کافه کاتارسیس
کافه کاتارسیس
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

معرفی کتاب ورق پاره‌های زندان اثرِ بزرگ علوی



کتاب «ورق‌پاره‌های زندان» که چاپ اول آن برای سال 1320 است و چاپ دوم آن به سال 1357 برمی‌گردد، اثری است تکان‌دهنده و هولناک که درآن درد و رنج انسان‌هایِ تحت استبداد و بی‌حرمتی، در حقیقی‌ترین شکل تصویر شده است. این کتاب 120 صفحه‌ای شامل پنج داستان کوتاه است به نام‌های:

  1. پادنگ
  2. ستارۀ دنباله‌دار
  3. انتظار
  4. عفو عمومی
  5. رقص مرگ

دو داستان پادنگ و رقص مرگ دربارۀ آدمکشی است و قاتل‌هایی که قاتل نبوده‌اند و هرکدام به دلیلی محبوس‌اند. اما سه داستان ستارۀ دنباله‌دار، انتظار و عفو عمومی به احوالات زندانیان سیاسی در دورۀ هولناک استبداد رضاشاه می‌پردازد. به شرح مصایب آنان که آزادی‌شان را فدای آسایش دیگران کردند و هزینه‌هایی آن‌گونه گزاف دادند که آدمی نمی‌تواند باور کند!

از وجوه خیره‌کنندۀ این کتاب وفاداری زنان جوان نسبت به شوهرهای محبوسشان است. مردهای آزادی‌خواه در این اثر، شیرزن‌هایی در کنار خود دارند که بهیچ‌وجه آن‌ها را تنها نمی‌گذارند حتا وقتی حبس ده سال طول می‌کشد. عشق در این اثر با رنج عجین می‌شود و از شهوت فاصله می‌گیرد. باوجود فضای ناراحت‌کننده و هولناک کتاب (مخصوصاً در داستان انتظار) اما عشق در آن متعالی، نجات‌دهنده و عمیق است، پناهگاه و جایی امن که می‌تواند جبران تمام بدبختی‌های بشر باشد. یک بندگی مطبوع و خودخواسته. درخشش مسحور کنندۀ این عشق فداکارانه را در پایان داستان «عفو عمومی» و ر«قص مرگ» بیشتر از بقیۀ داستان‌ها می‌توان دید. بنابراین این اثر تاریکی و روشنی را درهم می‌آمیزد و همیشه به یک روزن احتمالی نور مؤمن می‌ماند.

کوتاه کلام

«ورق پاره‌های زندان» نه اغراق است، نه معرکه‌گیری و نوشتن زخم‌های نزیسته، بلکه دردی است که توصیف آن، تنها تقلیلش می‌دهد بنابراین بهتر آنکه به قلم خود نویسنده و نوشته‌های وی بپردازیم.

مقدمه

ورق‌پاره‌های زندان اسم بی‌مسمایی برای این یادداشت‌هایی که اغلب آن در زندان تهیه شده، نیست. در واقع اغلب آن‌ها روی ورق پاره، روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو و یا پاکت‌هایی که در آن برای ما میوه و شیرینی می‌آوردند، نوشته شده است، و این کار بدون مخاطره نبوده است. در زندان اگر مداد و پاره کاغذی، مأمورین زندان، در دست ما می‌دیدند جنایت بزرگی بشمار می‌رفت.

امان از آن‌وقت که اولیای زندان پی می‌بردند که کسی یادداشت‌هایی برای تشریح اوضاع ایران در آن دوره تهیه می‌کند.

خانباباخان اسعد در زندان به سخت‌ترین و وقیح‌ترین وجهی مُرد، فقط برای آنکه یادداشت‌های او به دست مأمورین افتاد، راجع به این خانباباخان اسعد رئیس زندان به یکی از دوستان من گفته بود:«تصور کنید که یک نفر زندانی، آن هم سیاسی وقایع روزانۀ زندان را یادداشت کند؛ تصورش را بکنید چه چیزی بالاخره از آب درمی‌آید.»

محمد فرخی یزدی به دست جنایتکارانی بی‌شرم و رو کشته شد، فقط برای آنکه شعر می‌گفت و با اشعارش اوضاع ایران را در دوره استبداد سیاه برای نسل‌های آینده به یادگار می‌گذاشت.

من با علم به این مخاطرات یادداشت می‌کردم. چون ایمان قطعی داشتم به اینکه ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارد و برای نسل‌های آینده لازم است بدانند که در این دوره سیاه با جوانان با غیرت و آزادی‌خواهان ایران چه معاملاتی می‌کردند.

اگر یادداشت‌های من، یعنی همین ورق‌پاره‌ها به دست اولیای زندان می‌افتاد، من هم دیگر امروز زنده نبودم.

اما بزرگترین دلخوشی من این بود که بالاخره وقایع یادداشت شده و ورق‌پاره‌های زندان خواهی نخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد.

