کتاب خواندن علی رغم فوایدی که دارد مضراتی نیز دارد. یکی از این مضرات که در کوتاه مدت نمایان می شوند دانش ناقص و سطحی است که باعث بالا رفتن اعتماد به نفس در فرد می شود که در این مورد بسیار شنیدید و دراینجا مقصود تکرار مکررات نیست.
اما چیزی که مهم است این است که فرد بعد از خوانش چندین کتاب تصور میکند علامه شده و میتواند پاسخگوی تمام سوالات در آن زمینه باشد.
به راستی مرز بین سواد و دانش چیست؟ به نظر نگارنده سواد مجموعه ای علومی است که در ذهن فرد وجود دارد اما دانش توانایی استدلال و ارتباط علوم مختلف است. با این تعریف ممکن است کسی که سالها درس خوانده و علوم مختلف را فرا گرفته و یا سالها در کاری تجربه کسب کرده و متبحر شده است باسواد اما بی دانش باشد.
بگذارید با مثالی توضیح بدهم: دو دانش آموز را تصور کنید که هر دو جدول ضرب را حفظ هستند. این دو فرد برای خرید چند مداد به مغازه ای میروند و بعد از پرسیدن مبلغ هر واحد مداد یکی شروع به محاسبه ی سر انگشتی مبلغ پرداختی میکند و دیگری به سرعت با تکیه بر حفظ بودن جدول ضرب به سرعت جواب را پیدا کرده و مبلغ را می پردازد. در این مثال هر دو فرد باسواد بودند چون زمانی که از آنها جدول ضرب را بپرسی به سرعت جواب می دهند اما نفر دوم دانشمند بود چون در این مورد خاص توانست ارتباط بین محفوظات و کاربردها را برقرار کند.
شاید در نگاه اول این امر بدیهی بیاید اما زمانی که در یک سطح بالاتر به جامعه نگاه کنیم متوجه می شویم که همین امر بدیهی در اکثر مواقع نادیده گرفته می شود. به کرات مهندسینی را دیده ام که با نمرات بالا از دانشگاه های دولتی فارغ التحصیل شده اند اما در هنگام مواجهه با صنعت در برقراری ارتباط بین محفوظات دانشگاهی و کاربرد واقعی آنها عاجزند.
البته تنها ارتباط تئوری و کاربرد در بحث دانش کافی نیست. فرد باید بتواند آن معلومات را در شرایط جدید قرار دهد و به جواب برسد. چیزی که دانشگاه را از حوزه های علمیه مجزا می کند همین امر است. در حوزه های علمیه فرد دروسی را میگذراند به نام خارج فقه و خارج اصول تا بتواند در شرایط جدید به پاسخ های جدید برسد اما متاسفانه در دانشگاه این اتفاق نمی افتد ما در دانشگاه، توانایی فکر کردن خارج از سیلابس درسی را به دانشجو نمیدهیم. اگر دانشجویی چنین کند هیچ فایده ای برایش ندارد نه در دانشگاه و نه در خارج از آن. در دانشگاه از دانشجو تنها جواب انتهایی مسئله ای خاص در امتحان آخر ترم را طلب می کنند نه خلاقیتی نه توانایی فردی و نه حتی شور و شوقی تنها جزوه، امتحان، نمره.
پس گفتیم دانش، توانایی برقرار کردن ارتباط با معلومات و همینطور تطبیق آنها با شرایط جدید است. اما یکی از نشانه های دانش عدم قطعیت آن است. فرد دانشمند به ندرت از چیزی مطمئن است. اما فرد با سواد تقریبا از همه چیز مطمئن است.
بگذارید باز هم با یک مثال توضیح دهم. تقریبا همگی نظریه داروین را شنیده اید و میدانید از چه صحبت می کنم. این نظریه در غرب بارها و بارها نقد شده است و حتی کسانی بوده اند که دقیقا خلاف آن صحبت کرده اند و حتی جایزه نوبل را کسب کرده اند.
اما طرفداران نظریه داروین گاها چنان با آب و تاب از این نظریه حرف میزنند انگار یک مطلب خدشه ناپذیر است و نه تنها یک نظریه ی اثبات نشده.
یک مثال دیگر: در علم اقتصاد شاید کمتر کسی را بتوان مانند کینز یا آدام اسمیت صاحب سبک دانست. اما این دو در نوشته های خود با چنان عدم قطعیتی سخن می گویند که انگار هیچ چیز را در اقتصاد نمیتوان پیش بینی کرد. اما پیروان آنها در بازار آزاد چه در داخل و چه در خارج از چنان قطعیتی در مورد بازار آزاد صحبت میکنند گویا ما اکنون ثمره ی آن را در دیگر کشورها نمیبینیم.
عدم قطعیت از ویژگی های بارز افراد دانشمند است و قطعیت از ویژگی های بارز افراد پیرو و غیر دانشمند.
روزی ریاضی دانی در جمعی از سایر دانشمندان در مورد یافته های جدید خودش صحبت میکرد تا رسید به فرمولی. ابتدا گفت: این فرمول بدیهی است. سپس دوباره به فرمول نگاه و گفت: به نظر می آید این فرمول بدیهی باشد. بعد از چند دقیقه سکوت کردن سرانجام یک قلم و کاغذ با خود برداشت و از اتاق کنفرانس خارج شد. بعد از چند دقیقه بازگشت و گفت: خیلی خوب همانطور که گفتم این فرمول بدیهی است.
داستان فوق نشان دهنده ی عمیق عدم قطعیت در دانشمندان است. فردی که دانشو سوادش عمق و ریشه داشته باشد حتی بدیهی ترین نکات را هم بدون اینکه خود به نتیجه برسد قبول نمیکند. اما کسی که دانشش کم عمق باشد و نتواند چفت و بست خوب و محکمی برای آنها فراهم آورد قاعدتا هر خزعبلاتی را به اسم مطلب علمی باور میکند و البته این مطلب را در محیط نخبگانی عرض میکنم نه در بین عوام.
پس تنها داشتن سواد، خواندن کتاب و یا داشتن تجربه فراوان در کاری کافی نیست. باید بتوان به عمق آن دانش پی برد و حتی اگر شرایط تغییر کرد بتوان آن علوم را به کار بست.