این پست برای چالش کتابخوانی طاقچه است.
شاید کمتر کسی باشه که نام "مزرعهی حیوانات" یا "قلعهی حیوانات" رو نشنیدهباشه. این کتاب توی پادکست کتابگرد هم معرفی شده و همچنین آقای عادل فردوسیپور پیشنهادش کرده. بارها گفتهشده که همه باید این کتاب رو بخونن. میشه فهمید که قضیه بیشتر از یه داستان پریان دربارهی چند تا حیوانه ...
"مزرعهی حیوانات" داستان حیوانهای یه مزرعهست که علیه صاحبشون شورش میکنن تا جهانی بسازن که حیوانها توش آزاد زندگی میکنن ولی بعد از مدتی خودشون شروع میکنن به زورگویی به هم. همه چیز در آغاز مانند یه آرمانشهر به نظر میرسه؛ ولی آیا این سرگذشت آشنا نیست؟...
داستان کتاب واقعا یه قصهپردازی نیست چون حتی گاهی حس میشه که نویسنده داره سیر رخدادها رو به سمت مشخصی هل میده؛ ولی دلیلش اینه که هدفش قصهگفتن نیست بلکه شرح ماجرای اوج تا افول یه خیزشه؛ پدیدهای که شاید همهی مردمان جهان حسش کردن. نشون میده که آن چه در آغاز والاترین آرمان یک ملته که حاضرن برای رسیدن بهش هر فداکاریای بکنن، چگونه ابزار قدرت میشه و به دست کسانی میفته که لیاقتش رو ندارن. این که چگونه قدرت فساد میاره و قدرتمندان فاسد برای رسیدن به خواستههای خودشون ارزشهای بنیادی رو بازیچه قرار میدن و به میل خودشون حتی اونها رو تحریف میکنن. برای همینه که به نظرم این کتاب یه قصه نیست بلکه شرح تاریخ به زبان بسیار سادهست. داستان اون قدر آشناست که هنگام خوندنش انگار میدونیم که چه اتفاقی قراره بیفته.
نیاز نیست بگم که همهی شخصیتها و عنصرهای این داستان استعاره هستن و باید نقشی رو که بازی میکنن به یاد داشت. هر جانور نمادی از گروههای گوناگون جامعهی انسانهاست با نقشهایی که با توجه به شخصیتشون در جریان یک انقلاب بر عهده دارن. جانورهایی که برای هر کدام از نقشها برگزیده شدن بسیار به جا هستن. با خودت فکر میکنی حیوان بهتری نبود که بشه برای این نقش در نظر گرفت.
این کتاب حجم بسیار کمی داره و میشه زود خوندش. متن و واژگان سادهای داره و روایت داستان هم بسیار روانه.
برای من چشمگیرترین جلوهی این داستان، توصیف سرسپردگی بیچونوچرای حیوانهای زیردست به حاکمان بود. شاید این بزرگترین اهرمی بود که باعث میشد حاکمان بتونن هر ظلمی که میخوان بکنن. قدرتمندان برای خودشون در نگاه مردمشون چهرهای برتر و بینقص و حتی مقدس میسازن که باعث میشه در گذر زمان حتی به ابزارهای زور و سرکوبی که پیشتر استفاده کردن نیازی نباشه و مردم دیگه به خودشون حق اعتراضکردن یا حتی شککردن به حاکمانشون رو ندن. حاکمان میتونن در ادارهی امور، بدترین اشتباهها رو مرتکب بشن ولی به هیچ وجه مصداق بیکفایتیشون به شمار نیاد. میتونن روشنترین حقیقتها رو انکار کنن و بزرگترین دروغها رو بگن ولی مردم به جای حرف اونها، به حافظه و اعتقادهای خودشون شک میکنن. حاکمان به همین ترتیب حتی میتونن بنیادیترین ارزشهای ملی رو که خود اونها رو به این قدرت رسونده تحریف کنن و خودشون معیار ارزش قرار بگیرن.
این داستان سراسر نمادینه. آن چه که بر سر حیوانهای داستان میاد آشناست و نویسنده قصد نداره خوانندهها رو شگفتزده کنه. فکر میکنم قصد داره خوانندهها رو به اندیشیدن تشویق کنه. به این بیاندیشیم که کجای داستان، باید دگرگون میشد که سرگذشت این حیوانها جور دیگهای رقم میخورد. گاهی حس میکردم که این سرگذشت اجتنابناپذیره چون در برابر زور شلاق و سرکوب نمیشه ایستاد و مگه نه این که این سیر از اتفاقها بارها در تاریخ رخ دادن؟ ولی نباید نادیده گرفت که یک ابزار مهم استبداد در کنار زور و سرکوب، ناآگاهی و سرسپردگی بیچونوچرای زیردستانه. آیا اگر این اهرم از دست استبداد گرفتهبشه، باز هم چرخش به همین ترتیب میچرخه؟