بخش‌هایی از این اثر جهت آشنایی با قلم نویسنده

در این دو سالی که کوچیک‌خنم در خانه غلامحسین بوده، یک آب خوش از گلویش پایین نرفته و یا اقلاً همسایه‌هایش اینطور می‌گفتند. اهل محل همه دلشان به حال او می‌سوخته، نه اینکه مثلا وقتی می‌دیدند که کوچیک‌خنم طشت‌نشا را روی سرش گذاشته چادرش را به کمر بسته و به طرف بیجار می‌رود، دلشان به حالش می‌سوخت، که چرا این زن جوان باید کار به این سختی بکند، اینطور چیزها که دلسوزی نداشت، دخترها و زن‌های خودشان هم همینطور بودند. روزی 12 تا 14 ساعت با پاچه‌های بالا زده و سرمای بهار تا زانو توی گل نشا برنج را در زمین می‌گذاشتند. گاهی هوا آنقدر سرد بود که پایشان توی گل و لجن کرخ می‌شد. اغلب پاهایشان از بس که زالو آن‌ها را می‌گزید و خونشان را می‌مکید مجروح بود.

مقصودم این است که به این چیزها اهمیتی نمی‌دادند. اما همان دخترها و همان زن‌ها وقتی که به خانه برمی‌گشتند و پایشان را لخت روی الو آتش می‌گرفتند که جانی بگیرد، با وجودی که خوب می‌دانستند که حاصل دسترنج آن‌ها را مفتخورهای تهران‌نشین از آن‌ها می‌دزدند و به غارت می‌برند_باز هم یک نوازش مادر، یک لبخند پدر، یک بوسه شوهری بود که از رنج و زحمت آن‌ها حق‌گزاری کند. اما وضعیت کوچیک‌خنم اینطور نبود. خواهر شوهرش که با او مثل کارد و پنیر بود. برای اینکه از وقتی کوچیک‌خنم به خانه غلامحسین آمده، وضعیت خانمی او داشت متزلزل می‌شد. غلامحسین هم که آنقدر بیحال بود و حرص پول آنقدر او را مشغول کرده بود که تا بوق سگ یا پشت ترازو ایستاده بود و یا اینکه با دستک و دفترش ور می‌رفت و «چرکه» می‌انداخت. کسی که در آن خانه گاهی ممکن بود از روی مهربانی به کوچیک خنم بخندد کئس آآ بود و بس.

ص 14

خوشبختی هم مثل ستارۀ دنباله‌دار فقط یک‌مرتبه در زندگی مردم پیدا می‌شود. بعضی از این یک‌دفعه هم برخوردار نشده‌اند.

ص 21

نمی‌دانم کیست، ولی گویا یکی از گویندگان فرنگی است که می‌گوید: ارواح از خوشبختی آدمیان بیزار هستند. من نه به ارواح معتقدم و نه به اینکه آن‌ها با ما آدمیان سر ستیزگی دارند. اما اینکه زندگی مبارزه است و مبارزه یعنی تبدیل درد شدید به درد خفیف، یعنی بالاخره درد، در این هم حرفی نیست.

ص 21

پس از ده سال زنده‌بگوری در زندان، تازه می‌خواهند ما را بجاهایی که دور از آب و آبادی است تبعید کنند. دود از کله آدم بلند می‌شود. چیزی که آدم را تکان می‌دهد، این است که چه اطمینانی این‌ها به دستگاه خودشان دارند؛ کوچکترین فکری به نظرشان نمی‌رسد که ممکن است این اوضاع روزی به هم بخورد.

ص64

مقصرترین عدۀ ما آن‌هایی هستند که کتاب خوانده‌اند. در این کتاب‌ها افکاری گفته شده که با منافع طبقۀ حاکم ایران تباین دارد، در این کتاب‌ها از آزادی در مقابل استبداد صحبت شده، از آزادی فرد، از آزادی اجتماع بالاخره از آزادی طبقه‌ای در مقابل طبقۀ دیگر. به این جرم من باید ده سال در زندان بمانم و بالاخره هم بمیرم، باید زنم دربدر باشد، باید کسانم جرأت نکنند به دیدن من بیایند، باید مخالفین ما پولدار و متمول شوند و بچاپند و بعد روز مبادا فرار کنند.

حیف است، حیف است. نباید مُرد. باید ماند و زندگی کرد.

ص71

این‌ها که اینجا همه پهلوی هم نشسته‌اند، و در زندگانی عادی پزشک، استاد، صاحبمنصب، دبیر. وکیل عدلیه، محصل و یا کارگرند و دارند قاچاقی طب، فلسفه، حقوق، تاریخ، ادبیات، ریاضی، فیزیک و شیمی یاد می‌گیرند، اینها همه مطابق قانون جانی و جنایتکار هستند و باید در زندان بمانند و جنایتشان این است که کتاب خوانده‌اند، و حالا بازهم کتاب می‌خوانند…

ص 77

دنیا رو به ترقی است، رو به بهبودی است. از این موج استبداد و وحشی‌گری که امروز در دنیا در خروش است، چشم‌پوشی کن. بالاخره تکامل در کار است.

ص 92

زیبایی زندگی در همین ندانستگی است، در همین امید که فردا بهتر خواهد شد، دنیا آرامتر، زیباتر خواهد شد.

ص104

مشخصات کتاب

ورق‌پاره‌های زندان

بزرگ علوی

نشر امیرکبیر

چاپ دوم

معرفی کتاب ورق پاره های زندان بزرگ علویبزرگ علویکتاب
معرفی فعالیت‌های سایت هنری‌تحلیلیِ کافه کاتارسیس http://cafecatharsis.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید