳۰ هستیم. دهه ۱۹۳۰، بدهی ایالات متحده به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی شدیدا بالا بود (بالای ۱۰۰ درصد)، از طرفی دولت ایالات متحده برای مقابله با پنیک بانکی نرخ بهره را نزدیک به صفر برده بود. همچنین دولت برای تحریک اقتصاد سیاستهای کینزی را اجرا میکرد که یعنی دولت کسری بودجه به جا میگذاشت و به کمک فدرال رزرو (که به تازگی ایجاد شده بود) این کسری بودجه را پولی میکرد.
(پنیک بانکی یعنی هجوم مردم برای برداشتن سرمایهها از بانکها است. بانکها به خاطر استفاده از روش کسری ذخایر هرگز به اندازهای که تمام سپردهگذاران پول در آن بانک دارند، سرمایه در اختیار ندارند. اگر همه مردم به یکباره اقدام به برداشتن پول خود کنند، بانکها ورشکسته میشوند. در دهه ۱۹۳۰، رئیس جمهور روزولت برای کنترل پنیک بانکی اقدام به تعطیلی بانکها کرد و نرخ تامین مالی بانکها از فدرال رزرو را به صفر رساند.)
این در حالی است که در دهه ۱۹۷۰، بدهی دولت ایالات متحده به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی زیر ۵۰ درصد بود، نرخ بهره عمدتا بالای ۵ درصد بود و کسری بودجه تا بعد از اقدامات ولکر یعنی در اوایل دهه ۱۹۸۰ تا حدود خوبی کنترل شده بود. مقایسه شرایط فعلی با دهه ۱۹۷۰، منجر به تحلیل اشتباه رویدادها میشود.
در دهه ۱۹۳۰ چه اتفاقی رخ داد؟ تورم بالا در اقتصاد به همراه رکود فزاینده، منجر به بیکاری گسترده در ایالات متحده شد، در حالی که پیش از آن به خاطر رشد سرسام آور بازار سهام، بسیاری از افراد طبقه متوسط وارد بازار سهام آمریکا شده بودند.
پس از سقوط بازار سهام، رکود اقتصادی شدیدتر شد و این رکود خود را به نقاط دیگر جهان کشاند و منجر به سقوط دولتها در اروپا و آسیا شد که در نتیجه دولتهای فاشیست ظهور کردند. این مساله در نهایت منجر به جنگ جهانی دوم شد. چرا که آلمان نازی فرصت را غنیمت شمرد تا از ضعف کشورهای غربی برای انتقام گرفتن استفاده کند.
اما اینبار شرایط کمی متفاوت است. در دهه ۱۹۳۰، ایدئولوژیهای جایگزین مانند شوروی آنقدر قدرت نداشتند که بتوانند چالشی برای آمریکا ایجاد کنند. مهمترین چالش فاشیسم و ملیگرایی بود که چالش زیاد سختی نبود و به راحتی کنترل شد. با این حال، کشورهای غربی در زمان بحران دهه ۱۹۳۰، توانستند به کمک لیبرال دموکراسی از مهلکه فرار کنند. حتی در تاریکترین روزهای دهه ۱۹۳۰، مردم آمریکا به پوپولیسم رای ندادند. همین امروز هم شاهد آن هستیم که مردم در فرانسه علیرغم مشکلات و نگرانیهای موجود، به لوپن رای نمیدهند. اگرچه در ایالات متحده اوضاع متفاوت است. با این همه هیچکس نمیتواند آینده را پیشگویی کند.
نکته بعدی اینکه ما دیگر در دوران ایدئولوژیها نیستیم که این یعنی دیگر انقلاب مانند آنچه که در قرن ۲۰ تجربه کردیم در هیچ نقطه از جهان رخ نخواهد داد. ما در دوران ایدئولوژی زدایی زندگی میکنیم و هرگونه حرکت تودهها یا به آنارشی کور (مانند آنچه در مصر شاهد آن بودیم) منجر میشود یا به حمله نظامی (مانند آنچه که در لیبی شاهد آن بودیم.)
باز گردیم به سوال اصلی: اگر آمریکا سقوط کند چه اتفاقی رخ میدهد.
در وهله اول همانطور که گفته شد دلار باید بیارزش شود. این بیارزش شدن منجر به افزایش شدید قیمت کامودیتیها میشود. اگرچه کشور ما یکی از صادرکنندگان کامودیتیها از جمله مس، آهن، روی، نفت و گاز است اما تورم در ایالات متحده منجر به آن میشود که تقاضا برای کالاهای مصرفی در نتیجه تقاضا برای کامودیتیها کاهش مییابد. (کاهش تقاضا برای کامودیتیها تناقضی با افزایش قیمت آنها ندارد)
با این حال افزایش قیمت کامودیتیها احتمالا به داخل کشور سرازیر میشود و تورم کشور را بیش از پیش افزایش میدهد. همین امروز هم کمبود غلات و دانههای روغنی در جهان منجر به تورم در کشور شده است اما شکل و شدت تورم نوع دوم بسیار بدتر است. به عنوان مثال هیچ وجهی از زندگی شما نیست که با فلز «مس» درآمیخته شده نباشد. اکثر کالاهای بادوام از خودرو گرفته تا ماشین لباس شویی و گوشی تلفن همراه با انواع فلزات و کامودیتیها به صورت مستقیم درآمیخته است. نیمههادیها بخش مهم و پیچیدهای از زندگی مدرن ما را در بر گرفته است. از یخچال تا ابرکامپیوترها به نوعی با نیمههادیها سروکار دارد.
بنابراین تورم در قیمت کامودیتیها (که البته از قبل شروع شده و احتمالا در صورت تضعیف شدیدتر قیمت دلار افزایش بیشتر خواهد یافت) ضربه مهلکی به اقتصاد سرمایهداری وارد میکند.
نکته دوم اینکه پیش از جنگ روسیه و اوکراین جنگ در کشورها شروع شده بود. یادمان باشد که ترکیه بخشهایی از سوریه و عراق را تحت کنترل دارد. عربستان در یمن است. مناقشه آذربایجان و ارمنستان را نیز در نظر بگیرید. این که چند ساعتی است که تکان نخورده، دلیل نمیشود فراموش کنیم فیلی در اتاق است.
در صورت فروپاشی ایالات متحده این فیل به حرکت میافتد و کشورها هرکدام چاقویی برداشته و به دنبال سهم میگردند. مناقشات خفته زیادی در جهان وجود دارد. حداقل ۱۰ مناقشه مهم در آفریقا وجود دارد بین کشورهایی مانند چاد، سومالی، کامرون، ساحل عاج، الجزایر، مراکش، لیبی، مصر، اتیوپی و...
مناقشه آذربایجان و ارمنستان، مناقشه تاجیکستان و قزاقستان، مناقشه ترکیه، سوریه و عراق، مناقشه لبنان، فلسطین،سوریه، مصر، اسرائیل و ایران، مناقشه امارات و ایران، مناقشه آذربایجان و ایران، مناقشه ایران و بحرین، مناقشه ترکیه، قبرس و یونان، مناقشه دو کره، مناقشه روسیه و ژاپن، مناقشه دو چین،
این سیاهه را میتوان تا صبح ادامه داد. هر کجای دنیا را که دست بگذارید کشورها مناقشههای خفته و قدیمیای دارند که تنها به خاطر ترس از برادر بزرگتر نادیده گرفته شده است اما با برداشته شدن دست این برادر بزرگتر همه به حرکت در میآیند.
موج جنگ و آنارشی به همه جای دنیا سرازیر خواهد شد. هیچ کشوری از این امواج کوبنده در امان نخواهد بود. از کوچکترین کشورها تا بزرگترین آنها توسط این موج در نوردیده خواهند شد. بعد از آن هست که دنیا جای کاملا متفاوتی خواهد بود.
بنابراین هرگز تصور نکنید با سقوط ایالات متحده یا تضعیف این کشور همه چیز تمام میشود، بلکه اتفاقا تاریکترین ساعات شب پس از آن است. این ما مردم جهان هستیم که باید تصمیم بگیریم پس از آن خورشید از کدام طرف طلوع کند. آیا این آتش که به خرمن جهان سرازیر میشود، در نهایت منجر به از بین رفتن همه میشود و ما به عصر حجر باز میگردیم، یا ققنوس نظم نوین جهانی از این آتش خارج خواهد شد؟
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani